رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۱۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

پیام آور لال

عنوان: پیام آور لال
نویسنده : مسعود خیام

نـشر: نگاه
تعداد صفحات: 192
سال نشر: چاپ اول 1382

شیوه ی نگارش و بیان متفاوت مسعود خیام من را به همراهی با پیام آور لال ترغیب کرد. در حقیقت نوع نگارش کتاب من را یاد نمایشنامه ها می انداخت.

بنابر گفته نویسنده این کتاب حاوی دو بعد میکروسکوپی و ماکروسکوپی است. قصه ای درونی که درون بدن رخ می دهد. بازیگران، سلول های کوچک میکروسکوپی هستند که تک دانه آن ها ارزش چندانی ندارد اما مجموع آن ها زندگی را می سازد.

صفحات نخستین کتاب مکالمه ای بین راوی و خواننده است که صرف معرفی پیام آور لال (شیطان) می شود و در مراحل بعد فعل، اسم، صفت، قید، اول، دوم، سوم و چهارم شخصیت های دیگری هستند که دور هم جمع می شوند تا داستان را به سر منزل مقصود برسانند. پیام آور لال در بدن به صورت نوعی سلول سرطانی ظاهر میشود و فعالیت خود را در مغز آغاز میکند. در ابتدا به صورت سلولی غیرمتعارف دیده می شود، طوری که سلول های نگهبان محاصره اش میکنند. اما او دعوت را آغاز میکند و به شیوه ای جالب با بازی کردن با مفاهیمی چون عشق، هنر، سیاست و آزادی و ... سلول های دیگر را به تغییر شکل دادن و همراهی با خودش فرا میخواند. سرانجام موفق میشود کاری کند که سرطان تمام بدن را فرا بگیرد.

 

*نکته ی جالبی که در مورد این کتاب دوست داشتم این بود که فهمیدم  باید در مورد افکارم محتاطانه تر عمل کنم! در بیشتر قسمت های کتاب پیام آور لال بسیار هوشمندانه برای به انحراف کشاندن سلول ها عمل میکند. برای هر سلولی از طریق عقاید خود آن سلول وارد می شود و بسیاری از حرفهایی که به عنوان دعوت بیان می کند به نوعی منطقی و قابل قبول جلوه می کند. طوری که ناخودآگاه به کنار صفحه نگاه می کردم که واقعا این پیام آور لال است که این ها را میگوید؟ و بعد در ادامه متوجه قصد او میشدم...

۰ نظر ۰۸ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۲۵
مهدیه عباسیان
نون نوشتن
 
عنوان: نون نوشتن
نویسنده : محمود دولت آبادی

نـشر: چشمه
تعداد صفحات: 216
سال نشر: چاپ اول زمستان 1388 - چاپ سوم بهار 1389

نون نوشتن  مجموعه ای از شصت گاه نوشته ی محمود دولت آبادی است که به گفته خودش آن ها را بدون هیچ تغییری منتشر کرده است تا خود و مخاطبانش را از آنچه بین سال های 59 تا 74 بر او گذشته، مطلع سازد.
پس از خواندن گاه نوشته های ابتدایی احساس میکنی با مجموعه ای از جملات قصار غیرمرتبط مواجهی. اما با رسیدن به گاه نوشته های دوازده به بعد ، ناگهان لحن صمیمانه دولت آبادی نظرت را تغییر می دهد و تو را هم درگیر احساسات و لحظه هایش می کند.

دولت آبادی در این گاه نوشته ها از هر دری سخن گفته است. از سیاست، اوضاع جامعه ایران و نگرانی اش درباره زبان و واژگان فارسی تا رنج هایی که برای خلق آثارش متحمل شده و استفاده بی نام از آن ها و حس و حال درونی اش نسبت به خانواده و مخاطبان. او بسیار عالی توانسته برخی از مفاهیم و موقعیت ها، چون سوق یافتن اجباری به مسیری که نمی خواهی را به تصویر بکشد.

* دولت آبادی در این کتاب من را به شدت شگفت زده کرد. زمانی که کتاب سلوک را میخواندم مشکلات زیادی برای همراهی با داستان داشتم. نثر کتاب طوری بود که باعث عدم تمرکزم می شد اما نون نوشتن قالب ذهنی من را در مورد دولت آبادی به هم ریخت. طوری که تصمیم گرفتم یک روز حتما کتاب کلیدر را بخوانم. اما بعد از اینکه متوجه شدم این کتاب 10 جلد است، سعی کردم در مورد تصمیمم بیشتر فکر کنم.

-او گفت: " آدم سه جور است : مرد ، نیمه مرد و هَپلی هَپو و ..."
  و توضیح داد: " هَپلی هَپو کسی است که می گوید و کاری نمی کند. نیمه مرد کسی است که کاری می کند و می گوید. اما... مرد آن است که کاری می کند و نمی گوید." و تکرار کرد: "آن کس که نگوید و بکند مرد است." (صفحه ی 100)

-
فاجعه ی اجتماعی از همین ناشی می شود که هرکس فکر می کند باید گوش و گلیم خود را از آب به در کشد. چه انبوه اند مشکلات زندگی ما و چه اندک اند کسانی که آن را مشکل خود بدانند و غالبا می بینیم که افراد، زندگی را چون قابی خالی از عکس به گردن انداخته اند و در خیابان ها پرسه می زنند، بی آنکه فکر کنند ممکن است مورد تمسخر قرار گیرند. چون دیگران هم هر یک قاب خالی به گردن از برابرشان می گذرند... کمدی یا تراژدی؟ آیا جنون و جنایت وجه غالب و عادی زندگی مردم ما شده است؟ در این صورت لابد باید گفت وای به حال و روز کسانی که دست و توان و روحیه ی جنایت ندارند! ( صفحه ی 156)

۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۵۵
مهدیه عباسیان

عنوان: طاعون
نویسنده : آلبر کامو
مترجم: رضا سید حسینی

نـشر: نیلوفر
تعداد صفحات: 341

شهر طاعون زده ی اران در صفحات اول من را به یاد فضای اپیدمیولوژیک کوری و ژوزه ساراماگو انداخت، اما پس از چندین صفحه متوجه شدم که کوری کتابی غیر قابل قیاس است.

داستان با مرگ مشکوک موش ها در اوج آغاز می شود اما در اوج ادامه نمی یابد. طوری که روند افتان و گه گاه کسل کننده ی داستان باعث میشود خواننده نتواند این فضا را بیش تر از سی صفحه دوام بیاورد.
آلبر کامو سعی دارد مفاهیم با ارزشی چون عادت های دردناک، فراموشی، روزمره گی، ترجیح خوشبختی جمعی، امیدواری و... را به کمک جامعه نمادین اران به مخاطب خود منتقل کند اما تنها مخاطبانی می توانند کامو را در این مسیر همراهی کنند که با صرف نظر از نثر داستان، تنها بر مفاهیم تمرکز کنند.
 

+ پس از تمام شدن کتاب طاعون، با تمام وجود به جلال آریان ( شخصیت دائمی کتاب های اسماعیل فصیح) در "اسیر زمان" حق دادم که خواندن طاعون برای او چهارده سال به درازا کشید.

* خواندن این کتاب واقعا برای من سخت بود. اما  یادم می آید جایی خواندم که اگر در هر کتاب فقط یک جمله وجود داشته باشد که روی تو اثر بگذارد یعنی به خواندنش می ارزید. با این حساب خواندن این کتاب هم با همه ی مشقت و سختی اش می ارزید...

- ترجیح خوشبختی خجالت ندارد.
  بله، اما وقتی که آدم خودش تنها خوشبخت باشد، خجالت دارد.  (صفحه ی 241)

 

۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۴۶
مهدیه عباسیان

عنوان: نامه ای به دنیا
ناشر: حکایت
تعداد صفحات: 267
سال نشر: چاپ اول 1369 - چاپ دوم 1379

اسماعیل فصیح نویسنده ای است که همیشه راه هایی برای مجذوب کردن خواننده در چنته دارد. این بار در  نامه ای به دنیا روایت گر داستان دیگری از سال های جنگ می شود. نامه ای به دنیا با قطعه شعری از امیلی دیکنسون آغاز میشود ( قطعه شعری که گویی نام کتاب برگرفته از آن است) و با حضور شیرین و دائمی "جلال آریان" و بخش هایی از زندگی واقعی فصیح ادامه می یابد.

در حقیقت می توان گفت فصیح در ابتدا، با بیان کردن انتهای داستان تو را شگفت زده می کند و با موجی از سوال و شگفتی تو را به خواندن ادامه داستان سوق می دهد. فصل های کتاب یک در میان بین زمان حال و گذشته در گردش است و تمام ابهامات ایجاد شده را تا انتها از بین می برد.
داستان در مورد زنی امریکایی است که ردپایی در گذشته ی جلال آریان دارد و به سبب او سرنوشتش به ایران و جنگ گره ای کور می خورد.

 

فصیح بسیار هوشمندانه به خواننده ی دائمی خود احترام می گذارد و با قرار دادن حلقه هایی نامرئی بین تمام کتاب هایش کاری میکند که هیچ وقت از این همراهی پشیمان نشوی.

* فصیح جزو نویسندگان محبوب من است. نویسنده ای که با زبان بسیار ساده، بی غل و غش و صمیمی تو را همراه خود میکند. نکته ی دیگری که فصیح را برای من محبوب تر می کند، در مورد روایتگری او در خصوص جنگ است. او بدون جانب داری در مورد تمام اتفاقاتی که تجربه کرده است می نویسد و خواننده را مجبور به نتیجه گیری نمی کند.

 

۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۳۷
مهدیه عباسیان
عنوان: چهل سالگی
نویسنده : ناهید طباطبایی

نـشر: چشمه
تعداد صفحات: 90

در چهل سالگی با مجموعه ای از احساس های یک زن مواجه می شوی، مجموعه ای از احساس های متضاد و در عین حال مشابه...

داستان، روایتگر بازه ای از زندگی زنی است در آستانه ی چهل سالگی، که هجوم افکار متفاوتی چون آرزوهای از دست رفته، پیری، ناباوری پیری، توقع از خود و نارضایتی و... او را درگیر کرده است. زنی که تغییر کردن را فراموش کرده است و معتقد است " باید به تعداد کسانی که می شناسد، ماسک داشت." اما بازگشت اتفاقی یک دوست قدیمی به متن زندگی اش،  تلنگر ناخواسته ای می شود که او را به تلاش برای تغییر و پیدا کردن خود واقعی اش وادار می کند.

چهل سالگی حامل پیام خاص و مهمی نیست. فقط با زبانی ساده و روان یادآور میشود که چگونه می توانی با توجه کمتر به جسم و سن و اعداد در درون لبریز از حس جوانی باشی.


+ فیلم سینمایی "چهل سالگی" به کارگردانی علیرضا رئیسیان و با بازی لیلا حاتمی و محمدرضا فروتن بر اساس این کتاب ساخته شده است.

* بعد از خواندن این کتاب احساس کردم چقدر زمان کم است. معمولا ما آدم ها تا زمانی که در دهه دوم زندگی هستیم، اینطور فکر میکنیم که هنوز خیلی جوانیم و وقت بسیار است.. اما بعد از خواندن این کتاب و درک حس های ناشی از نزدیکی به دهه چهارم ، ناگهان دچار ترسی ناشناخته شدم که چقدر زمان اندک است و با این حساب تنها یک دهه برای رسیدن به اهدافی که در سر دارم باقی می ماند! متوجه شدم که اکثر ما به اشتباه لحظه های خود را برای رسیدن به لحظه های بهتر فدا میکنیم، غافل از این اینکه شاید لحظه بعدی وجود نداشته باشد. این کتاب تلنگر خوبی برای من جهت چگونه گذراندن تک تک لحظه هایم بود...

- آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری نگاه می کند. فکر میکند پیری یک حالت عجیب غریبی است که به اندازه صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است. اما وقتی به آن سن می رسد، می بیند هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده، دور چشم هایش چین افتاده، پاهایش ضعف می رود و دیگر نمی تواند پله ها را سه تا یکی کند و از همه بدتر بار خاطره هاست که روی دوش آدم سنگینی می کند.

 

۱ نظر ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۱۰
مهدیه عباسیان