رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

کشته عشق - اسماعیل فصیح

دوشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۳۰ ب.ظ
کشته عشق
عنوان : کشته عشق
نویسنده: اسماعیل فصیح
نـشر: پیکان
تعداد صفحات: 100
سال نشر: چاپ اول 1376 - جدیدترین چاپ 1388
 
کتاب کشته عشق شامل دو داستان کوتاه (کشته عشق و ماه ) از روزهای جنگ است. در داستان اول طبق معمول جلال آریان ( شخصیت ثابت داستان های فصیح) روایت گری می کند.
کشته عشق داستان پسری دوازده ساله به نام احمد عدنان موسی است که آریان در بخش بیماران سرپایی بیمارستان آبادان، با او رو به رو می شود و سعی در یافتن علت شوکه شدن و سکوت او دارد.
کشته عشق داستان بسیار غم انگیزی از روزهای جنگ و تلاش های یک مادر برای حفظ زندگی فرزندش است. مادری که خود را به میدان جنگ می رساند تا پسرش را که تنها بازمانده گروهی ده نفره است، به بهانه ی کم سن و سال بودن از چنگ دشمن نجات دهد. اما دشمن فقط دو گزینه پیش روی او می گذارد: اعدام صحرایی پسر یا اسارت مادر با اعمال شاقه... و مادر بدون درنگ اسارت خود را انتخاب می کند و پس از فراری دادن پسرش و دور شدن او، با تحریک دشمن ( برای جلوگیری از تن دادن به خواسته هایشان) آن ها را به کشتن خودش ترغیب می کند . و سرانجام جسدش به رودخانه انداخته می شود، غافل از اینکه پسرک در گوشه ای نظاره گر تمام این وقایع است.
 
-  و حالا مادر احمد مجبور شده بود با احساس سریع مادری، تصمیم آخر را بگیرد و با پسرش جر و بحث کند... داشت می گفت: " گفتم برو فدات شم...برو... بدو برو ... اگه نری تو رو تیر بارون می کنن! و بعد منم اینجا از غصه خودم را می ندازم توی اون رودخونه... خفه می کنم، اگه می خوای من زنده بمونم، برو! اگه تو بری و زنده بمونی من زنده می مونم. " (صفحه ی 67)

- " برو پسرم... برو خدا نگه دار و مرا زنده نگه دار. هر پسری باید از مادرش مواظبت کنه، در مواقع ناراحتی پرستاری کنه... برو فدات شم. اگه تو نری کی از من نگه داری و پرستاری کنه؟ برو پسرم..."
 ( صفحه ی 68)

- کی کشته ی عشق را
  منع است پرستاری؟    ( صفحه ی 77)


* فصیح جزو معدود افرادی است که روایت گری اش را در مورد جنگ قبول دارم و در این راه با او همراه می شوم. اولین حسی که بعد از تمام شدن کتاب داشتم فکر می کنم عذاب وجدان بود و خشمی عجیب نسبت به تمام جنگ ها.
هرچه کتاب های بیشتری از فصیح می خوانم بیشتر شیفته ی نوع نگارش او و حلقه های نامرئی بین کتاب هایش می شوم. بعضی از دوستانم علاقه چندانی به فصیح و داستان هایش ندارند اما کتاب های او همچنان اولین گزینه در لیست انتخاب های من هستند. اسماعیل فصیح در ابتدای تمام کتاب هایش یادآور شده است که شخصیت های داستان هایش ساخته و پرداخته ی ذهن او هستند و هر گونه تشابه اسم کاملا اتفاقی است. اما با توجه به زندگی نامه اش و آنچه از او می دانم، فکر می کنم که تنها قسمت متفاوت با واقعیت (به استثنای چند مورد) همان اسامی هستند.
فکری دیگر که همیشه با تمام شدن هر کتاب او ذهنم را پر می کند این است که کاش اسماعیل فصیح دوست داشتنی هنوز زنده بود...
۹۳/۱۲/۱۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">