رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

من دانای کل هستم - مصطفی مستور

سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ق.ظ

من دانای کل هستم

عنوان: من دانای کل هستم
نویسنده: مصطفی مستور
نشر: ققنوس
تعداد صفحات: 96
سال نشر: چاپ اول 1382- چاپ دوازدهم 1393

مستور آن قدر برایم خاص است و من آن قدر تاب مقاومت در برابر داستان ها و روایت هایش را ندارم، که تمام اصرار برای عید دیدنی رفتن را نادیده می گیرم و به قول برادر جان، حتی قید عیدی گرفتن را هم می زنم، تا سریع تر بتوانم وارد فضایی شوم که او ساخته و پرداخته است. و بعد به محض تنها شدن، همان جایی که هستم می نشینم و یک نفس تک تک کلمات ردیف شده کنار هم در نود و شش صفحه را می بلعم، کتاب را می بندم و از ته دل، به به ی می گویم و می گذارم اطلاعات جدید، با سرعتی که خودشان می خواهند، هضم شوند و در کنار داده های قبلی بنشینند.

 

تمام داستان های مستور به گونه ای در هم آمیخته هستند، ولی هفت داستان این کتاب (چند روایت معتبر درباره سوسن - من دانای کل هستم - مغول ها - و ما ادریکَ ما مریم؟ - ملکه الیزابت - مشق شب - دوزیستان)، با اینکه قبل از کتاب تهران در بعد از ظهر نوشته شده اند، شدیدا فضای آن کتاب را برای من تداعی می کند.

از دو زاویه می شود به آنچه که مستور می نویسد، نگاه کرد: محتوا و نوع نگارش.

در موردِ زاویه ی دوم، به جرات می توان گفت که او نویسنده ای کار کشته است و به خوبی می داند که چطور کلمات را برای انتقال آنچه که میخواهد به کار بگیرد. به خوبی می داند که چکار کند که بدون توصیفات اضافه، خواننده را با خود تا عمق ماجرا همراه کند و حتی در تمام طول داستان دهانش را از تعجب باز نگه دارد.

در موردِ زاویه اول هم او قابل تقدیر است. هرچند که فضای غالب اکثر داستان هایش ناامیدانه است، تشویش در آن ها موج می زند و اکثر شخصیت های دائمی اش مانند سوسن، انسان های خاکستری مایل به سیاه نمایی هستند، اما او به خوبی روزنه های سفید باقی مانده در آن ها را که قابلیت گسترش دارند، به تصویر می کشد و همیشه راه بازگشتی باقی می گذارد.

 

- وقتی آدم ها رفتند به کره ماه، با خودم گفتم لعنت به اون ها که به ماه هم رحم نکردند. گفتم ماه رو هم آلوده کردند. گفتم لعنت به انسان که ماه رو هم با قدم هاش ناپاک کرد. اون ها با این کارشون تقدس ماه رو از بین بردند. (صفحه 19)

- بعضی ها از این کارها می کنند. شاید تو نتوانی باورشان کنی اما باور نکردن تو دلیل نمی شود که آن ها کارشان را انجام ندهند. (صفحه 28)

- خیلی می کشمش. خیلی زیاد می کشمش. به ج ج جون فولکس واگن 1200. (صفحه 75)

- و حالا هر از گاهی، چیزی - انگار موجی، ماری، کرمی - در کله ام می پیچد. می خواهد بزند بیرون. لای مشتی کلمه. و من خسته ام . از این موج ها و مارها و کرم ها. (صفحه 83)

 

همه ی داستان ها را دوست داشتم. ولی داستان "ملکه الیزابت" را خاص تر. داستان در مورد چند نوجوان است که طی یک شرط بندی تصمیم میگیرند اسم کلمات را تغییر دهند و بر اساس عناوین جدید با هم حرف بزنند طوری که حتی به مرور اسم های خودشان هم تغییر می کند.

نوجوان که بودم عین این روش را برای افزایش خلاقیت انجام دادم. یک لیست طولانی از اسم های تغییر داده شده داشتم که یک راز بزرگ برایم بود و بر اساس آن ها می نوشتم یا در ذهنم با خودم حرف میزدم. و بازمانده ی آن راز در حال حاضر، گاهاً به کار بردن اشتباه رنگ های سبز و نارنجی به جای هم است. 

 

 

۹۵/۰۱/۱۰
مهدیه عباسیان

مصطفی مستور

نشر ققنوس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">