رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نشر روزبهان» ثبت شده است

غزل داستان های سال های بد

عنوان: غزلداستان های سال های بد
نویسنده: نادر ابراهیمی

نـشر: روزبهان
تعداد صفحات: 85
سال نشر:
چاپ اول 1357 - چاپ  هشتم 1392

هر بار نوشتن در مورد نادر ابراهیمی را این گونه آغاز کرده ام که چقدر نوشتن از او سخت است و چقدر توضیح و شرح آنچه نوشته است، دشوار. این بار اما درباره او سرچ کردم تا بدانم دیگران او را چگونه یافتند و چگونه فهمیده اند و چگونه دوست دارند. در جایی خواندم که فردی نوشته بود اگر بخواهد بین حافظ و مولانا یکی را انتخاب کند قطعا حافظ را انتخاب خواهد کرد. چرا که حافظ فن نوشتن و شاعری می داند و مولانا بدون هیچ فنی شعر می گوید. و در ادامه نادر ابراهیمی را نویسنده ای مولانا وار خوانده بود. تا این جا با او موافقم. ولی مولانا بودن بر حافظ بودن برای من با ارزش تر است. آن متن را که خواندم، دلم خواست نویسنده را بنشانم رو به رویم و برایش از دلایلی بگویم که ابراهیمی" شره وار" نوشتن را انتخاب کرد. برایش بگویم تا از چیزی سرشار نباشی، تا پر نباشی از فنون نوشتن و انتقال پیام و حرف های نو نه مولانایی در کار است و نه مولانا وار نوشتن. 

 

نادر ابراهیمی در این کتاب هم از ظلم و استبداد گفته است و داستان هایی غزل گونه را برای مخاطب فراهم کرده تا دریچه ای باشد به آنچه بر او و در درون او گذشته است.

 

- من دیگر باور ندارم که انسان، به بیرون کشیدن خود از این مرداب شوم قیام کند. راه حل ها، تکیه گاه ها و دستاویزها همه مُردابی هستند. آنچه در حال توسعه یافتن است اراده ی آگاه ملت ها در جهت خشک کردن این گنداب وسیع شونده نیست؛ بلکه ذات گنداب است.

- بگذار تا لحظه آخر هم دست و پایی بزنیم. خسته تر مردن، آسان تر مردن است.

- امروز مرا آزار می دهند

 و نمی دانند که این جان و تن

 آزار دیدن به خاطر سلامت تو را تا چه حد دوست می دارد.

 

* اولین کتابِ سال جدید، آن هم از نادر جان ابراهیمی سرآغاز خوبی می تواند باشد. :)

 

۱ نظر ۰۸ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۳۰
مهدیه عباسیان

یک عاشقانه آرام

عنوان: یک عاشقانه آرام
نویسنده: نادر ابراهیمی

نـشر: روزبهان
تعداد صفحات: 239
سال نشر:
چاپ اول 1376 - چاپ  سی و پنجم 1395

از نادر نوشتن و درباره نادر نوشته ها، حرفی زدن، چیزی نوشتن و پیامی را منتقل کردن، کاری بس دشوار است. هر آنچه می خواهم درباره این کتاب شاهکار گونه بگویم و هرجور که می خواهم کلمات را کنار هم بچینم تا بتوانم حق مطلب را ادا کنم، تنها همین سه کلمه است که در کنار هم ردیف می شود و به ذهن می آید: "یک عاشقانه آرام"...

قهرمان این عاشقانه آرام، مردی گیلک و کوچک اندام است و همسری آذری زبان و دوست داشتنی. و این کتاب داستان لحظات ساده زندگی ِ گاه پرفراز و نشیب و گاه سرشار از روزمره گی آن ها و تلاششان برای فرار از یکنواختی و رنگ باختن عشق است.

 

- بسته های کتاب هایم از راه می رسند - از انبار پیرمرد، و کاهدانی پدرم. بسته های خاک آلود را یک به یک باز می کنیم. عسل، مدت ها، مبهوت، نگاه می کند و عاقبت می گوید: خدای من! خدای من! چقدر کتاب! تو واقعا همه این ها را خوانده یی؟ بیشترشان را...

  پس تو... تو از پشت یک دیوار بلند کاغذی و مقوایی به زندگی نگاه کرده ای گیله مرد! از پشت یک دیوار تنومند. تو هیچ چیز را به همان شکلی که هست ندیده یی. خدای من! چه عمری را تلف کرده یی! چه عمری را باطل کرده یی... گیله مردِ آرام ناگهان فرو می ماند. یک دم گمان می برد که زن، شوخ طبعی می کند؛ اما در چشمان سخت و سیاه آذری تو چیزی می بینم که به درمادگی ام می کشد. من خود را برای مقابله با چنین احساسی آماده نکرده ام و هرگز به چنین برداشتی از مفهوم کتاب، نیندیشیده ام؛ دیواری میان انسان و واقعیت...

 این ها پنجره است عسل، دیوار نیست؛ عصاره واقعیت است نه کاغذ و مقوا.

 بشنو گیله مرد. بشنو و یادت باشد که من موش های کتابخانه ها را اصلا دوست نمیدارم. تو هرگز به من نگفتی که زیر کوهی از کتاب دست و پا میزنی؛ و الا برای زندگی با تو، شرطِ ترک اعتیاد می گذاشتم. (صفحه 47)

- یک مساله اساسی را اما باید به فکرش باشی. بر تعداد کتاب های مان چندتایی بیافزاییم. حرف های نو، معمولا از کتاب های تازه بر می آید. چند داستان ِ نو و یک کتاب در باب علم ِ روز. باشد؟ (صفحه 108)

- گاهی سریع زیباست، گاهی کُند. شرایط حدِ شتاب را مقدر می کنند. (صفحه 108)

- می دانی؟ صبح زود، عطر غریبی دارد؛ عطری که در انتهای صبح زود، تمام می شود و هرگز به مشام ِ آنها مه تا کمرکش ظهر می خوابند نمی رسد. (صفحه 118)

- عاشق گه گاه، تنگ حوصله، شکاک و مضطرب می شود. گهگاه گرفتار سوءظن. عشق باعث می شود که دلم نخواهد برای تو هیچ مساله ای جُز زندگی مشترک مان وجود داشته باشد. به همین دلیل، وقتی می بینم که آدم ها، در دنبای تو در حال عبورند، و به خصوص برخی مردان، احساس خاصی پیدا می کنم که البته بد آمدن نیست. این احساس هم خودش بخشی از عشق است، اما بخش بسیار تلخ و آزارنده ی عشق. ( صفحه 185)

- عاشق "شدن" مساله یی نیست؛ عاشق "ماندن" مساله ی ماست: بقای عشق. نه بروز عشق. هر نوجوانی هم گرفتار هیجانات عاشقانه می شود؛ اما آیا عاشق هم می ماند؟ عشق به اعتبار دوامش عشق است نه شدت ظهورش... چهل و چهار سال در لحظه ای عاشقانه زیستن، بدون توسل به خاطرات، بدون نشستن بر سرِ کتاب کهنه و پاره پاره یادها، بدون اینکه آنی در عظمت عشق شک کرده باشم، از من پیکره ی مفرغیِ غول آسایی ساخته است که در هیچ اَثَر گاهی جای نمی گیرد. پنجاه سال جوان و عاشق ماندن، از من چیزی ساخته است که حق است عابران با احترام از کنارم بگذرند و فروتنانه به من سلام کنند. (صفحه 188)

- شعار دادن و شعارها را در برنامه کار خود قرار دادن، دوای تمام دردهای ماست. آنها که شعار نمی دهند، فقط به خاطر آن است که می ترسند مجبور شوند پای شعارهایشان بمانند و نسبت به شعارهای خود وظیفه مند شوند. شعار نمی دهند چون وحشت دارند از این که نتوانند به شعارهایشان وفادار بمانند و به همین دلیل هم مسخره ما مردمِ کوچه و بازار شوند. هر شعار اخلاقی، یک تعهد است نسبت به جهان. بُزدل ها و معتادان، جرئت نمی کنند هیچ تعهدی را نسبت به جهان بپذیرند و به همین علت هم شعاردهندگان را مورد بی حرمتی قرار می دهند. (صفحه 199)

- مادر می گوید: وقتی اینطور به فریاد حرف می زنید، انگار که لباس های زیرتان را روی بند رختی که همه می بینند، پهن کرده اید. خوب نیست. فکر همسایه هایتان هم باشید. آن وقت ها، همسایه به داد همسایه می رسید، اما صدای همسایه را نمی شنید. حتی زائو داد نمی کشید. اذان می گفتند تا همه را خبر کنند و به دعا وادارند. همسایه باید عطر گل هایش به خانه همسایه برود نه قیل و قال و صدایش. (صفحه 205)

- ما باید بسیار پرهیز کنیم از اینکه به ریسمان پوسیده تک واژه ها و جمله های سست بیاویزیم و از آن ها مستمسکی بسازیم. ما باید پرهیز کنیم از اینکه با دستاویزِ کلمات و جمله ها برخوردی ایجاد کنیم. کلمات همیشه دستاویزی ست برای بهانه جویان، نه برای عاشقان. (صفحه 219)

 

* می خواستم بنویسم این کتاب، کتابی بسیار عالی بود. اما دیدم مگر می شود از نادر جان ابراهیمی خواند و با خیال راحت خود را به یک جریان امن و عالی نسپرد؟

** به جرأت می توانم بگویم، انگار در هنگام خواندن این کتاب، این عاشقانه ی آرام، سر کلاس درس بودم و چند واحد مهم  و کاربردیِ مربوط به زندگی را پاس کردم.

*** هرچه بیشتر از نادر می خوانم، بیشتر دوستش می دارم و زندگی، درک و توانایی عکس العمل نشان دادن هایی چون او و فرزانه را آرزو می کنم.

**** تمام جملات این کتاب، به طرزی ویژه و شگفت آور بر عمق جانم نشستند و از خواندنش لذتی ویژه بردم. نوعی حظِّ خاص. طوری که جدا کردن بخش هایی از آن برای نوشتن در وبلاگ بسی سخت و دشوار بود.

***** تمام به به و چه چه هایِ در مورد این کتاب را، همراه کنید با این نکته، که این کتاب جزء اولین هدایایی بود که همسرجان در یک روزِ دوست داشتنیِ آرام، به من هدیه داد. پس حالا می شود تصور کرد، اثر چند جانبه ی عاشقانه ی آرامی که خوانده می شود، زندگی می شود و آرزو می شود...

 

 

۳ نظر ۰۱ تیر ۹۶ ، ۲۰:۰۹
مهدیه عباسیان

عنوان: یک قصه معمولی و قدیمی در باب جنایت
نویسنده: نادر ابراهیمی

نـشر: روزبهان
تعداد صفحات: 97
سال نشر:
چاپ اول 1388 - چاپ دوم 1391

 یک قصه معمولی و قدیمی در باب جنایت تنها نمایش نامه نوشته شده توسط نادر ابراهیمی با شیوه ای متفاوت، مثل همیشه عمیق و عالی و در دو پرده است. داستان در مورد خانواده ای است که پسرشان می میرد و یا به قتل می رسد و حال در پی پیدا کردن قاتل و قاتلین احتمالی هستند. ابراهیمی بسیار قشنگ و دل نشین از دو زاویه متفاوت به واقعه می نگرد و نگرانی ها، رفتارها و عکس العمل های افراد را به خوبی به تصویر می کشد تا به هدف نهایی خود برسد...

 

- مادر برای تحمل کردن خلق شده. کدام مصیبتی روی زمین اتفاق می افتد که سهمی از آن ما مادرها نباشد؟ کدام مصیبت؟ (صفحه 13)

- گریه یک برادر شبیه گریه ی یک مادر نیست. هر کدام ما به شیوه ی خودمان زار می زنیم. برادرها زود خاموش می شوند و دیر فراموش می کنند. (صفحه 19)

- ما عاطفه را مثل پوسته یی روی شخصیت خودمان می کشیم و با ابراز عاطفه، راه را بر شناختِ واقعی خودمان می بندیم. (صفحه 38)

- تماشاچی بی طرف بودن، بدتر از دشمن بودن است. در این جهان پر از جنایت، عابر بودن، بزرگترین جنایت است. (صفحه 86)

 

* شاهکاری دیگر از نادر جان ابراهیمی... ابراهیمی چه در داستان کوتاه، چه در رمان و چه در نمایشنامه نویسی اش، روش خود را دارد و دنباله روی هیچ کدام از نویسندگان دیگر نبوده است. در این نمایشنامه هم راوی داستان یا همان نویسنده، روی صحنه حاضر است و همانطور که می نویسد، داستان لحظه به لحظه شکل می گیرد.

** وقتی می بینی، ابراهیمی در سال 87 فوت کرده و این نمایشنامه در سال 88 چاپ شده است، کمی دلت می گیرد. ولی وقتی که یاد کتاب های دیگرش می افتی و گفته ی خودش در مورد اینکه اگر 50 سال بعد از مرگش هنوز کسی بود که کتاب هایش را بخواند یعنی به هدفش رسیده است، از بزرگی اش آرام می شوی...

***  نوشتن در مورد این کتاب جزو کارهای نکرده ای بود که از آبان ماه پارسال، هر روز به تعویق انداخته شد تا آخر یک سال گذشت...

 

 

۱ نظر ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۱۶
مهدیه عباسیان

مکان‌های عمومی

عنوان: مکان‌های عمومی
نویسنده: نادر ابراهیمی

نـشر: روزبهان
تعداد صفحات: 133
سال نشر:
چاپ اول 1345 - چاپ هفتم 1390

این کتاب یک شاهکار کوچک 133 صفحه‌ایست که حرف‌های ناب زیادی برای شنیده شدن، فهمیدن و عمل کردن درونش موج می‌زند. ابراهیمی این‌بار از مردمانی سخن گفته است که خواسته یا ناخواسته به انزوا کشیده شده‌اند و گاه چاره‌ای جز بودن در مکان‌های عمومی ندارند.

 

- مهری! این کار که تو از من می‌خواهی - کاری که خیلی زنها از شوهرهایشان می‌خواهند - از دست من ساخته نیست. این دست، مهری! می‌بینی؟ برای سیلی زدن به صورت صاحبش ساخته نشده است. اینها که با سیلی صورت خودشان، و بچه‌هایشان و زنشان را سرخ می‌کنند جنون سیلی زدن و سیلی خوردن دارند. اینها، اگر کسی بزند می‌خوردند و اگر کسی نزند می‌زنند و اگر کسی نباشد که بخورد، بخودشان می‌زنند، اما برای من هیچ دلیلی وجود ندارد که به قصد رنگ کردن زندگی بی‌رنگم، دستم را بلند کنم. ( صفحه 49)

- لباس پوشیدم. زنم برایم پیراهنی آورد که نمی‌شناختم و گفت آن را تازه خریده است و من از رنگ و تازگی‌اش خوشم آمد و از پوشیدنش - که مثل کاغذ بود و بوی نشاسته می‌داد - خنده‌ام گرفت و پی همین بود که گفتم: خاطرت جمع باشد. امشب اگر با بزرگ‌ترها نتوانم، با بچه‌ها کنار می‌آیم. (صفحه 62)

- خواهرم زیرکانه می‌خندید: موظف شده‌یی که اعتقاد داشته باشی. چیزی باورت شده که گذشتن از آن جرئت می‌خواهد. میان تو و آن کس که گاو آپیس یا خدا را می‌پرستد هیچ فرقی نیست برادر. داداش، باور نمی‌کنی این‌طور باشد؟ (صفحه 112)

- کمر باطل می‌شکند. قدرت زیادی هم نمی‌خواهد. فقط ایمان به باطل بودنش مهم است. (صفحه 121)

 

* مگر می‌شود کسی که کتابش را با این جملات آغاز می‌کند، دوست نداشت؟

به من می‌گفتند که زندگیِ مشترک، فصلِ پایان است

و اینک،

این کتاب را

به همسرم تقدیم می‌کنم

که سرفصلِ فصل هاست.

** حالم پس از خواندن کتاب‌های ابراهیمی وصف‌ناپذیر است. به خودم می‌گویم اگر در مملکت کاره‌ای بودم، حتما همه را مجبور به خواندنشان می‌کردم. بعد صدایی در اعماق ذهنم می‌گوید: "مجبور؟ مطمئنی نتیجه خواهد داشت؟" نه. مطمئن نیستم. تصمیم می‌‌گیرم که اگر روزی دختری داشتم یا پسری، کتاب را جزو لاینفک زندگی‌شان کنم تا بیاموزند این آموختنی‌های از نان شب واجب‌تر را. باز آن صدا را می‌شنوم که می‌گوید: "بیاموزند؟ به همین راحتی؟" راست می‌گوید. باز هم نه! ولی، قسم می‌خورم، اگر روزی مادر بودم، برای خاطر یک نسل، یا نه، حتی اگر هیچ وقت مادری را نچشیدم، اگر روزی همسر بودم، تنها برای آرامش همان یک نفر، این مفاهیم را،  این درس‌های زندگی را، این چگونه زیستن را و این ترجیح آرامش به آسایش را زندگی کنم.

*** یادش به‌خیر. آبان ماه پارسال، در یک روز بارانی با نمایی از کوه‌های برفی، این کتاب را از کتابخانه ملی خریدم.

 

 

۴ نظر ۲۳ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۱۶
مهدیه عباسیان

خانه ای برای شب

عنوان: خانه ای برای شب
نویسنده: نادر ابراهیمی
نشر: روزبهان
تعداد صفحات: 143
سال نشر: چاپ اول 1341- چاپ نهم 1392

هرچقدر هم که بنشینیم و در مورد نادر ابراهیمی حرف بزنیم، از او تعریف کنیم و به به و چه چه کنیم، باز هم کم است. به هیچ روشی و به هیچ شیوه ای نمی شود حق مطلب را در مورد توانمندی او ادا کرد. نوشتن در مورد کسی که دغدغه ی بیداری دارد، کاری بس دشوار است.

ابراهیمی خانه ای برای شب را با مقدمه ای طولانی در مورد مفهوم داستان شروع می کند و بسیار زیبا و تامل برانگیز تعریف خود را از داستان و هدف اصلی نوشتن، در پاسخ به کسانی که او را به شعار دادن محکوم می کنند و نوشته های او را داستان نمی دانند، شرح می دهد.

 

- نویسنده ای که یونیفرم بیانی و نثری دارد، فقط یک کتاب نوشته است. این بی شک مایه خرسندی ست که بگویند: نسلی گرفتار نثری است که نویسنده ای آن را ساخته است، مایه خرسندی همان نویسنده است. من نمی خواهمش و ترجیح می دهم بگویند: فلان، هنوز شکل واحدی از نثر ارائه نداده است. هنوز نمی تواند نثرش را انتخاب کند. هنوز نثری شکل نگرفته است. (صفحه 21)

- بی شک نویسنده باید از علاقه مردم به نوشته های خود برخوردار باشد، اما این علاقه را باید ایجاد کند نه خود را با علایق پیشین مردم منطبق سازد. تمایلات شکل گرفته و گوناگون خواننده نباید مورد قبولی قطعی نویسنده قرار بگیرد. هدف نهایی نویسنده باید مورد قبول خوانندگان او واقع شود. به این ترتیب وظیفه من، فقط، ایجاد وحدت عقیده میان خوانندگانم نیست، بلکه نشان دادن نقطه مشترکی میان همه ی آن ها و آگاه کردن آنها به وجود چنین نقطه مشترکی است. (صفحه 31)

- من به دانستن آنچه خواننده ام می داند قانع نیستم. من می خواهم که او ذهن خود را به کار بیندازد، می خواهم که جست و جو کند، فکر کند، رنج ببرد و درمانده شود، و باز بجوید و باز... و باز... آنقدر که رابطه ای برقرار شود، رابطه یی مستحکم، نتیجه بخش و سازنده. (صفحه 36)

- من تا این لحظه نویسنده موفقی نبوده ام. کاری نکرده ام که کار باشد. راه طولانی مرا عواملی سد می کند و سد کرده است. من توانایی عبور از این سد ها را نداشته ام و در نتیجه نهایت تلاشم در نوشتن، خراب کردن همین سدها بوده است. من در ابتدای حرکت خود کلنگی به دست گرفته ام و به دیواری می کوبم به عظمت دیوار چین- و عرق ریزان اما نه ناامید، و سراپا امید. و این تمام ارزش های من است. (صفحه 37)

- وظیفه اگر به خاطر مزد باشد، همیشه به صورت یک سلسله اعمال تهوع آور خودش را نشان می دهد. (صفحه 68)

- انسان چه آسان می میرد و نمی داند. (صفحه 73)

 

* خواندن مقدمه، افکار و مثال های بیان شده در آن به قدری لذت بخش بود، که دوست داشتم برای هر کتابدوستی که می بینم، تعریفشان کنم.

** این کتاب برای هدیه دادن خریداری شد. تلاش برای نخواندنش کاری غیرممکن بود و در حالی که چندین داستان انتهایی هنوز باقی مانده بودند، زمان هدیه دادن فرا رسید. شب کتاب را برداشتم، از اتاق بیرون رفتم تا ناتمام نماند. ولی دست و دلم به خواندن نرفت. بار دیگر مقدمه ی فوق العاده را خواندم و کتاب ها را کادو کردم و خوابیدم. احساس کردم نادر جان ابراهیمی عمیق خواندن را به اینکه تمام نوشته هایش خوانده شود ترجیح می دهد...

*** فکر می کنم این کتاب هدیه ای مناسب باشد برای کسانی که همیشه می پرسند: " چرا سراغ کتاب هایی می روی که درد و رنج را  همراه دارند؟"

**** داستان نمادین "خانه ای برای شب" محشر بود.

 

 

۲ نظر ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۲۵
مهدیه عباسیان

چهل نامه کوتاه به همسرم

عنوان: چهل نامه کوتاه به همسرم
نویسنده: نادر ابراهیمی
نشر: روزبهان
تعداد صفحات: 138
سال نشر: چاپ اول 1368- چاپ بیست و هفتم 1394

حدود سال های 63 تا 65 ابراهیمی تازه تمرین خطاطی را آغاز کرده بود. او برای جلوگیری از خاکستری شدن قلب ها به خاطر دلگرفتی و اندوه تصمیم می گیرد که تمرین هایش را خطاب به همسرش درباب خرده و کلان مسائل زندگی بنویسد. و این کتاب، مجموعه نامه هایی است که به قول ابراهیمی، شاید فقط نامه های او به همسرش نباشد، بل سخنان بسیاری از همسران به همسرانشان باشد.

درسال شصت و شش، عمده ی توانم را برای تنظیم و ترتیب این نامه ها به کار گرفتم؛ و اینک این هدیه راستین ماست - من و همسرم - به همه ی کسانی که این نامه ها می تواند از زبان ایشان نیز بوده باشد - لااقل، گهگاه، اگرنه همیشه، و مشکل گشای ایشان به همین گونه. و شاید، در لحظه ایی به ضرورت، غم را به عقب بنشاند، آن قدر که امکانِ به آسودگی نفس کشیدن پدید آید.

 

- این قناعت تو دل مرا عجب می شکند...

این چیزی نخواستنت و با هرچه که هست ساختنت...

این چشم و دست و زبانِ توقع نداشتنت، و به آن سوی پرچین ها نگاه نکردنت...

کاش کاری می فرمودی دشوار و ناممکن، که من به خاطر تو سهل و ممکنش می کردم... (صفحه 15)

- مدتی است می خواهم از تو بخواهم بپذیری که بعضِ شب های مهتابی، علیرغم جمیع مشکلات و مشقات،قدری پیاده راه برویم - دوش به دوشِ هم. شبگردی، بی شک بخش های فرسوده روح را نوسازی می کند و تن را برای تحمل دشواری ها پرتوان. (صفحه 25)

- قهر زبان استیصال است. قهر، پرتاب کدورت هاست به ورطه ی سکوت موقت، و این کاری است که به کدورت ضخامتی آزارنده می دهد. قهر، دوقفله کردن دری ست که به اجبار ، زمانی بعد، باید گشوده شود. و هرچه تعداد قفل ها بیشتر باشد و چفت و بست ها محکم تر، دَر، ناگزیر با خشونت بیشتر باز خواهد شد. و راستی که چه خاصیت؟

من و تو شاید از همان آغاز دانستیم که سخن گفتنِ مداوم - و حتی دردمندانه - در باب یک مشکل کاریست به مراتب انسانی تر از سکوت کردن درباره آن. (صفحه 33)

- این زمان گرفتاری هایمان خیلی زیاد است و روز به روز هم - ظاهرا - زیادتر می شود. با این همه اگر مخالفتی نداشته باشی، خوب است که جای کوچکی هم برای گریستن باز کنیم. اینطور در گرفتاری هایمان غرق نشویم و از یاد نبریم که قلب انسان، بدون گریستن، می پوسد و انسان، بدون گریه، سنگ می شود. (صفحه 73)

 

* دوست داشتنی بودن نادر ابراهیمی یک طرف و دوست داشتنی بودن فرزانه یک طرف...

** شبی پنج نامه از این کتاب، جیره ی خلوت دو نفره ی من و دوست جان بود. دوست جان یک بار گفت آدم از این همه صبوری فرزانه و یا از این همه کاری نکردن نادر، حرصش در می آید. ولی من به شدت مخالفانه و متعصبانه جواب دادم که نه! باید تمام کتاب های ابراهیمی را خواند، باید در ابن مشغله و ابوالمشاغل با او همراه بود، تا بتوانی ذره ای او را درک کنی و تو هم فرزانه ی صبور و بی توقع را از صمیم قلب بستایی...

 

- تو صبور نبودی بانو، صبوری بودی.

تو تحمل نکردی، بل به ذات تحمل تبدیل شدی...
می دانم ای عزیز، می دانم...
در کلام من انگار که زهری هست، و زخمی، و ضربه ای، که راه را بر اصلاح می بندد. (به همین دلیل هم من هرگز مصلح افراد نبوده ام و نخواهم بود.)
اما در کلام تو، تنها تلخی یک یادآوری محبانه ی تأسف بار هست.
تو عیبم را سنگ نمی کنی تا به خشونت و بی رحمی آن را به سوی این سر پر درد پرتاب کنی و دردی تازه بر جملگی دردهایم بیفزایی.
تو عیبم را یک لقمه ی سوزانِ گلوگیر نمی کنی که راه نفسم را ببندد و اشک به چشمانم بیاورد و خوف موت را در من بیدار کند.
تو، مهم این است که به قصد انداختن و برانداختن نمی زنی، به قصد ساختن، تجدید خاطره می کنی. (صفحه 94)

 

 

 

۲ نظر ۱۹ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۴۸
مهدیه عباسیان

فردا شکل امروز نیست

عنوان: فردا شکل امروز نیست
نویسنده: نادر ابراهیمی
نشر: روزبهان
تعداد صفحات: 155
سال نشر: چاپ اول 1368- چاپ هفتم 1392

کتاب های ابراهیمی به گونه ای هستند که می توانی هر کدام را با اطمینان برداری، و مطمئن از اینکه حتما در انتها چیز بیشتری خواهی فهمید و وقتت از بین نخواهد رفت، شروع به خواندن کنی. روایت گری ابراهیمی، جمله بندی و مهارتش در انتقال نامحسوس و گاه محسوس مفاهیم، طوری ست که حتی اگر مثل من علاقه چندانی به شنیدن در مورد برخی مسائل نداشته باشی، اما ناخودآگاه جذب نوشته هایش شوی و جرعه جرعه آن ها سر بکشی و لذتی عمیق را تجربه کنی. فردا شکل امروز نیست، شامل نه داستان با چنین ویژگی هایی هستند و اکثر داستان ها حول و حوش سال های 58 نوشته شده اند و رنگ و بویی انقلابی دارند.

 

- بدان که دگرگونی، با باور ِ دگرگونی آغاز می شود . فردا با پذیرفتن فردا. به آسمان بلند سوگند، به آفتاب تابنده، به رود پوینده، به کوه پایدار که ساییده می شود و شره های آب های بهاری آن را می ساید، که تو نخست باید فردا را باور کنی، با همه ی توان، تا درد های چسبیده به تن امروز ریشه کن شود، و آب های وامانده، روان شود و مرد ستمگر رانده شود... تو فردا را به نیک ترین شکل باید ببینی تا فردا نیک ترین شکل را به امروز بیاورد. (صفحه ی 13)

 

* فردا شکل امروز نیست مفهومی جالب و قابل تامل بود که در دل تمام داستان ها نهفته بود.

** نویسندگان زیادی را دوست دارم ولی کیفیت دوست داشتن ابراهیمی طور دیگریست. نادر ابراهیمی کسی است که من بیشتر اولین های زندگی ام را با نوشته های او تجربه کردم. اولین بار با خواندن کتاب "وسعت معنای انتظار" در سنین نوجوانی، از فهمیدن اینکه یک کلمه در ذهن هرکس می تواند معنایی متفاوت داشته باشد تا مدت ها ذوق زده بودم.

*** چند روز پیش یک نفر، بی مقدمه پرسید که الگویم در زندگی کیست؟ همیشه به جواب هایی که سریعا به ذهن می آیند، بیشتر بها میدهم و در آن زمان، تنها اسم "فرزانه" بود که در ذهنم تکرار می شد. جوابی که به آن دوست دادم خیلی برایم شگفت انگیز بود. چون هم باعث میشد به این فکر کنم که چقدر ابعاد مبهم وجود دارند که باید در مورد خودم بدانم و نمیدانم و هم اینکه ابراهیمی با تعاریف و داستان هایش چه شخصیتی از همسرش "فرزانه" در ذهن من ِ خواننده ترسیم کرده است که من چون او بودن را آرزو می کنم.

۰ نظر ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۰۳
مهدیه عباسیان

بار دیگر شهری که دوست می داشتم

عنوان: بار دیگر، شهری که دوست می داشتم
نویسنده: نادر ابراهیمی
نشر: روزبهان
تعداد صفحات: 111
سال نشر: چاپ اول 1345 - چاپ دوازدهم 1380

کتاب های ابراهیمی مملو هستند از احساسات لطیفِ عاشقانه و شاعرانه. طوری که دوست داری برای درک تک تک کلمات، با کمترین سرعت ممکن کتاب را بخوانی. این کتاب هم مانند " یک عاشقانه ی آرام" و " چهل نامه ی کوتاه به همسرم" سرشار از سخنان و افکار ابراهیمی است که در خلال روایت یک داستان بیان می شود.

داستان در مورد پسر کشاورزی است که از دوران کودکی همبازی  -هلیا- دختر خان است. در بزرگسالی خانواده ها با ازدواج آن ها مخالفت می کنند و  آن ها برای محافظت از عشقشان فرار می کنند. هلیا شرایط بسیار سخت دوری از شهر و خانواده را تاب نمی آورد و باز میگردد. و پسرک می ماند و دو عشق نافرجام: عشق به دختر و شهری که دوست می داشته است...

 

- هر آشنایی تازه اندوهی تازه است... مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است. (صفحه ی 20)

- نه هلیا! تحملِ تنهایی از گداییِ دوست داشتن آسان تر است. تحمل ِ اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است. سهل است که انسان بمیرد تا آن که بخواهد به تکدی حیات برخیزد. چه چیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی، آتش طلب می کند؟ مگر پوزش، فرزند فروتن انحراف نیست؟

نه هلیا... بگذار که انتظار، فرسودگی بیافریند، زیرا تنها مجرمان التماس خواهند کرد. و ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویش کنیم. آن گاه ما هرگز نفرین کنندگان امکانات نبودیم... ( صفحه ی 46)

- ما در روزگاری هستیم، هلیا، که بسیاری چیزها را می توان دید و باور نکرد و بسیاری چیزها را ندیده باور کرد. (صفحه ی 92)

- هلیا! احساسِ رقابت، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازد. من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت بردارم. رقیب، یک آزمایش گر حقیر بیش نیست. بگذار آنچه از دست رفتنی است از دست برود. ( صفحه ی 96)

 

نکته جالب دیگری که به آن برخوردم درباره ی اسم هلیا بود:

فرزانه منصوری، همسر نادر ابراهیمی درباره چگونگی شکل گیری این اسم زنانه در ذهن نویسنده گفت: سال ها پیش، نادر ابراهیمی در حالی که با اتوبوس از تهران به اصفهان سفر می کرد، شروع به بازی و در هم ریختن واژه الهی کرد تا بتواند از دل آن نامی خوش آهنگ و متفاوت بسازد. پس از مدتی، واژه خودساخته هلیا را از به هم ریختن حروف واژه الهی ساخت و در داستان بلندش بار دیگر شهری که دوست می داشتم به کار برد. مدت ها بعد ابراهیمی متوجه شد که واژه هلیو در لاتین قدیم به معنی خورشید است.
پس از انتشار کتاب، این اسم در میان مردم رواج زیادی پیدا کرد و جزو نام های ایرانی محسوب شد. منصوری می گوید: بارها پیش آمده است که خوانندگان داستان بار دیگر... تماس گرفته اند و ضمن جویاشدن معنی این اسم، گفته اند که می خواهند اسم دخترشان را هلیا بگذارند.
با این که هم اکنون اسم هلیا درمیان مردم رواج یافته است، اما در هیچ یک از فرهنگِ  نام های رایج در بازار کتاب، این اسم دیده نشده است.

نام دختر بزرگ نادر ابراهیمی هم هلیا است .

۰ نظر ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۶
مهدیه عباسیان