رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اریک امانوئل اشمیت» ثبت شده است

عنوان: یک رزو قشنگ بارانی
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم: شهلا حائری
نشر: قطره
تعداد صفحات: 144
سال نشر: چاپ اول 1386

اشمیت فلسفه خوانده است خوب می داند چطور کلمات را برای انتقال آنچه که در ذهن دارد کنار هم بچیند. پنج داستان این کتاب داستان زنانی هستند که هر کدام گمشده ای دارند و به دنبال یافتن چیزی در زندگی خود هستند.

 

- سن و سال هیچ ربطی نداره به ...

  چرا. سن و سال معنیش اینه که زندگی ما بیشتر پشت سرمونه تا جلومون. معنیش اینه که شما یک زندگی برای خودتون درست کردید و من یک زندگی دیگه.

 

* اشمیت را خیلی دوست دارم. خیلی خیلی زیاد و به همین دلیل حتی اگر بعضی از داستان هایش اندکی ساده تر از آنچه انتظار دارم باشند هم، از خواندنشان لذت می برم و باز هم سراغش می روم.

**دلم برای مستور هم تنگ شده. برای چند ساعتی که می تواند من را از همه چیز و همه کس جدا کند و غرق کند در نوشته هایش. این روزها به داستان هایش نیاز شدیدی دارم. آن قدر شدید که شاید سراغ یکی از کتاب هایش برم و دوباره بخوانمش و دوباره غرق شوم و دوباره بمب ها را بترکانم و دوباره هیولاها را بیدار کنم و دوباره بیوفتم به جان قبرهای خاک خورده!

 

 

 

۰ نظر ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۳۸
مهدیه عباسیان

مهمان ناخوانده

عنوان: مهمان ناخوانده
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم: تینوش نظم جو
نشر: نی
تعداد صفحات: 143
سال نشر: چاپ اول 1387 - چاپ هشتم 1395

اشمیت را یکی از بهترین نویسندگان کار بلد می دانم. نویسنده ای که ترفندهای زیادی برای جذب مخاطب در چنته دارد و از آنها برای مجذوب و همراه کردن مخاطب استفاده می کند. یکی از این روش ها استفاده از شخصیت های بزرگ و نام آشنا مانند "فروید" در مهمان ناخوانده و یا مانند "هیتلر" در آدولف هـ دو زندگی است. او در این نمایشنامه فروید را با دانسته های فلسفی خود همراه می کند تا دغدغه های فردی که در اصل وجود خداوند شک دارد را به تصویر بکشد و بر سر ایمان و بی ایمانی بحث کند... بسیار ساده، عمیق و دلنشین...

اتفاقات این کتاب مربوط به جنگ جهانی دوم و فتح اتریش توسط نازی هاست. فروید ِ دچار شک به وجود خدا، دخترش آنا و ناشناس ( که برای لو نرفتن داستان اشاره ای به او نمیشود) تنها شخصیت های این نمایشنامه هستند.

 

- انسان تو یه زیرزمینه آقای اوبرزایت. تنها نورش مشعلیه که با تیکه های پارچه و کمی روغن درست کرده. انسان می دونه که این شعله همیشه روشن نمی مونه. انسان ِ مومن جلو میره و فکر می کنه که ته تونل دری وجود داره که پشتش نوره... انسان خدانشناس می دونه که دری وجود نداره، می دونه تنها نوری که هست همون نوریه که خودش با دست های خودش درست کرده، می دونه که پایان تونل پایان خودشه. پس طبیعیه که وقتی به دیوار می خوره دردش بیشتره... وقتی بچه اش رو از دست میده، همه چیز براش تهی تره... (صفحات 86-87)

 

* این کتاب را یک روز خوب و بسیار سرد، یک نفس در پارک خواندم و بسی لذت بردم.

** این روزها نوعی رخوت خاص، پر مشغله بودن و گیر کردن در پیله ای که خواسته یا ناخواسته بودن منشأ آن چندان مشخص نیست، را تجربه می کنم. شرایطی که باعث می شود، بین خواندن یک کتاب و نوشتن در موردش چیزی حدود 2 ماه فاصله بیفتد!

 

 

۳ نظر ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۰۰
مهدیه عباسیان

مهمانسرای دو دنیا

نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم: شهلا حائری
نشر:  قطره
تعداد صفحات: 116
سال نشر: چاپ اول 1385- چاپ دهم 1394

 هیچ یک نمی‌دانند چگونه گذرشان به مهمانسرای دو دنیا افتاد و چه زمانی از آن خارج خواهند شد و سر انجام به کجا خواهند رفت. شخصیت‌ها در این مکان رازآمیز گرد هم آمده‌اند تا درباره‌ی زندگی خود تأمل کنند و به دغدغه‌های همیشگی بشر بیندیشند. نمایش‌نامه‌ی مهمانسرای دو دنیا حکایتی است پر رمز و راز، شگفت‌انگیز و غافل‌گیر کننده در فضایی میان رویا و واقعیت، مرگ و زندگی، کمید و تراژدی.

 

- بی‌اشتهایی چه بسا بدترین دردهاست. وقتی سیر به دنیا می‌آین، قبل از اینکه فریاد بزنین دهنتون رو پرِ خوراکی می‌کنن، پیش از اینکه درخواست کنین بوسه می‌گیرین، قبل از اینکه پول درآرین خرج می‌کنین، اینا آدم رو خیلی اهل مبارزه بار نمی‌آره. برای ما بی اقبال‌ها، چیزی که زندگی رو اشتهاآور می‌کنه اینه که پر از چیزهاییه که ما نداریم. زندگی برای این زیباست که بالاتر از حد امکانات ماست. (صفحه 42)

- هرکس با داده‌های خاصی به دنیا می‌آد مثل توارث، خانواده، محیط اجتماعی، که همیشه روش سنگینی می‌کنه. به دِهی، کشوری، زبانی، زمانه‌ای تعلق داره. همه‌ی این چیزا شما رو مشخص و از سایرین متفاوت و متمایز می‌کنه، اما یه چیز و تنها یه چیز شما رو منحصر به فرد و تک می‌کنه و اون آزادیتونه. شما آزادین، آزاد. متوجهین؟ آزادین که سلامتیتون رو داغون کنین، آزادین که رگ دستتون رو بزنین، آزادین که از غم عشق هیچ وقت فارغ نشین، آزادین که تو گذشتتون بپوسین، آزادین که قهرمان شین، آزادین که تصمیمات اشتباه بگیرین، آزادین که تو زندگی شکست بخورین یا مرگتون رو تعجیل کنین. (صفحه 79)

- راستش، خوشبختی تو کف دست آدمه. کافیه بی‌حرکت بمونین، همه‌چی رو فراموش کنین، دیروز و فردا رو از یاد ببرین. اگه آدم بتوه خودش رو کوچک کنه و در یه مبل کنار پنجره لم بده و در دم و لحظه‌ی حاضر زندگی کنه، می‌تونه از تمام مواهب عالم لذت ببره. سعادت واقعی رو چیزهای کمی می‌سازه. (صفحه 94)

- قبلا فکر می‌کردم این دنیایی که حالم رو بهم می‌زنه بر حسب تصادف و اتفاق به وجود اومده، آره فکر می‌کردم از ترکیب و مخلوط مولکول‌ها این آش شلم‌شوربا درست شده. اما حالا وقتی به لورا نگاه می‌کنم... به خودم می‌گم آخه مگه می‌شه که از برخورد تصادفی مولکول‌ها لورا درست شده باشه؟ همون ضربه‌هایی که سنگ‌ریزه‌ها و دودها رو به وجود آوردن، مگه می‌شه که همون‌ها آفریننده‌ی زیبایی لورا، لبخند لورا و صفای باطن لورا باشن. (صفحه 98)

 

* دوست دارم حرف‌های زیادی در مورد این کتاب بزنم، اما انباشته شدن آن‌ها را به بهای لو ندادن داستان، تحمل می‌کنم.

** معمولا بعد از نوشتن یادداشتم در مورد یک کتاب، کمی سرچ می‌کنم. اکثر قریب به اتفاق معرفی‌هایی که در مورد این کتاب خواندم طوری بود که پس از خواندن آن‌ها، مطالعه‌ی کتاب دیگر هیچ لطفی نداشت. عاجزانه خواهش می‌کنم فرصت هم‌مسیر شدن، شوکه و شگفت زده کردن/شدن را از نویسنده/خواننده نگیرید.

*** این کتاب را می‌توانید به کوتاهی یک خواب بعدازظهر بخوانید. به شما قول می‌دهم پس از تمام شدن کتاب از اینکه کتابی در دست دارید تعجب خواهید کرد.

 

 

۲ نظر ۱۸ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۴۶
مهدیه عباسیان

ده فرزند هرگز نداشته‌ی خانم مینگ

عنوان: ده فرزند هرگز نداشته‌ی خانم مینگ
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم: فهیمه موسوی
نشر:  افراز
تعداد صفحات: 88
سال نشر: چاپ اول 1391 - چاپ سوم 1393

 اشمیت این بار توسط تاجری که به نقاط مختلف دنیا سفر می‌کند، مفاهیم ناب و بکرش را منتقل می‌کند. تاجری که این‌بار سر از چین - کشوری که در آن همه خانواده‌ها بالاجبار تنها یک فرزند دارد - در می‌آورد و در این حین با خانمِ مینگ آشنا می‌شود که تمام فکر و ذکرش ده فرزندش و آنچه بر آن‌ها گذشته می‌باشد. اما مگر می‌شود؟ چین و ده فرزند؟ خانمِ مینگ دروغ می‌گوید، خیالبافی می‌کند یا قانون را دور زده است؟

 

- شادی در همه چیز پنهان می‌شود، باید موفق شویم بیرون‌اش بکشیم (صفحه 19).

- کارگاه عروسک نوزاد که خانم مینگ در آن جا مشغول بوده، مرا تحت تاثیر قرار داد. صندوق‌های بزرگ میله‌ای اعضای صورتی رنگ بدن را حمل می‌کردند، یکسان و طبقه‌بندی شده: صندوق سرها، صندوق بالاتنه‌ها، صندوق بازوهای راست، صندوق بازوهای چپ، صندوق پاهای راست، صندوق پاهای چپ. می توان گفت یک کشتارگاه معکوس بود، جایی که موجودات تکه تکه وارد می‌شدند و کامل خارج می‌شدند. هزاران نوزاد هر روز این جا متولد می‌شدند. کنار در خروجی، بدن‌های روی هم تلنبار شده را مشاهده کردم: چنان شخصیت‌های واقعی را منعکس می‌کردند که از تجمع آن ها در یک جا شوکه شده بودم. شباهت آن ها هم مرا مات و مبهوت می‌کرد. کدام یک را باید انتخاب کرد؟ کدام یک را باید سوا کرد؟ چرا این یکی؟ چرا آن یکی نه؟  در ضمن این افکار، این بدشانسی را داشتم که دورنمای کارخانه را تماشا کنم: کارگران آسیایی، ماسک زده و کلاه به سر و پوشیده در لباس‌های سرهمی، به هم شبیه بودند! بر خود لرزیدم ... چی؟ شرط ما این بود؟ تصور می‌کنیم که کم‌یاب هستیم در حالی که از یک قالب درست می‌شویم؟ شبیه به هم هستیم، حتی در ادعای منحصر به فرد بودنمان شبیه به هم هستیم ... برای جدا کردن خودم از این شرایط شوم، حرکت کردم، رفتم تا عروسک‌های نوزاد را بررسی کنم. اگر این‌ها امروز قابل تعویض هستند، فردا، به محض این که کودکی انتخابشان کند، از هم متفاوت می‌شوند، سرشار از عشق، سرنوشتی برایشان حک می‌شود، با تجربه از هم متمایز می‌شوند. این تخیل است که متمایز می‌کند، تخیل از ابتذال و تکرار و یکنواختی جلوگیری می‌کند. در سرنوشت اسباب‌بازی‌ها سرنوشت انسان‌ها را پیدا کردم: تنها تخیل است که با تولید خیالات و سعی در ایجاد رویاها، انسان‌های بدیع و خلاق می‌سازد، بدون آن، ما به هم نزدیک‌ایم، زیادی نزدیک، مشابه، دمر افتاده روی همدیگر در صندوق‌های واقعیت (صفحات 32-34).

 

* همیشه بعد از خواندن یکی از کتاب‌های اشمیت ناخودآگاه یاد بهترین استاد دوران کارشناسی‌ام و امتحان‌های دلچسبی که می‌گرفت می‌افتم. در یکی از امتحان‌های پایان ترم، خواسته بود تا همانندسازی و ترجمه DNA را برای یک کودک هفت ساله توضیح دهیم. چون بر این عقیده بودند که ساده بیان کردن یکی از نشانه‌های فهم کامل یک موضوع است.

اشمیت هم همین‌گونه است. آن‌قدر در این مفاهیم زیبا غرق است که به همین سادگی و تنها در 88 صفحه می‌تواند حال خوشی را مهمان لحظاتت کند...

ده فرزند هرگز نداشته‌ی خانم مینگ

 

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۹
مهدیه عباسیان

نوای اسرارآمیز

عنوان: نوای اسرار آمیز
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم:شهلا حائری
نشر: قطره
تعداد صفحات: 96
سال نشر: چاپ اول 1385 - چاپ چهاردهم 1395

اشمیت برایم جزو آن دسته از نویسندگان است که بدون هیچ شکی و با اعتماد صد‌در‌صد سراغ کتاب‌هایش می‌روم. آن‌قدر به توانایی‌اش در توصیفات خوب و به کار گرفتن ذهن خواننده ایمان دارم، که ناخودآگاهم راه رهایی از خستگی و آشفتگی امتحاناتِ تمام نشدنی را اشمیت‌خوانی تشخیص می‌‌دهد و زمانی به خودم می‌آیم که بیش از نیمی از کتاب را خوانده‌ام.

نویسنده‌ای نامدار به نام زنورکو که جایزه‌ی نوبل ادبی را گرفته است، تنها در جزیره‌ای در دریای نروژ زندگی می‌کند. او شدیدا مردم‌گریزانه به زندگی خود ادامه می‌دهد و به هیچ وجه راضی با دیدار با هیچ فرد و روزنامه‌نگاری نمی‌شود. اما فردی به نام لارسن که خود را روزنامه‌نگار معرفی می‌کند بالاخره موفق می‌شود با او دیدار کند تا در مورد آخرین کتاب او که به موضوعی کاملا متفاوت پرداخته، صحبت کند. بیست کتاب قبلی زنورکو در مورد مسائل فلسفی بودند ولی او به یک‌باره در کتاب بیست‌و‌یکم از عشق حرف می‌زند و سروصدایی عظیم بر پا می‌کند. نوای اسرارآمیز نمایشنامه‌ای در یک پرده است که به بازی بی‌رحمانه‌ی موش و گربه‌‌ای تبدیل می‌شود و رابطه‌ مرموز بین این دو فرد را با فراز و فرودهایی به جا و غافل‌گیرکننده به تصویر می‌کشد.

 

- انسان‌ها ممنوعیت را خلق کردند. مثل سوارکارهای مسابقه‌ی پرش از مانع، به نظرشون رسید که جاده‌ی پر‌مانع کمتر کسل‌کننده است. ممنوعیت در آن ها میل جذاب و در عین حال تلخ نافرمانی را به وجود آورد. ولی آدم از این‌که همیشه از همون کوه بالا بره خسته می‌شه. پس آدم‌ها خواستند چیزی پیچیده‌تر از فسق و فجور به وجود بیارن، در نتیجه غیرممکن را آفریدند یعنی عشق رو. (صفحه 25)

- لذت در لحظه است، زودگذره، سطحیه، زود هم از بین می‌ره. در حالی که عشق تداوم داره. یعنی بالاخره محکمه، پر‌ تلاطمه، پابرجاست! عشق زمان را به ابعاد یک داستان می‌بره، مرحله‌های مختلفی درست می‌کنه، پا پیش گذاشتن داره، رد کردن داره، غم و غصه، آه و ناله، شادی، رنج، بالا پایین داره، خلاصه عشق جذابیت راه‌های پر‌پیچ و خم و داره. (صفحه 26)

- از وجود شما یک رایحه‌ای به مشام می‌رسه، بوی زننده‌ی زندگی یکنواخت. بوی دمپایی، آبگوشت، زیرسیگاری تمیز، چمن مرتب و ملافه های خوشبو... در شما نمی‌بینم که خطر کنید تا به خوشبختی متفاوتی از خوشبختی سایرین برسید. همه چیز طبق قاعده و عبوس است. (صفحه 35)

- ریشه‌ی نفرت هیچوقت خود نفرت نیست، چیز دیگه‌ای رو بیان می‌کنه... رنج، ناکامی، حسادت، اضطراب... (صفحه 36)

- در عشق و عاشقی‌های آتشین همه به هم قول ابدیت می‌دن، اما این ابدیت خیلی زود می‌گذره. ... مثل اینه که قول بدین همیشه تب داشته باشید. برای این‌که عشقمون محکم شه جدایی را بهش تحمیل کردم. (صفحه 49)

- روزمرگی دیوارهای فاصله رو برنمی‌داره، برعکس دیوارهای عظیم نامرئی به وجود می‌‌آره، دیوارهای شیشه‌ای، که هر روز بلندتر می‌شن، در طول سال‌ها ضخیم‌تر می‌شن و زندانی درست می‌کنن که توش آدم‌ها هر روز همدیگه رو می‌بینن ولی دیگه هیچوقت به هم نمی‌رسن. (صفحه 62)

 

* کتاب خوب و دوست‌داشتنی‌ای بود. وقتی که شروع به خواندن کتاب کردم هر لحظه امکان داشت خوابم ببرد ولی آن‌قدر عالی کلمات کنار هم چیده شده بودند و آن‌قدر به جا، اشمیت شوکه‌ام کرد که کتاب را تا انتها خواندم.

** سرگرم شدن با این کتاب در ابتدا باعث شد حس گنگ امتحان سخت و مبهم آنزیمولوژی را فراموش کنم. ولی جمله آخر کتاب و انتهای دور از ذهن آن کاری کرد، که به حالت اولیه برگردم و فضاهای سیناپسی‌ام حداقل میزان سروتونین و دوپامین را تجربه کنند.

*** نشر قطره را برای اینکه می‌شود به توضیحات پشت جلدش اعتماد کرد، دوست دارم.

 

۲ نظر ۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۱:۴۰
مهدیه عباسیان

عنوان: کشتی گیری که چاق نمی شد
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم: شهرزاد سلحشور
نشر: باغ نو
تعداد صفحات: 78
سال نشر: چاپ دوم 1388

اشمیت خودش را با این کتاب به من شناساند. یا بهتر است بگویم یکی از اساتید عزیز و به شدت دوست داشتنی ام ، حدودا پنج سال پیش توسط این کتاب من را با اشمیت آشنا کرد. تا امروز کتاب های زیادی از اشمیت خوانده ام ولی طعم حاصل از آنچه که در این کتاب خواندم با طعم سایر کتاب های اشمیت همیشه برایم غیرقابل قیاس بود. آن قدر که وقتی پس از آن همه مدت دوباره با این کتاب مواجه شدم، به صورت کاملا اختیار از کف داده آن را خریدم و تا رسیدن به مقصد با اشمیت و  پسرکی به شدت لاغر که همه او را چاق می نامیدند و گذشته ای که مانع چاق شدنش! می شد، همراه شدم. مفهوم نهفته در کتاب را دوست داشتم ولی نمی دانم گذر زمان بود یا عوامل دیگر که باعث شد آن حس بسیار عالی دوباره زنده نشود.

 

- تو رو به موتی چون همه چیز رو قایم می کنی. مشکلاتت رو، داستان زندگیت رو. خودت نمیدونی کی هستی در نتیجه نمی تونی از دست خودت خلاص شی. (صفحه 49)

 

پس از بار اولی که این کتاب را خواندم، بارها به کتاب فروشی های مختلفی سر زدم ولی خبری از این کتاب نبود. چند روز پیش مشغول کتاب گردی بین قفسه های یک کتاب فروشی بودم که با عنوان "سومویی که نمی توانست گنده شود" رو به رو شدم. همان کتاب ولی با عنوان و شکل و شمایلی به شدت متفاوت. هرچند که چاپ قدیمی کتاب بسیار بیشتر به دلم نشست ولی حداقل از در دسترس بودنش خوشحال شدم.

سومویی که نمی توانست گنده شود

 

 

۰ نظر ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۵۶
مهدیه عباسیان

عنوان: اسکار و بانوی صورتی پوش
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم: محبوبه فهیم کلام
نشر: دات
تعداد صفحات: 80
سال نشر: چاپ اول 1387 - چاپ دوم 1390

هنر اشمیت بیان کردن مسائل فلسفی به زبانی ساده و دوست داشتنی است. این بار پسرک مریضی را در این راه با خود همراه می کند. پسری که بیماری لاعلاجی دارد و به پیشنهاد بانوی صورتی پوش بیمارستان تصمیم می گیرد هر روز یک نامه برای خدا بنویسد و روزانه از او چیزی بخواهد. اسکار و بانوی صورتی پوش مجموعه دوازده نامه ی دوست داشتنی این کودک به خدا و تلاش او برای تجربه کردن تمام مراحل زندگی، تنها در دوازده روز است.

 

- از آن ها نفرت داشته باش. این نفرت مثل استخوانی است که می جوی. وقتی جویدی و تمام شد، می بینی که به زحمتش نمی ارزید. (صفحه ی 25)

- اگه آدم ها از مرگ می ترسند به خاطر اینه که از ناشناخته ها می ترسند. ولی راستی آن ناشناخته چیه؟ اسکار بهت پیشنهاد می کنم نترسی ولی اعتماد داشته باشی. به چهره حضرت مسیح روی صلیب نگاه کن. او درد جسمی را تحمل می کنه ولی درد و رنج فکری را احساس نمی کنه، چون اطمینان دارد. از ضربه های میخ ها کمتر درد می کشد. او به خودش قبولانده که یه چیزی مثل میخ می تونه برای من درد ایجاد کند ولی نمی تواند یک درد باشد. حس ایمان و اعتقاد هم همینه. می خواستم اونو بهت نشون بدم. (صفحه ی 49)

 

* پس از تلاش های کم و بیش زیاد، توانستیم هر سه شنبه شب در خوابگاه دور هم جمع شویم تا هر هفته یک نفر، یک کتاب را معرفی کند. اولین جلسه را با این کتاب شروع کردم و نتیجه و عکس العمل بچه ها عالی و فوق العاده بود. آن قدر که ته دلم هزار بار قربان صدقه ی اشمیت رفتم!

**اولین بار  این کتاب را سال ها پیش خواندم. و وقتی دوباره آن را با همان شکل و شمایل و مخصوصا با همان قیمت، در کتابخانه ملی دیدم، بی نهایت هیجان زده شدم...

* به گمانم، نویسنده باید خیلی قدر باشد که آن کس را که در ذهن تو خلق می کند، مشابه آنی باشد که خودش می خواسته...

اسکار و بانوی صورتی پوش

۱ نظر ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۰۷:۴۵
مهدیه عباسیان

زمانی که یک اثر هنری بودم

عنوان: زمانی که یک اثر هنری بودم
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم: فرامرز ویسی - آسیه حیدری
نشر: افراز
تعداد صفحات: 240
سال نشر: چاپ اول 1387 - چاپ سوم 1388

تازیو پسر جوانی است که با توجه به موفق نبودنش در اکثر جنبه های زندگی و با مقایسه خود با برادرانش به پوچی می رسد و تصمیم به خودکشی می گیرد، اما در لحظه ی آخر فردی غریبه با حضور ناگهانی اش سعی می کند او را از تصمیمش منصرف کند و به او پیشنهاد می دهد به یک شیء هنری تبدیل شود.

این داستان سنبلی از جامعه امروز است. اشمیت سعی کرده است با نگاهی اومانیستی در کنار خلق دنیایی عجیب و به کار بردن اسامی اسطوره ای، تغییر ارزش ها، زیبایی گرایی، زیاده خواهی، غفلت از وجود خود  را در کنار زوایای دیگری از  آزادی، زیبایی  و هویت را  به خواننده بشناساند.

 

- وقتی با تو برخورد کردم، از چه چیزی رنج می بردی؟ از داشتن آگاهی. برای اینکه دیگر رنج نبری، به تو چیشنهاد می کنم به یک شیء تبدیل شوی. کاملا یک شیء. (صفحه ی 96 )

 

* به نظرم این کتاب به قوت بقیه ی کتاب های اشمیت نبود. ولی به شیوه ای جالب دغدغه ی انسان امروز را از مقبولیت در جامعه و نوع دیدگاهش بیان کرده بود.

۱ نظر ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۵۷
مهدیه عباسیان