رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

عنوان: رشد
نویسنده: علی صفائی حائری
نشر:  لیله القدر
تعداد صفحات: 76
سال نشر: چاپ هجدهم 1394

کتابی کم‌حجم، فوق‌العاده، بسیار کاربردی با توضیحاتی دلنشین در تفسیر سوره عصر، که قابلیت بارها و بارها خواندن را دارد...

 

- هیچ چیز بی حاصل‌تر از این مطالعات دستوری و کتاب خواندن‌های پیشنهادی نیست که پیش از طرح سوال و جوشش پرسش‌ها، گریبان‌گیر تازه راه افتاده ها و نو مسلمانان شعار زده می شود.

- انسان هنگامی آدم می شود که به استعدادهای شکل گرفته‌اش جهت بدهد و برای این انسان، مکتبی مکتب می شود، که حرکت و صراط و روش حرکت و و و را به او یاد بدهد و بیاموزد، بدون آنکه او را مسخ کند و او را در راه بغلتاند و یا بغل بگیرد.

 

* تا به حال به سوره عصر این طور نگاه نکرده بودم و عجب نگاه دلچسبی...

** کتاب‌های عین صاد معمولا کم حجم‌اند و پر نکته. به نظرم همین یک کتاب و همین یک سوره برای اینکه جهت‌گیری‌مان را بفهمیم و بارها و بارها به آن مراجعه کنیم کافی است.

*** گاه فکر می‌کنم چقدر وقت کم است. برای مطالبی که نمی‌دانیم. مباحثی که اینگونه از دل آنها خبر نداریم و برای یادآوری مطالبی از این دست که فکر می کنیم می دانیم، اما دانستن کجا و ملکه ذهن شدن کجا...

 

 

۱ نظر ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۲۱:۵۴
مهدیه عباسیان

چرا روز تولد آدم این قدر غمناک است؟ این غم تا کی ادامه دارد؟ تا چندمین سال از زندگی؟

حس می‌کنم هر چقدر می‌گذرد، حجم این غم بیشتر می‌شود و دردی سنگین‌تر و رنجی عجیب‌تر گریبان‌گیر آدم می‌شود. امروز رنج و غم دست در دست یکدیگر دارند خفه‌ام می‌کنند. حس می‌کنم روز تولد، تنها تداعی کننده درد و رنجی است که برای ورود به این دنیا متحمل شده‌ایم. شاید برای این غمگین‌ایم که جواب درستی برای سوال‌های شناور در ذهن نداریم. سوال‌هایی مانند این که برای ارزشمند شدن، قیمت دار شدن روح و پله ای بالاتر رفتن چه کرده‌ایم؟

 

نمی‌دانم...

فقط می‌دانم که امروز روز عجیب غمگینی است و من، پُرام از دلتنگی... دلتنگی برای تمام آدم های زندگی ام. دلتنگی برای دخترک کوچکم که درونم نفس می‌کشد و دلتنگی برای خودِ خودم...

 

۰ نظر ۱۹ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۳۱
مهدیه عباسیان

عنوان: ماه به روایت آه
نویسنده: ابوالفضل زرویی نصرآباد
نشر:  کتاب نیستان
تعداد صفحات: 189
سال نشر: چاپ اول 1391

ابوالفضل زرویی‌نصرآباد را با عنوان طنزپرداز می‌شناسم. نام او بر روی این کتاب باعث می‌شود لحظه‌ای صبر کنم تا ببینم آنچه دیده‌ام درست است یا نه. مطالعه کتاب را شروع می‌کنم و خط به خط که جلو می‌روم، متوجه می‌شوم زرویی عجب پژوهشگر قهاری است. ماه به روایت آه، کتابی در مورد حضرت ابوالفضل است. در این کتاب از دوازده راوی کمک گرفته شده تا اطلاعات کمتر بیان شده‌ای در مورد حضرت عباس (ع) روایت شود. اطلاعاتی که به شخصه برای من جدید بودند و از خواندنشان بسیار لذت بردم.

 

- در این سال‌ها آموخته‌ام که از گوش نیز، همچون چشم به دل راهی است. وقتی کلام باطل، به تکرار از گوش وارد شود و در دل رسوب کند، زدودن آن نه فقط مشکل که بعضاً ناممکن است. گوش ما ساکنان بلاد اسلامی بیش از بیست سال، گذرگاه وهن و لعن علی‌بن‌ابی‌طالب بوده است و دل هایمان چنان به این سیاهی خو گرفته است که حتی خاطرات و یاد نورانی وصی پیامبر، چشم دل‌مان را می زند و آزارمان می‌دهد.

- کربلا نقطه پایان هجرت شهداست و نقطه آغاز محنت اسرا. و هنوز اول عشق است...

 

* نمی‌توانم بگویم چقدر لذت بردم...

** حضرت ام‌البین برای من از جایگاه ویژه‌ای برخوردار هستند. در نذر و نیازهایم همیشه به ایشان متوسل می‌شوم و این کتاب چقدر اطلاعات خوبی در موردشان به من داد. و چقدر دوست داشتن و احترامم بیشتر شد.

*** جایی می‌خواندم که زرویی را با سید مهدی شجاعی مقایسه کرده بودند. نوشته بودند، سید مهدی شجاعی نثر قوی‌تری دارد، اما اطلاعات زرویی ناب‌تر و دست اول‌تر است. موافقم.

**** ابوالفضل زرویی نصرآباد، با کمک از صاحب نام‌اش عجب باقیات صالحاتی برای خودش فراهم کرده است. روحش شاد...

 

 

 

۱ نظر ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۰۸:۵۶
مهدیه عباسیان

دغدغه‌هایم این روزها عجیب شده‌اند. مثلا می‌نشینم و از الان، به زمستان فکر می‌کنم. که وقتی به دنیا می‌آید، هوا سرد است. تا از بیمارستان به خانه برسیم، سردش نشود! می‌خواهم پتو و روتختی سفارش دهم، اما از هیچی ندانستنم درمورد جنس پارچه‌ها و اینکه کدام برای نوزاد بهتر و نرم‌تر هست، عصبی می‌شوم و به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسم. راحتی‌اش شده دغدغه شب و روزم. ندیده حاضرم برای خوب و راحت بودن‌اش پاکبازی کنم.

.

.

.

امسال، محرم هم طور دیگری شده. هم به خاطر کرونایی که تمامی ندارد، و هم به خاطر دغدغه‌های عجیب و غریبی که گفتم. ته دلم جور عجیبی است. به علی‌اصغر، رقیه و دل مادرشان که فکر می کنم آتش می‌گیرم. جایی خوانده بودم مادری روضه مصور است. و من مادر شده و نشده، تمام نگرانی هایم به روضه‌ای ختم می شوند.

۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۵۳
مهدیه عباسیان

این روزها شبیه هیچ روزی نیستند. سخت‌، پر اضطراب و هیجان‌آور. طولانی، خسته کننده، گاه زجر آور اما لذت‌بخش. تمام صفات متناقض و حس‌های عجیب و غریب را بگذارید کنار هم، تا حال کسی که دارد مادر می‌شود را درک کنید.

قدیم‌تر ها فکر می‌کردم تمام روزهای یک فرد باردار پر است از ذوق و شوق و شعف. پر از تلاش برای فراهم کردن شرایط برای زندگی موجود جدید. اما این روزها که در دل ماجرا قرار دارم، می‌بینیم واقعیت با تصوراتی که داشته‌ام خیلی متفاوت است. ذوق و شوق و شعف هست، اما گاه در بین دل آشوبه‌های تمام نشدنی، حال بد و ترس از مسئولیت گم می‌شود. فوران هورمون‌ها آدم را بهم می‌ریزند. کاری می‌کنند بجای اینکه حواست به ذوق کردنت باشد، بتوانی برای کوچکترین مسئله تا ابد گریه کنی.

شب ها که می‌خوابم، خواب‌های آشفته می‌بینم، بیدار می‌شوم و گریه می‌کنم. که اگر واقعی بود چه؟! از این پهلو به آن پهلو می‌شوم و  از خواب می‌پرم، گریه‌ام می‌گیرد که اگر دردش آمده باشد چه؟! کتاب‌هایی که برای موجود کوچک خریده‌ایم را می‌خوانم و گریه می‌پوشاند ذوقم را. دراز کشیده‌ام و خبری از او نیست. می‌روم توی آشپزخانه و می‌بینم با دقت مشغول آشپزی است. صدایش می‌کنم و می‌زنم زیر گریه. گریه می‌شود پوششی برای تمامی حس‌ها. غم، ترس، نگرانی، ذوق، قدردانی... همه‌ی همه‌ی آنچه در درونم می‌گذرد، اشک می‌شوند تا خودی نشان دهند...

 

این‌ها را برای این می‌گویم، چون هیچ‌کس از این روزهای مادری برایم نگفته است. نگفته است که گمان کرده‌ام هر روز قرار است ذوق و شوق باشد. که هست. اما ذوق و شوقی پنهان. باید درون‌اش غرق شوی، به لحظه‌های سخت‌اش خو بگیری، دل آشوبه‌ها و شب بیداری‌ها و تمامی دردها و سختی را تحمل کنی تا کم کم دهانت شیرین شود.

 

 

 

۱ نظر ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۰۲:۳۳
مهدیه عباسیان