رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نشر آموت» ثبت شده است

عنوان: پروژه شادی
نویسنده: گریچن رابین
مترجم: آرتمیس مسعودی
نشر: آموت
تعداد صفحات: 392
سال نشر: چاپ اول 1390

 

ماجرای کتاب از اینجا شروع شد که گریچن رابین در یکی از روزهای آوریل در اتوبوس این سوال را از خود پرسید که:

من از زندگی چه می خواهم؟ خب، می خواهم شاد باشم.

اما گریچن هرگز به این موضوع که چه چیزی او را خوشحال می کند یا اینکه چطور می تواند خوشحال باشد فکر نکرده بود.

سرانجام گریچن با این عقیده که تلاش برای شاد بودن، هدفی ارزشمند است شروع به تحقیق و بررسی در مورد شادی و شاداب بودن می کند و پروژه ای تحت عنوان پروژه شادی برای خود تدارک می بیند.

گریچن رابین در پروژه شادی، تجربه یک سال از زندگی خود را به همراه فعالیت های روزانه و معمولی را شرح داده است. فعالیت هایی نظیر زندگی زناشویی، زندگی شغلی، ارتباط با فرزندان، اوقات فراغت، دوستان، پول و ثروت، نظریات در مورد مرگ، هیجان های زندگی و نگرش های مختلف زندگی. همه این فعالیت ها در پروژه شادی دچار بازنگری شده اند و همه آنها با روش و نگرشی شاد و نیروبخش انجام می شوند.

 

- چیزی به نام تفریح برای کل خانواده وجود ندارد. وقتی در تعطیلات شام را با خانواده بیرون می خوریم، حتی وقتی با دوستانمان شام را در یک رستوران می خوریم یا به رستوران می رویم، نیاز به سازگاری داریم. سازگاری، روابط را مستحکم می کند و خاطره ایجاد می کند. این کارها تفریح است، اما تلاش، برنامه ریزی و هماهنگی با افراد دیگر و سازگاری با دیگران را می طلبد.

- نگذار کامل بودن، آفت خوبی شود.

- از خود رد پا به جا بگذارم یعنی من اینجا بودم.

- حداقل گراها فقط تصمیم هایی می گیرند یا کارهایی انجام می دهند که بر اساس معیارهایشان باشد. این بان معنی نیست که به دنبال چیزهای پیش پا افتاده هستند، بلکه ممکن است معیارهایشان بسیار بالا باشد، اما به محض آن که هتل، سس ماکارونی یا کارت ویزیتی پیدا می کنند که آن معیارها را داراست؛ راضی می شوند. کسانی که به دنبال حداکثر هستند، می خواهند بهترین تصمیم را بگیرند و حتی اگر یک دوچرخه یا کوله پشتی ببینند که نیازهایشان را برطرف می کند، تا زمانی که همه گزینه ها را بررسی نکنند و نتوانند بهترین تصمیم ممکن را بگیرند، تصمیم گیری نمی کنند. پژوهش ها نشان می دهد که حداقل گراها از حداکثرگراها شادترند.

- گاهی اوقات بعدا هرگز نمی آید.

- روزها طولانی اند اما سال ها کوتاه.

 

* کتابی کاربردی و خوب.

** گریچین برای شاد بودن کارهای عجیب و خارق العاده ای انجام نداده، تنها نگاهش به مسائل را تغییر داده و سعی کرده در لحظه و درست زندگی کند. به همین دلیل گزارش یک ساله اش بسیار قابل درک و قابل اجرا است و می تواند در ابعاد مختلف کمک های قابل توجهی به خواننده کند.

*** قانون یک دقیقه اش - که کارهایی که کمتر از یک دقیقه وقت می گیرد را به بعد موکول نکن - خیلی به کارم می آید و شادی بعدش هم حس خوبی را به جا می گذارد.

 

 

۰ نظر ۰۴ تیر ۹۷ ، ۱۰:۱۴
مهدیه عباسیان

عنوان: کارد زدن به گوجه فرنگی
نویسنده: آسیه جوادی (ناستین)
نشر: آموت
تعداد صفحات: 192
سال نشر: چاپ اول 1393

هر سال در فصلش می خواهم مرباهای مختلفی درست کنم. می خواهم ترشی هایی را که بلد هستم درست کنم. غذاهایی که دارند از یاد می روند بپزم. تابستان سبزی هی مختلف را در خانه خشک می کنم. میوه خشک می کنم. با این که روز به روز توانم برای انجام کارها کمتر تر می وشد اما نیرو و حسی مرا به سوی درست کردن آن ها سوق می دهد. گاه از اینکه خود را برای انجام این کارها به تعب می اندازم، حیرت می کنم. ماحصل این دل مشغولی ها را اغلب به این و آن می بخشم. این کتاب یک کتاب آشپزی دیگر نیست. سرتقی من در انجام این کارها فقط و فقط برای به یادآوردن چیزهایی است که ما را با کودکی هایمان پیوند می دهد و تنها این نیست بلکه زنده نگه داشتن حلاوت و خاطره عزیزانی است که آن ها را برای ما درست می کنند. 

 

من نه خجالت می کشم از انجام این کارهایی که می توان آماده اش را تهیه کرد و نه فکر می کنم وقتم به هدر رفته و نه فکر می کنم که استثمار شده ام. به میل و رغبت خودم و با ایمان به درستی این مراسم و دوست داشتن به ایجاد فضایی دلپذیر آن را تا زمانی که توان دارم ادامه خواهم داد. این کارها به همان اندازه خانه، اطرافیان و  خودم را غنا می بخشد که کم از نوشتن و خواندن یک داستان و دیدن تئاتر نیست. اگر این تلاش های رنگین و متنوع نباشد به نظر من زندگی خشک و یکنواخت می شود اگرچه ما بازیچه های جدیدی داشته باشیم که جذاب تر از خشک کردن سبزی است.

این کتاب را نوشتم تا به خاطره مادری تقدیم کنم که به ما یاد داد چگونه با هیجان و عشق کارهایی از این قبیل را انجام دهیم و با اینکه مشغله مهمتری داشت اما ما و بچه هایمان را با جهانی آشنا کرد که کم از درس خواندن و دکتر و مهندس شدن نبود.

 

تمام آنچه که در مورد این کتاب می شد گفت در این دو بخش وجود داشت. انگار که می نشینی کنار مادربزرگ و او از خاطرات قدیم می گوید. جذاب، شیرین و دوست داشتنی...

 

 

۰ نظر ۰۶ دی ۹۶ ، ۲۰:۱۷
مهدیه عباسیان

عنوان: عاشقانه
نویسنده: فریبا کلهر

نـشر: آموت
تعداد صفحات: 236
سال نشر: چاپ اول 1391

این کتاب داستان عاشقانه های مردی نویسنده است. مردی که رد پای سه زن در زندگی او دیده می شود. همسر، نامزد ِ سابق و دختری که رویا و واقعیت او را به هم می ریزد.

 

- "جان دلم"

  این رمز من و اوست. قرار من و اوست. صدا زدن و جواب شنیدن. یک جور ابراز بی قراری و دلتنگی و توجه خواستن. به هم قول داده ایم جواب صدا زدن هایمان را بدهیم. حتی اگر از هم دلخور باشیم، حتی اگر چشم دیدن هم را نداشته باشیم یا به خون هم تشنه باشیم.

- خوشحال بودم که نسیب من از دنیا نسترن نبود مانا نبود هیچ کس نبود جز خال بانو که هیچ چیز نداشت جز یک آنِ ساده و دوست داشتنی و جادویی، آنی که هنوز برایش ساختاری ریاضی درست نشده است.

 

* باز هم حرفی برای گفتن در مورد این کتاب ندارم...

** گاهی فکر می کنم چرا واقعا به بعضی کتاب های آموت اعتماد می کنم؟

*** با توجه به ولادیمیر می گوید توقع بیشتری از این کتاب و فریبا کلهر داشتم.

**** خودم را برای وقتی که برای مطالعه این کتاب صرف کردم، نخواهم بخشید!

 

 

۱ نظر ۱۶ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۱۹
مهدیه عباسیان

رک و پوست کنده

عنوان: رک و پوست کنده
نویسنده: آسیه جوادی (ناستین)
نشر: آموت
تعداد صفحات: 176
سال نشر: چاپ اول 1390- چاپ سوم 1391

بین قفسه های کتاب فروشی راه می روم و دنبال کتابی خاص از گلی ترقی می گردم. نویسندگان ایرانی در پایین ترین قفسه هستند. اول فریبا کلهر را می بینم و بعد گلی ترقی را. ولی خبری از آن کتاب که می خواهم نیست. حالا که نصفه و نیمه کف کتاب فروشی نشسته ام، تصمیم می گیرم عنوان بقیه ی کتاب ها را بخوانم و ببینم آن پایین چه خبر است. آن هایی را که جذاب اند بر می دارم، ورق می زنم، چند خطی از دل کتاب را می خوانم و دوباره سرجایشان می گذارم. یک دفعه نام رک و پوست کنده حرکت سریع چشم هایم را متوقف می کند. کتاب را برمی دارم. اول پشت جلد را می خوانم و بعد مقدمه را. دلم نمی خواهد دست از مطالعه بکشم. ولی نمی شود همچنان سد معبروار آن جا نشست. کتاب را می خرم و از کتاب فروشی بیرون می آیم. 

نوشته پشت جلد:

اگر مردان می دانستند که دل زنان چه آسان نرم می شود این همه دعوا و طلاق نبود. گاهی یک شاخه گل و از آن مهم تر نگاهی، جمله ای به موقع می تواند کار گردنبند گران بهایی را بکند که شاید هرگز به گردن آویخته نشود. نمی فهمم که چرا برای آن ها راحت تر است که از پول مایه بگذارند تا از احساسشان...

و مقدمه و عناوین 54 بخش کتاب توقع ام را از آنچه که قرار است بخوانم بالا می برد. در راه برگشت با "آزارهای ما زنان" همراه می شوم، از ایده ی جالب حظ می کنم و توقعم بیشتر و بیشتر می شود. به خوابگاه که می رسم، 30 صفحه ی کتاب را خوانده ام. وقتی دوستان می خواهند نظرم را در مورد کتاب بگویم، طوری تعریف می کنم که تمایل به خواندن را در چشم هایشان می بینم.

شب خوابم نمی برد. به جای از این پهلو به آن پهلو شدن و درآوردن صدای گوش خراش تخت، بلند می شوم و به جای همیشگی ام، جلوی جاکفشی می روم و بی وقفه می خوانم و می خوانم. اما بخش های مختلف کتاب توقعم را برآورده نمی کند. برمی گردم به شناسنامه کتاب تا ببینم اصلا آسیه چند ساله است. فهمیدن اینکه با کسی طرفم که متولد سال 1325 است توقعم را باز هم بالا می برد. دوباره به دل بخش های مختلف بر می گردم. اما آن طور که باید، آن طور که دوست دارم، خواندنش نمی چسبد. دلم می خواهد بنشینم و از زبان خودم تمام کتاب را بازنویسی کنم.

آسیه جوادی در بخشی از مقدمه گفته است:

کاغذی بر می دارم، می نویسم به خانواده ام، به پدر، مادر، خواهر و برادرانم:

دیگر نمی خواهم فکر کنم که شما چه کرده اید؟ چه می کنید؟ چه کار دارید؟ تمام سال های دراز عمرم را با شما زندگی کرده ام. به شما فکر کرده ام. با غم ها و شادی هایتان بالا و پایین شده ام. دیگر بس است. لکه های قهوه ای پوستم، چروک های صورتم، بی فروغی چشم هایم، همه نتیجه تعلق خاطر است. دلم می خواهد بی تعلق به کسی، حتی به خودم ، باشم. می پندارید بزرگم کرده اید تا در هنگام نیاز به یاریتان بشتابم. می گویم من از شدت یاری دیگران به تنگ آمده ام. دوری از همه، شاید بتواند کمک کند تا به خودم یاری برسانم. ضعف من در این است که برای دیگران زاده شده ام. نمی توانم به دیگران بگویم نه. پس درمانم این است که گوشه دنجی بنشینم و فکر کنم که اگر تنهای تنها بودم، چگونه زندگی می کردم...

ترجیح می دادم بعد از خواندن چنین مقدمه ای و درون چنین عناوین انتخاب شده ای (الفت های ما زنان، پیری های ما زنان، پُزهای ما زنان، ترفندهای ما زنان، توقع های ما زنان، خست های ما زنان، خشم های ما زنان و ...) با محتواهای عام تر و دقیق تری مواجه می شدم. طوری که بشود عبارت ما زنان را یدک کشید. به نظرم آنچه که خواندم، تنها تعاریفی از زن در نگاه فردی به نام آسیه جوادی بوده است. و این گونه هر فردی چه زن و چه مرد می تواند خودکاری بردارد و از نگاه خودش رک و پوست کنده ای بیافریند.

 

- بعد از مدت ها امروز از خانه بیرون آمدم تا بروم دنبال کارهای بیمه که باید شخصا انجام می دادم. از توی پارک رد شدم. راه زیادی نرفته بودم اما نمی دانم چرا خسته شدم. روی نیمکت پارک نشستم تا اندکی خستگی در کنم. پیرمردی که در آن طرف نیمکت نشسته بود سر صحبت را باز کرد. از بیمه حرف زدیم، مرا راهنمایی کرد کجا بروم و چه کار بکنم. فکر کردم چه خوب شد آن آقا را دیدم. پاشدم بروم دیدم ساعت نزدیک دوازده و نیم است. تا من برسم اداره تعطیل شده است. برگشتم. وقتی به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت یک ربع به دو است. این اواخر چرا ساعت ها زود می گذرد. خب یک روز دیگر زودتر راه می افتم و یادم باشد از توی پارک رد نشوم. (پیری های ما زنان - صفحه 45)

- میان سالی دوره حساسی است. در این دوره فکر می کنیم ای وای! دیدی دیر شد، به جایی نرسیدیم و هیچ کاری نکردیم. آن وقت مثل آدمی خواب نما ناگهان دست به کارهای عجیب و غریب می زنیم. شروع می کنیم گیر دادن به همسرمان. بامی از بام او کوتاه تر گیر نمی آوریم. به نوبت دوستان و سپس بچه هایمان می شود. (مشکل های ما زنان - صفحه 153)

- یک روز بالاخره شروع کردم به نوشتن آن نامه، نوشتم از خستگی هام، از این که می توانستم چه بشوم و چه شدم، از آرزوها و شاید توهم هایم. از این که چقدر دلم برایش تنگ شده و تمام مدت به فکر او بوده ام. وقتی خواستم نامه ای را که نوشتنش آن همه سخت بود و پنجاه سال هم دیر شده بود را پست کنم، ماندم که نامه را برای چه کسی نوشته بودم. ( نامه های ما زنان - صفحه 156)

 

* ایده ی نهفته در کتاب را دوست داشتم. ولی به نظرم دست یابی به احوال زنان در کتاب های فریبا وفی که ادعایی مبنی بر رک و پوست کنده بودن در آن ها وجود ندارد، بیشتر به چشم می خورد.

** بارها شده است که با هدف خرید وسیله ای خاص بیرون رفته ام، حواسم با کتاب فروشی ها و کتاب ها پرت شده است و با چند کتاب برگشته ام. بارها شده است که تا قران آخر پول توی حسابم را کتاب خریده ام. بارها شده است که در اولویت بندی هایم بین کتاب و لباس، کتاب و هرچیز دیگر کتاب را انتخاب کرده ام. و هیچ گاه نشده است که از خرید کتابی پشیمان شوم. ولی این بار فکری خسته کننده که ناشی از حس گول خوردن توسط نوشته پشت جلد و مقدمه است دائم یادآوری می کند که 6000 تومان ضرر کرده ام!

 

۰ نظر ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۹
مهدیه عباسیان

ولادیمیر می گوید

عنوان: ولادیمیر می گوید:
نویسنده: فریبا کلهر

نـشر: فریبا ( با همکاری نشر آموت)
تعداد صفحات: 136
سال نشر: چاپ اول 1393

داستان که از زبان دخترکی نوجوان روایت می شود، در مورد یک خانواده ی سه نفره ی ایرانی است که تصمیم به مهاجرت می گیرند. موقعیت جدید برخلاف توقعشان با سختی های زیادی همراه است و زندگی را به ورطه ی نابودی می کشاند. این جاست که نقش ولادیمیر پر رنگ تر می شود. ولادیمیر که شخصیت غایب، همیشه حاضر و به نوعی عقل کل داستان است با حرف هایی که از او نقل می شود، به یافتن راه درست و بهترین راهکار ها کمک می کند. 

فریبا کلهر در مقدمه ی کتاب آورده است که با شخصیت های این کتاب در تورنتو و در محله ای ایرانی نشین آشنا شده است و ولادیمیر  شخصیتی است که حرف های او فشرده ی افکار تمام اندیشمندان، بزرگان و فیلسوفان دنیاست.

 

- بابی گفت: صبرکن ببینم. ما دعوا نمی کنیم. این یک جور... یک جور... ولادی چه می گوید؟ یک جور مشاجره است. حالا چی می خواستی بگویی؟

گفتم: چرا همه اش شما شکست می خوری؟

گفت: از چی حرف می زنی؟ مگر میدان جنگ است؟ خیلی وقت ها من کوتاه می آیم تا یک چیز با ارزش تر را حفظ کنم. این طوری پیروز تمام مشاجره ها من هستم. (صفحه ی 62)

- دیدن کسانی که انگار دیدنشان خیلی طبیعی است به ما آرامش و اطمینان میدهد. اطمینان از این که همه چی رو به راه است. (صفحه ی 84)

- به قول ولادی زندگی پشیزی نمی ارزد اگر همان که هستم بمانم. (صفحه ی 108)

 

* "ولادیمیر می گوید:" یک داستان ساده بود که خیلی هم ساده روایت شده بود. روی جلد نوشته بود: رمانی برای همه. و فکر می کنم این سادگی در نوع بیان و روایت برای همه پسند کردن رمان عنصری ضروری بود. طوری که حتی می توان این کتاب را به عنوان گزینه ای مناسب برای نوجوانان هم تلقی کرد.

** مدت هاست به این موضوع فکر می کنم که نوشتن حس شخصی در مورد یک کتاب کار بیهوده ای نیست؟ این سوال برای این به ذهنم رسید که برای فهماندن حس و نظرم در مورد یک کتاب مشترک در دنیای حقیقی نیاز به مقدار زیادی مقدمه چینی و گفتن برخی جزئیات در مورد تجربیات قدیمی و اینکه چه شد که چنین حسی در من ایجاد شد، است. حالا چه برسد به دنیای مجازی...

نمیدانم کدام یک باعث شدند تا ترجیح دهم حس خاص ایجاد شده توسط ولادیمیر نگفته باقی بماند. افکاری از این دست و اینکه شاید به جز کتاب مشترک به اشتراکات دیگری هم نیاز است،بی پاسخ ماندن سوالات، نیافتن واژگان مناسب و یا هر سه...

۱ نظر ۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۵:۱۶
مهدیه عباسیان