رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

یک چیزی سر جایش نیست و به گمانم هر چه بیشتر می گذرد انگار چیزهای بیشتری سر جای خودشان نیستند. انگار برخی حالات آدم در بعضی روزها برای همیشه باقی می ماند. یا شاید آن بعضی روزها تعیین کننده حال و روز تمامی روزهای بعد آدم می شوند. معلوم است از چه حرف می زنم؟ بیان بعضی فکر ها با کلمات سخت است. آدم دلش می خواهد یکی نگاهش کند و از چشم هایش حالش را بفهمد و درکش کند و سری به نشانه پاسخ تکان دهد که یعنی درست می گویی، که یعنی فهمیدم، که من هم مثل تو فکر میکنم. چقدر سخت شد گفتن آنچه به نظرم خیلی بدیهی می آید.

شاید بهتر باشد اینطور بگویم...عید ها برایم خلاصه می شوند در سفره هفت سینی که با مامان می چیدیم. با وسواس، زیبا، با دقت. برای همین عیدی که سفره اش را خودم نچینم برایم عید نمی شود.

به ماه رمضان که فکر می کنم می دانید چه چیزی یادم می آید؟ سحر های پنج - شش سالگی که مامان و بابا غذا می خوردند، حرف می زدند و من  با صدایشان چشم هایم را کم کم باز می کردم و مثل دختر خوشبختی بلند می شدم و کنارشان می نشستم. ماه رمضان برای من خلاصه می شود در سحری ها و شب های قدری که با مامان به خانه همسایه یا مسجد می رفتیم و شب را تا صبح احیا می کردیم. برای همین رمضان بدون توجهی ویژه به سحر ها و شب های قدر برایم ماه رمضان نمی شود که نمی شود.

 

زندگی مان پر است از چنین وقایعی. چیزهایی که در دل و ذهن و روح و جانمان همزمان ثبت شده است و ما سال ها و سال ها تکرارشان می کنیم. گاه از سر عادت و گاه برای لذت. و شاید هم برای هر دو. عادت های لذت بخشِ به ارث رسیده و ریشه دوانده در زندگی مان. تا اینجای ماجرا همه چیز خوب است. اما وقتی می گویم یک چیز سر جایش نیست، منظورم این است که ظواهر امر درست و به جا هستند ولی حالی که هست آن حس و حال قدیمی نیست. عید می شود، خانه را تمیز می کنیم، نو می شویم، هفت سین می چینیم ولی حس عید بودن را نداریم. ماه رمضان می آید، روزه می گیریم، افطار و سحر و نماز و روزه و قرآن همگی هستند، اما باز هم آنچه که از رمضان انتظار داریم نمی شود، باز هم حال دلمان جا نمی آید که نمی آید. یک چیزی سر جایش نیست.

نمی دانم این حال به خاطر روزهایی است که رفته اند و در آن ها گرفتار شده ایم، یا شرایط جامعه و اطراف یا سنی که روز به روز بیشتر می شود و آدمی خنثی که به جا می ماند. نمی دانم چرا این روزها باطن هیچ چیز آن طور که باید باشد نیست.

حس می کنم یک چیزی سر جایش نیست و هر چه بیشتر می گذرد انگار چیزهای بیشتری سر جای خودشان نیستند...

 

۴ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۳۵
مهدیه عباسیان

ذهنم مشغول بود. نمی دانستم باید حرف های تجمع یافته را بگویم یا نه. اما می دانی که من اهل نگفتن نیستم. گفتم و چه خوب کاری بود گفتن شان. هنوز جمله ام تمام نشده بود که کلمات آغشته به حمایت و مهربانی ات احاطه ام کرد. گفتی و آرام شدم. گفتی و دلم گرم شد از داشتنت. گفتی و اشک صورتم را پوشاند از درک کردنت. گفتی و جوانه های به بار نشسته مان بیشتر ریشه دواندند در درونم. تنها چیزی که توانستم در پاسخ به صدای گرمت بگویم این بود که "امروز نیمه اردیبهشت است!"

"نیمه اردیبهشت" برای من یک عبارت عاشقانه است. باورت می شود؟ روزی که نگاهت دلم را قرص کرد و تمام شک و تردیدها هیچ و پوچ شدند، روزی که فهمیدم باید تو را دوست داشت، روزی که دلم لرزید و مطمئن شدم که می خواهم برای همیشه، در تمام سختی ها و راحتی ها کنارت باشم، مگر کم روزی است.

از جمله "امروز نیمه اردیبهشت است" وسط حرف های جدی مان اول متعجب شدی و بعد لبخند زدی. بدان که با یادآوری آن روز میخواهم نقطه ی آغاز این زندگی را به یادت بیاورم و ریشه هایی را که روز به روز در دلم عمیق تر می شوند و برقی که با دیدنت در نگاهم می نشیند را به تماشا بگذارم. "نیمه اردیبهشت" برای من یک عبارت عاشقانه است عزیز ِ من...

 

 

 

 

۱ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۲:۵۸
مهدیه عباسیان

 

* خرید های امسال از نمایشگاه کتاب...

** متاسفانه قیمت کتاب خیلی بالا رفته ( قیمت چه چیزی بالا نرفته؟)، قیمت پشت جلدی که برای یک کتاب جیبی با آن مواجه می شدم آن قدر غیر قابل باور بود که نمیشد از بالا رفتن ابروها جلوگیری کرد.

  من موافق کتاب خریدنم. حتی اگر گران باشد یا خیلی خیلی گران. استدلالم این است که وقتی سراغ گران های دیگر می رویم چرا گرانی کتاب را بهانه کنیم. اما آنچه که در مورد برخی نشر ها دوست نداشتم برچسب زدن روی قیمت ها بود. انتشاراتی مانند کتاب نیستان، از کتاب سه هزار تومانی داشت به بالا. کتاب هایی که چند سال پیش چاپ شده بودند به همان قیمت روی جلد فروخته می شدند و کتاب های جدید هم همان طور. اما انشارات های دیگری مانند نشر هیرمند، ذهن آویز و ... روی قیمت اصلی برچسب زده بودند و با قیمت خیلی خیلی بالاتر مخاطب را شوکه می کردند. از این کار ناراحت می شدم و به همین دلیل قید چند تا از کتاب هایی را که می خواستم بخرم و متاسفانه در دسته کتاب های برچسب زده بودند را زدم. احساس می کردم ناشر به من مخاطب توهین کرده است!

*** همچنان هم کتاب های نخوانده زیادی دارم. اما باز هم کتاب می خرم. کتاب ها را می گذارم توی کتابخانه و بر اساس تجربه می دانم که در زمان و شرایط درست، یکی یکی خودشان صدایم می کنند تا درگیرشان شوم...

 

 

 

۲ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۱۱
مهدیه عباسیان