رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۷ مطلب با موضوع «جامعه شناسی» ثبت شده است

عنوان: نقشه‌هایی برای گم شدن
نویسنده: ربکا سولنیت
مترجم: نیما م. اشرفی
نشر:  اطراف
تعداد صفحات: 216
سال نشر: چاپ اول 1399

برای منی که این روزها یک مادر تمام وقت‌ام که گاه بعد فردی خودش را فراموش می‌کند و گاه خسته می‌شود، عنوان کتاب بسیار جذاب بود. باعث شد بتوانم بی وقفه در ذهنم به آن پر و بال دهم. جستارهایی که سولنیت تحت این عنوان آورده است به دنبال مسیری در بلاتکلیفی‌ها و هزارتوی زندگی روزمره نیستند، بلکه در واقع نگاهی نو و لذت‌بخش به جهان پیرامون‌اند تا بتوان در عدم قطعیت زندگی کرد و دوام آورد.

 

- جبهه‌گیری‌های سفت و سخت در برابر ناشناخته‌ها و امور ناآشنا نشانه احساس ناامنی شدید است.

- پیدا نکردن راه خود در شهر شاید بسیار ملال‌آور و مضحک باشد. لازمه‌اش نابلدی‌ست، همین و بس... اما گم کردن خود در شهر، همچون زمانی که کسی خود را در جنگل گم می‌کند، آموزشی به‌کل متفاوت می‌طلبد. گم کردن خود یعنی تسلیمی لذت بخش، گم شده در آغوش خود و بی اعتنا به جهان.

- کلید نجات در این است که بدانی گم شده‌ای.

- «گم شده» دو معنای ناهمخوان دارد. گم کردن یعنی ناپدید شدن چیزی آشنا، اما گم شدن یعنی پدیدار شدت چیزی ناآشنا.

 

 

* در جایی از کتاب نوشته‌ای از ویرجینیا وولف آورده شده است در مورد قدم زدن.

 عصر یک روز آفتابی، ما بین ساعت چهار و شش بعدازظهر که پا از خانه بیرون می‌گذاریم، خودی را که دوستان‌مان می‌شناسند کنار می‌گذاریم و به بخشی از ارتش جمهوری گردشگران خیابانی تبدیل می‌شویم، افرادی که حضور در جمعشان در پی تنهایی کشیدن در اتاق بسیار خوشایند است... می‌شد به هر یک از این زندگی‌ها کمی نفوذ کرد، آنقدر که بشود این توهم را ایجاد کرد که تنها به یک ذهن وابسته نیستیم، بلکه می‌توانیم چند دقیقه خود را به جای دیگران بگذاریم. از دید وولف گم شدن بیشتر به هویت مربوط بود تا جغرافیا، میلی آتشین، حتی نیازی مبرم و اضطراری به مبدل شدن به هیچ‌کس و همه‌کس، باز کردن غل و زنجیرهایی که به تو یادآوری می‌کنند چه کسی هستی و دیگران درباره‌ات چه فکر می‌کنند.

  قدم زدن مهم‌ترین فعالیت حال‌خوب‌کن و ذهن‌مرتب‌کن برای من بوده و هست. و این توضیحات نزدیکترین جملات بودند به آنچه در این مورد در ذهنم داشتم.

** در جای دیگری از کتاب در تقدیر وجود فاصله بین دوستی ها جملاتی نوشته شده بود. در ستایش آبی دور دست، ستایش امور ناشناختنی. اگر کتاب را نخوانده باشید، احتمالا این عبارات نامفهوم باشند. اما می‌نویسم تا لذتی که از آنها بردم را فراموش نکنم...

 

 

۱ نظر ۲۴ اسفند ۰۱ ، ۰۳:۲۹
مهدیه عباسیان

عنوان: شجاع باش دختر
نویسنده: ریشما سوجانی
مترجم: شبنم اسماعیلی
نشر:  میلکان
تعداد صفحات: 166
سال نشر: چاپ نهم 1398

این کتاب در مورد مهمترین مشکل دختران است. کمال‌گرایی، عواقب آن، دامی که ناخودآگاه، به دلیل نوع تربیت و جامعه در آن گرفتار شده‌ایم و نمی‌دانیم برای رهایی از آن چه باید کرد...

 

- ما عادت داده شده‌ایم که شکسته‌نفسی کنیم تا دوست داشته شویم. مشکل این است که وقتی سخت می‌کوشید تا علاقه همه را به خود جلب کنید، اغلب در انتها علاقه چندانی به خودتان ندارید. اما به محض آنکه می‌آموزید به حدی شجاع باشید که نگران خوشی دیگران نباشید و خود را در اولویت قرار دهید در آن حالت است که نویسنده قدرتمند زندگی خودتان می‌شوید.

- پس از صحبت با صدها زن از زمینه‌ها و سطوح اجتماعی مختلف، از نوجوانان گرفته تا شهروندان سال‌خورده متوجه شدم که کمال‌گرایی ساده یا تک بعدی نیست. گره پیچیده‌ای از باورها و انتظارات و ترس‌های مادام‌العمر است.

- شجاعت لازم است تا دختر بی‌عیب و نقص درون خود را بازنشسته کنیم و او را به الگوی زن شجاع جدید معاوضه کنیم. اما ارزشش را دارد.

- طنز قضیه در این است که کمال‌گرایی در حقیقت مانع تعالی می‌شود.

- اگر شکست انتخاب ما نیست، پس ریسک کردن هم انتخاب ما نیست. کمال‌گرایی دقیقا به همین شیوه شجاعت را سرکوب می‌کند.

 

 

* همیشه می‌دانستم که درجاتی از کمال‌گرایی در من وجود دارد، اما مطالعه این کتاب را که شروع کردم، متوجه شدم می‌توانم سمبلی از کمال‌گرایی باشم :)

** به گذشته که نگاه می‌کنم، می توانم بگویم تمام ِ تمام انتخاب‌ها و سخت‌گیری‌هایم آغشته‌اند به کمال‌گرایی. مثلا سراغ سخت‌گیرترین استاد دانشکده برای پایان‌نامه رفتم. چون سخت‌گیری و مو را از ماست بیرون کشیدن همان چیزی بود که من می‌خواستم!

*** خیلی خوشحالم که این کتاب را خواندم. مطمئنم که دوباره هم سراغ این کتاب خواهم رفت. خوشحالم از اینکه از وجود نقص‌هایم آگاه شدم و خوشحال‌ترم از اینکه حالا که دارم مادر یک دختر می‌شوم، در بهترین زمان ممکن این کتاب سر راهم قرار گرفت...

 

 

۰ نظر ۰۱ مهر ۹۹ ، ۱۵:۵۰
مهدیه عباسیان

عنوان: مادری که کم داشتم
نویسنده: جاسمین لی‌کوری
مترجم: فهیمه سادات کمالی
نشر:  ترجمان علوم انسانی
تعداد صفحات: 326
سال نشر: چاپ اول 1397

نام کتاب به اندازه کافی گویاست. در این کتاب در مورد غیبت عاطفی مادران و تاثیر آن در بزرگسالی صحبت شده است. نویسنده در سه بخش مختلف موضوع را به خوبی موشکافی کرده، خواسته‌های کودک از مادر، انواع غیبت‌ها و آسیب‌ها را آورده و در ادامه به روش‌هایی برای التیام دادن به این آسیب‌ها پرداخته است. نیمه دوم کتاب را می‌توان بیشتر برای روان‌کاوان مناسب دانست. اما خواندن‌شان خالی از لطف نیست و مطالب مفید بسیاری در دل آن‌ها نهفته است.

 

- تقریبا تمام کودکان، حتی کودکان آزار دیده، عاشق والدینشان هستند. چنین چیزی در طبیعت کودک قرار گرفته است. شاید آن‌ها صدمه دیده‌اند، ناامید شده‌اند و گرفتار این حالت‌های ویرانگر باشند که مبادا امکان رسیدن به عشقی را که در حسرتش هستند از بین ببرند، ولی دلبستگی یعنی عاشق بودن، حتی دلبستگی توام با اضطراب. شاید هر سال دستیابی به این عشق دشوارتر شود؛ شاید هرسال کودک آرزویش را برای برقراری ارتباطی محکم بیشتر پس بزند، حتی شاید کودک به والدینش ناسزا بگوید و هرگونه عشق را نسبت به آن ها انکار کند. ولی این عشق سر جایش است، مشتاق ابراز شدن واقعی و بازگردانده شدن، مثل خورشیدی سوزان که پنهان شده و هنوز طلوع نکرده.

- مادرانگی مستلزم بخشش مداوم و بی وقفه است. به همین جهت کار ساده‌ای نیست که وقتی هنوز نیازهای خودت برآورده نشده، از خودت چیزی ببخشی.

- اولین ظرف رشد کودک رابطه‌ای ایمن با مادر است و ظرف دوم و بزرگتر خانه‌ای شاد برای اوست. مثل اینکه گلی گلدانی را در خاک خوبی بکاریم و سپس در اتاقی با نور و دمای مناسب نگهداری کنیم.

- اگر مادری در ساختن ستون خانه، مکان امنی که بتوان به آن بازگشت دچار ناکامی شود، موجب ایجاد حس بی مادری در فرد می شود.

 

* این کتاب در بهترین زمان ممکن سر راه من قرار گرفت. وقتی شروع به مطالعه آن کردم حس می‌کردم برای خودِ خود من نوشته شده است. بخش اول که در مورد انتظارات کودک از مادر بود، به نظرم بسیار عالی و جامع بود. نکات بسیار جدید و مهمی را یاد گرفتم. بعضی از نیازها را که می‌خواندم، از نیازمند بودن کودک و قدرت و اثری که یک مادر می‌تواند داشته باشد، حیرت می‌کردم.

** من همیشه درگیر این فقدان بوده‌ام. اما این کتاب به من نشان داد اوضاع آن قدرها هم وخیم نیست، اما مسئولیت عجیب سنگین است.

*** همیشه فقدان در ذهنم برابر بود با فقدان فیزیکی که منجر به فقدان عاطفی هم می‌شود. اما در این کتاب دسته بندی‌های بسیاری در مورد فقدان‌های عاطفی و آسیب‌ها و آزار‌های عاطفی، حتی با حضور فیزیکی مادر نیز وجود دارد.

**** بسیار لذت بردم و بسیار آموختم.

***** نکات بسیار مهم کتاب را هایلایت کرده ام، تا بازهم سراغشان برم.

 

 

۰ نظر ۲۲ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۰۴
مهدیه عباسیان

عنوان: حواس پرتی مرگبار
نویسنده: جین واینگارتن
مترجم: مجتبی هاتف
نشر:  ترجمان علوم انسانی
تعداد صفحات: 112
سال نشر: چاپ اول 1397

جین واینگارتن روزنامه‌نویس است و بخاطر دو جستاری که در این کتاب آورده شده‌اند، برنده جایزه پولیتز شده است. دو جستار «مرواریدهای قبل صبحانه» و «حواس‌پرتی مرگبار» به مهمترین عادت‌های انسان در دوران مدرن اشاره می‌کند: همیشه در عجله بودن و حواس‌پرتی. در مقدمه تمام آنچه که قرار است در طول کتاب فهمیده شود، آورده شده است. مرواریدهای قبل صبحانه در مورد نوازنده‌ای مشهور است که یک روز را در ایستگاه مترو به نوازندگی می‌پردازد و هیچ کس متوجه او نمی‌شود و حواس پرتی مرگبار درباره والدینی است که کودکان خود را در ماشین فراموش می‌کنند و سپس درحالی که مرده‌اند با آن ها مواجه می‌شوند. پرداختن به کلیت ماجرا در مقدمه به نظرم به این دلیل است که مسئله مهم‌تر از این حرف هاست و هدف این جستارها تحلیل و کندوکاو هر یک از این وقایع است.

 

- اسم آهنگی که او گوش می‌داد «جاست لایک هون» بود از یک گروه راک انگلیسی به نام « د کیور». البته آن آهنگ فوق‌العاده است، اما معنای آن چندان شفاف نیست و اینترنت پر شده از متن‌هایی که می‌کوشند آن را واکاوی کنند. برخی از آن‌ها خیلی از موضوع دور شده‌اند، اما برخی دیگر درست رفته‌اند سراغ اصل موضوع: این آهنگ از جدایی عاطفی غم‌انگیز حرف می‌زند. مردی زن رویاهایش را یافته ولی نمی‌تواند عمق احساساتش را به او ابراز کند تا اینکه او را از دست می‌دهد. این آهنگ از غفلت از زیبایی چیزی می‌گوید که به سادگی جلوی چشم‌مان است.

- حافظه نوعی ماشین است، ماشینی که بی‌نقص نیست. ذهن خودآگاه ما کارها را بر اساس اهمیت اولویت‌بندی می‌کند، اما حافظه ما این کار را در سطح سلولی انجام نمی‌دهد. اگر قابلیت فراموش کرد گوشی‌تان را دارید، پس احتمالا قابلیت فراموش کردن کودکتان را نیز دارید.

 

* بر اساس این کتاب غفلت یکی از ویژگی‌های اصلی انسان امروز است. چه ویژگی دردناکی...

** از مطالعه لذت بردم و البته بسیار هم ترسیدم. ترس از امکان فراموش کردن کودکی که ندارم آن قدر شدید بود که حس می‌کنم هیچ‌وقت نمی‌توان چنین والدینی را درک کرد و فهمید. آن هم برای کاری که در آن هیچ قصدی نداشته‌اند.

*** چقدر کتاب های انتشارات ترجمان علوم انسانی را دوست دارم...

 

 

۰ نظر ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۴۴
مهدیه عباسیان

عنوان: نفحات نفت
نویسنده: رضا امیرخانی

نـشر: افق
تعداد صفحات: 232
سال نشر: چاپ اول 1389- چاپ سیزدهم 1394

* همیشه دلم میخواست جمعی را به خواندن دعوت کنم. اما چطور و چگونه را نمی دانستم. ورود دوباره به فضای خوابگاه از سال گذشته باعث شد که فرصت را مغتنم بشمارم و هفته ای یک شب، بچه ها را برای شرکت در برنامه ای به نام "شب نشینی با کتاب" ترغیب کنم تا در کنار هم اندکی کتاب بخوانیم و یا به بهانه ی کتاب دمی گفت و گو کنیم و شاید فکر...

پس از این برنامه که از پارسال تا امسال به لطف خدا دوام آورده است و برای پابرجا ماندنش از ته دل تلاش می کنم، بر آن شدیم تا مسابقات کتابخوانی در دانشگاه برگزار کنیم. پس از بررسی ها و صحبت ها و فکر های بسیار با مسئولان، همکاران و دوستان، رسیدم به "سه گانه کتابخوانی". سه گانه ای که آفتاب در حجاب، مرحله اول آن و نفحات نفت مرحله ی دوم آن را تشکیل دادند و مرحله ی سوم به امید خدا به زودی آغاز خواهد شد...

** رضا جان امیرخانی جزو نویسندگانی است که دوست میدارمش. از آن نویسندگانی که پا جای پای نویسندگان نگذاشته اند و صرفا ادامه دهنده روند موجود نیستند. مزه ی بی نظیر منِ او فراموش نشدنی است و هر بار که از کنار افغانیانِ محترم ِ جوانمرد رد می شوم محال است که یاد او و جانستان کابلستانش نیوفتم.

*** امروز فرصتی دست داد تا بتوانیم میزبان جناب امیرخانی در دانشگاه باشیم. روزهاست که می خواهم در مورد نفحات نفت بنویسم، اما هر بار، نوشتن در مورد آن را به انتهای این روز که به شدت منتظرش بودم، موکول می کردم...

 

همان طور که روی جلد کتاب نوشته شده است، نفحات نفت، جستاری است در فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی. کتابی تحلیلی و مقاله گونه که به بررسی مدیریت سه لَتی در دولت می پردازد، به صورت ریشه ای مضرات و تاثیرات وابستگی به نفت را بررسی می کند، مثال های گوناگون می آورد تا با ایجاد سوال هایی مهم در ذهن خواننده، او را به فکر کردن، پیدا کردن پاسخ و تغییر وضع موجود یا کارآفرینی، خصوصی سازی و تلاش برای عدم وابستگی به نفت سوق دهد.

 

- دعوای این قلم با مدیر دولتی آن روزگار نیست. گله ی این قلم از مخاطب جوان امروزی است که افق اش را در کار دولتی می بیند. این پاره خط فقط برای این، رقمی شده است که دریابیم برایی برون رفت از آن چه درش هستیم چاره ای نداریم جز غیر دولتی بودن و فرهنگ کار غیر کارمندی. ( صفحه 219)

- خانواده ای هستند مفلوک. کارِ پدر بدان جا کشیده که مجبور است طلای مادر بفروشد تا نانِ سفره فرزندان فراهم آورد و البته بیش از آن را خرج خود کند...
به پدر چه خواهید گفت؟ بی کاره؟ مفلس؟ معتاد؟ هرچه خواستید بگویید اما بدانید که از چنین مردی بایستی ناامید بود. اگر کسی به فکر نجات چنین خانواده ای باشد؛ تنها به فرزندان جوان امید خواهد بست...
مادر یعنی وطن. طلا یعنی نفت. پدر یعنی دولت. این ملک پدرانی داشته است که برای حکومت، نه طلای مادر که خود ِ مادر را فروخته اند! در چنین خانواده ای تنها مایه نجات، همت فرزندان است. از پدر کاری بر نمی آید (صفحه 229)

 

**** صحبت های امروز جناب امیرخانی فوق العاده بود. تعامل، برخورد، صحبت کردن و پرسیدن سوال های انباشته در ذهنم با نویسندگان در مورد چیزی که می نویسند، همیشه برایم جذاب بوده است. اما برخورد نزدیک با یکی از شاعرانی که دوست می داشتمش، و مواجهه با رفتاری باورنکردنی باعث شد ترس خاصی از این نزدیکی داشته باشم. اما آن قدر رضا امیرخانی متین و موقر و انسان گونه رفتار کرد، با حوصله سوالاتمان را شنید و پاسخ داد، از خودش و موقعیت اش و نوشتن و تجربه هایش صادقانه و صمیمی سخن گفت که وقتی به خودم آدم دیدم بسیار بسیار برایم محبوب تر و قابل احترام تر شده است.

***** در سخنرانی امروز تعریف قشنگی از علم داشتند. اینکه علم در گذشته محدود می شد به فردی که مجموعه ای از پاسخ ها در چنته دارد و آن ها را به اشتراک می گذارد. اما امروز دیگر چنین روشی جایگاهی ندارد. امروز نمی توان در گوشه ای تنها نشست و عالم شد. امروزه علم در جایی شکل می گیرد که سوالی باشد و گفت و گویی. اینکه بتوان سوالی را در ذهنی ایجاد کرد و به دنبال پاسخ های احتمالی، چه درست و چه نادرست گشت و یافته ها را به اشتراک گذاشت.

****** امروز به لطف جناب امیرخانی در صبح، و چهل نامه کوتاه به همسرم در شب نشینی با کتابِ خوابگاه، روز پُر کتابِ چسبناکی بود...

 

 

۳ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۱۷
مهدیه عباسیان

ما چگونه ما شدیم

عنوان: ما چگونه ما شدیم؟ ریشه یابی علل عقب ماندگی در ایران
نویسنده: دکتر صادق زیبا کلام
نشر: روزنه
تعداد صفحات: 480
سال نشر: چاپ اول 1374 - چاپ دوازدهم 1382

ما تا به کی می خواهیم ضعف ها، مشکلات، نابسامانی ها و عقب ماندگی هایمان را بر گردن دیگران بیندازیم و با مقصر نمودن آن ها چشم بر روی واقعیات آنچه بودیم ببندیم؟

 

دکتر صادق زیباکلام  ما چگونه ما شدیم؟ را با بررسی تفکرات مارکسیستی آغاز می کند و با پرداختن به معلول ها، استعمار، جبر و گریزی به سرتاسر تاریخ به جست و جوی ریشه ها و علت ها می پردازد و  این موضوع را مطرح می کند که ممکن است خودمان نیز در آنچه شده ایم و در "ما شدنمان" نقشی داشته باشیم.

کتاب شامل شش فصل، با عنوان های از کجا شروع کنیم، ایران چگونه جایی است، از صعود تا نزول، تأثیر هجوم قبایل بر ساختار و نهاد های اجتماعی ایران، خاموش شدن چراغ علم و شرق یا غرب، تماس یا تقابل است.

پس از گذشت حدودا بیست سال از چاپ اول کتاب، چاپ های مکرر در کنار جلسات متعدد نقد و بررسی و استقبال وسیع از این کتاب حساسیت و مهم و بنیادی بودن موضوع مطرح شده را نشان می دهد.

 

* ریشه یابی های کتاب بسیار دقیق و عالی بود. ولی بعضی قسمت های آن برای خواننده ای چون من که اکثر اوقات از تاریخ گریزان است، کمی کسل کننده بود. این کتاب مکمل بسیار خوبی برای کتاب چرا عقب مانده ایم؟ بود.

۰ نظر ۰۲ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۳
مهدیه عباسیان

چرا عقب مانده ایم

عنوان : چرا عقب مانده ایم؟ ( جامعه شناسی مردم ایران)
نویسنده: دکتر علی محمد ایزدی
نـشر: علم
تعداد صفحات: 352
سال نشر: چاپ سوم 1385

دکتر علی محمد ایزدی در چرا ما عقب مانده ایم، سعی کرده است که دور از هر گونه احساسات و عواطف و با تمام ناراحتی ها چندین موضوع مهم ( قبول عقب افتاده بودن جامعه ایران، پذیرش آسیب دیدگی روانی افراد جامعه، علل آسیب دیدگی، علاج پذیر بودن آسیب دیدگی و  راه های درمان) را با هموطنان و دست اندرکاران در میان بگذارد و درد را به آن ها بشناساند. او در مقدمه نوشته است : " خوب بلدم بگویم که ما ایرانیان شجاعت شیر، سخاوت حاتم و وجاهت طاووس و.. چه و چه را داریم. ولی می دانم که بدین ترتیب تنها با استقبال از "شعار" و احتراز از "شعور" خود را غافل نموده و بعضی را فریب داده ام، و میدانم که بدین ترتیب هیچ دردی از درد های خود و هموطنانم را دوا نکرده ام... با وجود تمام این می دانم ها ترجیح می دهم که واقعیت را ، هر قدر تلخ، عنوان کنم. تا مصلحان قوم به گفتار آیند و دست اندرکاران را به حرکت درآرند و اکنون که کشور خالی از اغیار است و ایرانیان خود صاحب اختیار، هرچه زودتر ترتیب نجات مردم را با امید به خدا از جهل و ظلم و فقر فراهم سازند و شروع نمایند. این کار با فرض اینکه با عقل و تدبیر و خلوص انجام شود، برای نتیجه دادن لااقل بیست سال وقت می خواهد. ولی اگر از فردا شروع کنیم، پس فردا یک روز از بیست سال کم شده است."

کتاب شامل سه فصل است که در فصل اول چرا ما «عقب» مانده ایم ؟ به بررسی دلایل عقب افتاده بودن جامعه ایران با بررسی تمام نظرات متفاوت چون استعمارگران، سیستم سلطنتی، حاکمیت هزارفامیلی، منابع نفتی، دین اسلام، بی سوادی و شخصیت اخلاقی می پردازد. فصل دوم شخصیت اخلاقی ما ایرانیان با دو بخش نظریات خارجیان درباره ما ایرانیان ( هردوت، گزنفون و ...) و نظریات خودمان درباره خلقیاتمان ( سعدی، فردوسی و...) آغاز می شود و به بررسی بسیاری از ویژگی های اخلاقی افراد جامعه همراه با مثال های فراوان می پردازد. و فصل سوم کتاب تحلیل شخصیت اخلاقیمان قوی ترین فصل کتاب است که علل آسیب دیدگی را بیان می کند و سعی می کند راه درمان را به ما نشان دهد.

 

* دوست دارم در مورد مطالبی که در این کتاب خواندم و مطالب مرتبط دیگر ساعت ها حرف بزنم!

اما فقط به دو نکته اشاره می کنم:

1- اگر کتاب وضعیت آخر نوشته توماس آنتونی هریس با ترجمه اسماعیل فصیح را خوانده باشید، فصل سوم این کتاب برایتان بسیار آشنا خواهد بود.

2- داشتم فکر می کردم کاش می شد خواندن این کتاب و کتاب هایی از این دست برای همه افراد، مخصوصا والدین و افرادی که در آینده والد خواهند بود ، اجباری بود. در این کتاب نکاتی به ما گوشزد می شود که حتی اگر به تغییر اوضاع جامعه و توسعه یافتگی هم علاقه ای نداشته باشیم ، دانستن آن ها برای آینده ی فرزندان و زندگی شخصیمان بسیار مهم و ضروری است. اما کاش می شد راهی یافت تا دچار "رسوب یافته ها" نشویم. مدتی پیش مقاله ای خواندم که در آن توضیح داده شده بود که بیشتر انسان های امروز بی وقفه در حال کسب دانش و مهارت های جدیدی هستند که تنها در ذهن آن ها رسوب می کند. همین و بس! و در لحظات زندگی و موقعیت های حساس حتی به آموخته ها فکر هم نمی کنند و بر اساس روش های قدیمی و غلط عمل می کنند.

 

۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۴۴
مهدیه عباسیان