رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

عنوان: مادری که کم داشتم
نویسنده: جاسمین لی‌کوری
مترجم: فهیمه سادات کمالی
نشر:  ترجمان علوم انسانی
تعداد صفحات: 326
سال نشر: چاپ اول 1397

نام کتاب به اندازه کافی گویاست. در این کتاب در مورد غیبت عاطفی مادران و تاثیر آن در بزرگسالی صحبت شده است. نویسنده در سه بخش مختلف موضوع را به خوبی موشکافی کرده، خواسته‌های کودک از مادر، انواع غیبت‌ها و آسیب‌ها را آورده و در ادامه به روش‌هایی برای التیام دادن به این آسیب‌ها پرداخته است. نیمه دوم کتاب را می‌توان بیشتر برای روان‌کاوان مناسب دانست. اما خواندن‌شان خالی از لطف نیست و مطالب مفید بسیاری در دل آن‌ها نهفته است.

 

- تقریبا تمام کودکان، حتی کودکان آزار دیده، عاشق والدینشان هستند. چنین چیزی در طبیعت کودک قرار گرفته است. شاید آن‌ها صدمه دیده‌اند، ناامید شده‌اند و گرفتار این حالت‌های ویرانگر باشند که مبادا امکان رسیدن به عشقی را که در حسرتش هستند از بین ببرند، ولی دلبستگی یعنی عاشق بودن، حتی دلبستگی توام با اضطراب. شاید هر سال دستیابی به این عشق دشوارتر شود؛ شاید هرسال کودک آرزویش را برای برقراری ارتباطی محکم بیشتر پس بزند، حتی شاید کودک به والدینش ناسزا بگوید و هرگونه عشق را نسبت به آن ها انکار کند. ولی این عشق سر جایش است، مشتاق ابراز شدن واقعی و بازگردانده شدن، مثل خورشیدی سوزان که پنهان شده و هنوز طلوع نکرده.

- مادرانگی مستلزم بخشش مداوم و بی وقفه است. به همین جهت کار ساده‌ای نیست که وقتی هنوز نیازهای خودت برآورده نشده، از خودت چیزی ببخشی.

- اولین ظرف رشد کودک رابطه‌ای ایمن با مادر است و ظرف دوم و بزرگتر خانه‌ای شاد برای اوست. مثل اینکه گلی گلدانی را در خاک خوبی بکاریم و سپس در اتاقی با نور و دمای مناسب نگهداری کنیم.

- اگر مادری در ساختن ستون خانه، مکان امنی که بتوان به آن بازگشت دچار ناکامی شود، موجب ایجاد حس بی مادری در فرد می شود.

 

* این کتاب در بهترین زمان ممکن سر راه من قرار گرفت. وقتی شروع به مطالعه آن کردم حس می‌کردم برای خودِ خود من نوشته شده است. بخش اول که در مورد انتظارات کودک از مادر بود، به نظرم بسیار عالی و جامع بود. نکات بسیار جدید و مهمی را یاد گرفتم. بعضی از نیازها را که می‌خواندم، از نیازمند بودن کودک و قدرت و اثری که یک مادر می‌تواند داشته باشد، حیرت می‌کردم.

** من همیشه درگیر این فقدان بوده‌ام. اما این کتاب به من نشان داد اوضاع آن قدرها هم وخیم نیست، اما مسئولیت عجیب سنگین است.

*** همیشه فقدان در ذهنم برابر بود با فقدان فیزیکی که منجر به فقدان عاطفی هم می‌شود. اما در این کتاب دسته بندی‌های بسیاری در مورد فقدان‌های عاطفی و آسیب‌ها و آزار‌های عاطفی، حتی با حضور فیزیکی مادر نیز وجود دارد.

**** بسیار لذت بردم و بسیار آموختم.

***** نکات بسیار مهم کتاب را هایلایت کرده ام، تا بازهم سراغشان برم.

 

 

۰ نظر ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۰۴
مهدیه عباسیان

عنوان: من دیگر ما (جلد اول)
نویسنده: محسن عباسی ولدی
نشر: آیین فطرت
تعداد صفحات: 120
سال نشر: چاپ اول 1394

من دیگر ما، جلد اول مجموعه‌ای تربیتی است. این مجموعه هفت جلد دارد که در هر کدام از آن‌ها به یکی از مسائل مهم تربیتی مانند نقش محبت، آزادی، بازی کردن، تلویزیون دیدن و بازی‌های رایانه‌ای پرداخته است. جلد اول مجموعه با نام من دیگر ما، در خصوص مهارت‌های تربیت فرزند در دنیای امروز است. محسن عباسی ولدی در کتاب من دیگر ما، با زبان ساده و بیانی واضح و روشن، دیدگاه‌های تربیتی دینی بر کودکان و نوجوانان را بر مبنای تفکر اسلامی، مطرح کرده و با مثال و داستان‌هایی که در ضمن مطلب آورده، وضوح کلی کتاب را بیشتر کرده است. 

 

* آنچه در ابتدا آورده شده، توضیحی است که هنگام جستجو در مورد این کتاب با آن مواجه خواهید شد. دلم می‌خواهد راحت در مورد این کتاب و افکاری که در حین مطالعه و پس از آن به ذهنم حمله‌ور شدند، صحبت کنم. دلم می‌خواهد بگویم آنچه در بالا خواندید، ادعایی است که در مورد این کتاب شده است! 

در ابتدای کتاب روانشناسی غربی به شدت نهی شده است، این امر در صورتی که محتوای قابل ملاحظه‌ای پیش رویمان باشد، قابل پذیرش است، اما چنین اتفاقی نمی‌افتد. تمام محتوای اصلی و جدی این کتاب را می‌توان در دو صفحه خلاصه کرد. ساده‌ترین مثال‌ها و کلی‌ترین موضوع‌ها، جوابگوی ذهن پر سوال من ِ نوعی برای تربیت کودک نیست. 

** شاید بتوان گفت که نمی‌شود تنها با مطالعه یک جلد قضاوت کرد. البته که این کار را نکرده‌ام. این مجموعه و این نویسنده را یکی از دوستان دانشگاه معرفی کرد. در نمایشگاه کتاب سال گذشته سری به غرفه این انتشارات زدم و تصمیم داشتم کل مجموعه را تهیه کنم. اما عناوین فهرست برای خرید راضی ام نکرد. کتاب دیگری از ایشان خریدم که آن هم همین گونه بود.

*** زمانی می‌توان موضوعی، زمینه‌ای و محتوایی را رد کرد، که بسیار قوی ظاهر شده باشیم!

**** فردی مانند علی صفایی‌حائری، کتابخوانی بسیار حرفه‌ای بوده، ادبیات غرب و روانشناسی غرب را می‌خوانده و بدون هرگونه قضاوت و داوری و رد کردن، نظرات و جهان‌بینی بی‌نظیر خود را ارائه می دهد. می‌دانم این مقایسه کار درستی نیست، اما شاید برای درک آنچه در ذهن دارم به چنین مثالی نیاز بود.

 

***** این روزها کتاب دیگری خوانده‌ام که نام‌اش به شدت فضای مجازی و بخش کتاب‌های پرفروش کتاب فروشی‌ها را پر کرده است. کتاب "پسرک، موش کور، روباه و اسب". کتابی پر از جمله‌های قصار کوتاه. دلم می‌خواهد در مورد این دو کتاب بی‌وقفه غر بزنم، اما بسنده می‌کنم به اینکه من واقعا دلیل این به‌به و چه‌چه ها را نمی‌فهمم!

 

 

۴ نظر ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۱۱
مهدیه عباسیان

عنوان: آبنبات هل دار
نویسنده: مهرداد صدقی
نشر:  سوره مهر
تعداد صفحات: 416
سال نشر: چاپ هفتم 1396

کتاب آبنبات هل‌دار در مورد یک خانواده بجنوردی در دهه 60 است. راوی محسن فرزند کوچک خانواده است که با لحن و لهجه دلنشین‌اش خنده و هیجان را مهمان لحظات مخاطب می‌کند.

 

- ورق‌های کتاب تاریخ بهتر سوختند. عمدا صفحات مربوط به اسکندر مقدونی را لای هیزم‌ها گذاشتم که بسوزند. تا او باشد که به قول معلممان کتاب‌های ما را نسوزاند. البته شاید او هم یکی مثل من بوده که علاقه‌ای به خواندن کتاب نداشته.

- توی راه به این فکر می‌کردم که با چه رویی به آقاجان خبر بدهم دیگر اسمم را در مدرسه نمی‌نویسند، با چه رویی بگویم صمیمی‌ترین دشمنم یکسره مردود شده، با چه رویی بگویم تقلبمان را هم فهمیده‌اند و تازه با چه رویی بگویم با مامان باید به مدرسه بیایند... جز گفتن ماجرا چاره ای نبود. متاسفانه جامعه کاری می کند که انسان، درست در شرایطی که توبه می‌کند تا آدم شود، مجبور شود دوباره به سمت عادت قدیمی‌اش برگردد.

 

 

* بعد از کتاب آبنبات هل دار، دو جلد دیگر آبنبات پسته‌ای و آبنبات دارچینی به ترتیب با تعداد صفحات 257 و 398 در دسترس هستند که در آن‌ها همان محسن ِ بی نظیر روایت‌گر است.

 

 

- صدای در که آمد با خودم گفتم هرچه باداباد. با گفتن این جمله یاد جمله «بادابادا مبارک بادا...» و متعاقبا باز هم یاد لبخند آن دختر ناشناس افتادم و با خودم گفتم آدم عاشق نباید از چیزی بترسد؛ چه رسد به من که عاشق دو نفرم!

- بدون نگاه کردن به ورقه نمره‌ها گفت: «تو یکی صفر مطلق.»

  "صفر مطلق" را جوری گفت انگار نمره‌ام را به درجه کلوین گزارش کرده‌اند.

- سعید چیزی نگفت. البته در ظاهر چیزی نگفت. برای اینکه ناراحت نشود، گفتم: "ولی خا مشه‌ها... آدم اگه بخواد، همه چیز مشه... خدایی، من فکر نمکردم فیزیک تجدید بشم. ولی خا دیدی که شد!"

- تنها کاری که در آن یک ساعت در آن وارد شده بودم همین "چشم اوستا" گفتن بود. چون حس می کردم کار نیکو کردن از خالی کردن است، نه از پر کردن.

 

 

** سه جلد این مجموعه، سه روزه تمام شد. لحظات بی نظیری را تجربه کردم و گاه بسیار خندیدم...

*** من عاشق بی بیِ داستان شدم!

**** جدا کردن بریده‌هایی از متن کار دشواری بود. چون درک بسیاری از لحظات شاد کتاب، نیازمند آشنا بودن با لهجه و داشتن پیش زمینه‌ای از آنچه گذشته است، بود.

 

 

 

۲ نظر ۰۸ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۹
مهدیه عباسیان

عنوان: کاکا کرمکی پسری که پدرش درآمد
نویسنده: سلمان امین
نشر:  چشمه
تعداد صفحات: 301
سال نشر: چاپ اول 1397

مدت‌هاست که داستان نخوانده‌ام. داستان از فردی جدید. از نشر چشمه. تعریف‌هایی که از این کتاب در مورد نوع نگارش و داستان‌نویسی ویژه آن می‌شنوم باعث می‌شود با هیجان سراغ‌اش بروم و در کمتر از یک روز تمام‌اش را بخوانم و عجیب لذت ببرم...

کاکا قهرمان داستان است. داستان از زبان او روایت می‌شود. او که آخرین فرزند یک خانواده پر جمعیت است، با لحنی طنز از روزهای جنگ و زندگی‌اش می گوید. طنزی گاه تلخ و گاه شیرین و گاه سیاه.

 

- من درست با شروع جنگ به دنیا آمده بودم. همه منتظر بودند جنگ تمام شود جز من. نه این که از جنگ خوشم می‌آمد یا چی. منظورم این است که تمام شدن چیزی برای کسی که شروعش را به یاد ندارد کلا بی‌معناست.

- میترا بدون آنکه بفهمد برای چی به این دنیا آمده، زیر آجرهای جنگ از این دنیا رفت. میترا خواهر چهارمم بود. کاش چند خط بالاتر اسمی چیزی ازش برده بودم. من چرا دارم این‌طوری داستان تعریف می کنم!

- مهاجرت دوستان برادر مرگ است، مرگ کوچک‌تر. نه آن‌قدر نیستند که بشود با نبودن‌شان کنار آمد، نه آن‌قدر هستند که بتوان بغلش‌شان زندگی کرد.

- با پیشرفت‌هایی که در پزشکی به دست آمده جدیدا این دکترها مریض‌هایشان را بیش از حد مجاز در این دنیا نگه می‌دارند. برای همین مجبوریم آدم‌ها را در وضعیت‌های بدتری تحمل کنیم. کش دادن بیماری خودش یک نوع بیماری است که علم پزشکی هنوز راه‌حل شناخته شده‌ای برایش ابداع نکرده است. با این حساب چرا به این آدم‌کشی تدریجی می‌گوییم پیشرفت پزشکی! از نگاه من این یک عقب‌ماندگی ویرانگر است که با بلاهت‌های قرون وسطا هم قابل مقایسه نیست.

- کار بدی بود و من خودم این را بهتر از او می‌دانستم، اما در دنیایی که خوبی «باید» نیست، دیگر بدی هم «نباید» نیست.

- چیزی که بلای جان جماعت شده این است که فکر می‌کنند می‌دانند. در صورتی که بیشتری نه فکر می‌کنند، نه می‌دانند.

- اگه بخوای خیلی بد باشی اشتباهه. ولی اگه زیادی خوب باشی خیلی خیلی اشتباهه. چون حقت رو می خورن یه آب هم روش. بد بودنِ من بقیه رو می‌کشه، خوب بودنم خودم رو.

- بالاتر از سیاهی رنگی نیست، اما سیاهی خودش هزار رنگ دارد.

- بچه که فقط زاییدن نیست. بزایی و زیرش نزایی شرطه.

 

* خیلی خیلی خیلی لذت بردم.

** دلم می‌خواهد در مورد این کتاب خیلی حرف بزنم. خیلی از نکات، مفاهیمی که هنوز هم در جامعه با آن ها درگیریم و در دل خانواده‌ها آن‌ها را به وضوح می‌بینیم در این کتاب به خوبی بیان شده بود. آن هم با تعلیقی مثال زدنی که در سرتاسر کتاب وجود داشت.

 

 

 

۴ نظر ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۰۶
مهدیه عباسیان

عنوان: آبشوران
نویسنده: علی اشرف درویشیان
نشر:  چشمه
تعداد صفحات: 128
سال نشر: چاپ ششم

علی اشرف درویشیان را چند سالی است که می‌شناسم. یادم می‌آید یکی از دوستان کتابخوان معرفی‌اش کرد و تاکید کرد که باید هرآنچه که نوشته است را خواند. نام او در ته ذهنم ته‌نشین شد و در این روزهای بی‌حوصلگی و تنهایی خودی نشان داد. نوشته‌های علی اشرف درویشیان من را یاد هوشنگ مرادی کرمانی می‌اندازد. همان صمیمیت و سادگی، همان روزهای کودکی و همان قلم دلنشین کنارهم جمع شده‌اند تا از آنچه تجربه کرده است بگوید.

 

- اوایل بهار یا اواخر پاییز که آسمان را بر سیاهی می‌پوشاند، بابام از میان اتاق می‌نالید که: «خدایا غضبت را از ما دور کن». ولی خدا به حرف بابام گوش نمی‌کرد، سیل می‌آمد، خشمگین می‌شد. می‌شست و می‌رفت.

- یک چیزی میان گلویم پایین و بالا رفت. از گلویم بالا آمد. آمد توی صورتم و از چشم‌هایم بیرون آمد و صورتم را گرم کرد. با پشت دستم صورتم را پاک کردم. شوری اشک در ترک های پشت دستم دویید و گزگز کرد.

- جیغ‌های دلخراش اصغر همیشه در گوشم خواهد بود. این جیغ‌ها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمی‌کند که همه خرجی داشته باشند، خواهد شوراند. بر ضد آنکه گوشش کر است و جیغ های اصغر را نمی‌شوند، ناله‌های ننه را نمی‌شنود و بر ضد آنکه نفهمید و ندانست و نخواست بداند که چرا همیشه زیر چشم ننه ام از درد کبود بود، همیشه گیسویش شانه نزده و آشفته و پر درد و همیشه گرسنه بود، تا ما نیم سیر باشیم.

 

* در طول مطالعه زمان را فراموش می‌کردم. و چه چیزی بهتر از این...

 

 

۱ نظر ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۴۸
مهدیه عباسیان