رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی قانع» ثبت شده است

مورچه هایی که پدرم را خوردند

عنوان: مورچه هایی که پدرم را خوردند
نویسنده: علی قانع

نـشر: ققنوس
تعداد صفحات: 111
سال نشر:
چاپ سوم 1390

کتاب شامل نه داستان کوتاه با نام های " مورچه هایی که پدرم را خوردند"، "گوزن ها"، "48 ساعت هوای عاشقی"، "جان شیشه ای"، "پنج روایت از قتل پروین"، "بلوغ"، "فقط مریضی مادر"، "آرامش خانوادگی" و "قدغن" می باشد. داستان هایی قوی و اغلب دلنشین که به مسائل داغ و کم و بیش دردناک اجتماع مانند تنهایی انسان، جنگ، عصر ماشینی و  آرزوهای نافرجام و ... پرداخته است.

 

- ممکنه برای من و تو و خیلی ها صد بار این اتفاق افتاده باشه. اما نمیدونم چطوره که ما آدم ها وقتی میون خواسته ها و امیالمون یه دونه اش، کافیه یه موردش به حد ناب و اعلای خودش برسه، تا آخر عمر تو ذهنمون حک می شه و وادارمون می کنه تا ابد پاش بایستیم. بعدش کوفت و زهرماری هایی که دور و برمون هست و پیش میاد اذیتمون نمی کنه. (صفحه 17)

- اگه تو سال های زندگیت فقط یک دفعه مزه کباب خوب رو بچشی و نرمی و لذت گوشتش زیر دندونت جا بگیره بعدش تا مدت ها و حتی برای همیشه تحمل یه چیزی مثل آشغالی که امشب خوردیم و همه آشغال های دنیا برات راحت تر می شه. می فهمی پسرم. من و مادرت هیچ وقت. هیچ وقت... اصلا ولش کن. (صفحه 18)

- معتقد است همیشه لذت نیفتادن اتفاق ماندگارتر است. (صفحه 38)

- گاه آرزو میکردم کاش صد تا دست داشتم، با حداقل همین دست هام این قدر تنبل و سست نبودند و سرعتی ما فوق انسانی داشتند، وقتی زخمی ها را می آوردند، همه به یک شکل و شمایل بودند و هم لباس و هم سن و سال، با ریش و سبیل کم پشت و نوار سرخی که روی پیشانی داشتند، خدایا، جابجا بدن های چاک چاک، جابجا صورت های بی حال و غرق در خون و ناله های ضعیف، باید انتخاب می کردیم، فقط دو یا سه نفر، طوری که حتی فرصت انتقال به بیمارستان های پشت جبهه هم نمی شد، همه امکانات ما برای زنده نگه داشتن آن ها محدود می شد به همان لحظه و آن یک گله جا و دست های ضعیفمان، از بین آن همه آه و ناله چه کسانی باید می ماندند، چرا باید من انتخاب می کردم، مرگ و زندگیشان دست من که نبود، خدا که نبودم، بعضی وقت ها حتی به صورتشان نگاه نمی کردم اما باز هم انتخاب سخت بود، آن موقع هاج و واج می ماندم، درمانده و ناتوان،دست هام میان گوشت و خون زندگی یکی را دنبال می کرد و چشم هام جان کندن و مرگ یکی دیگر را، تازه مصیبت این جا بود که وقت هایی میشد هر دوی آن ها می رفتند و بعد عذاب انتخاب اشتباه سر می رسید، آخر من که کسی نبودم، یکی مثل بقیه، مثل همه آدم ها... (صفحه 58)

 

* این کتاب توسط یکی از دوستان با این تفکر که کتاب ها را باید بعد از مطالعه به دیگران اهدا کرد، به من هدیه داده شد.

** مورچه هایی که پدرم را خوردند برنده رتبه دوم پنجمین دوره جایزه ادبی اصفهان در آذر 86 بوده است.

 

 

۳ نظر ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۰۴
مهدیه عباسیان