رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۹ مطلب با موضوع «فیلم دونی» ثبت شده است

دیر وقت است. نشسته ام پشت میز و درگیر ترجمه های سنگین ام. از لذت همیشگی خبری نیست. دلم گرفته. چند خط ترجمه می کنم، کمی به فکر فرو می روم، دو قطره اشک می ریزم و باز ادامه می دهم. چند خط دیگر... پاراگراف بعدی. قورت دادن بغض با چای سرد و باز چند قطره دیگر... می نویسم و گریه می کنم. گریه ام شدت می گیرد. چقدر خوب که او خواب است و من را این شکلی نمی بیند. چقدر خوب که... چقدر خوب چی؟ چقدر خوب که فقط او برایت مانده؟ احساس تنهایی می کنم. سردم می شود. اشک هایم همچنان می ریزند. در چنین شرایطی حالم از خودم بهم می خورد! این روزها شدیدا دیدنی ام. حرف می زنم اشک هایم می ریزند. ورزش می کنم و خودم را با وزنه ها سرگرم می کنم چشم هایم خیس می شوند. مسائل حل می شوند و من باز می نشینم و یک دل سیر گریه می کنم. وسط کار، بین انبوه اصطلاحات علمی، کلمه ای بی ربط مرا یاد چیزی بی ربط تر می اندازد و باز اشک ها سُر می خورند بیرون.

در چنین شرایطی دلم برای خودم می سوزد. شاید دلم، دلش برای خودش می سوزد. جایی از دلم درد می کند و خوب نمی شود که نمی شود. این دل، همیشه خدا دل دل می زند برای دوست داشتن، برای دوست داشتن همه و همه کس. اما دردم آمده این بار. یادم نمی رود. گریه ام تمام نمی شود. دوست داشتنم نمی آید. دو رویی و خودخواهی و تظاهر را دیده ام و دیوانه شده ام. یک دیوانه با چشم های سرخ. یک دیوانه با اشک های بی پایان. یک دیوانه خسته که دلش می خواهد دوست نداشته باشد. دلش می خواهد متنفر باشد و دلش می خواهد حتی نفرین کند.

۲ نظر ۱۹ مهر ۹۸ ، ۰۲:۰۳
مهدیه عباسیان

از آن روزها خیلی گذشته است. از آن روزهای سختِ تنهایی و شب های طولانی. از آن روزهایی که مهدی کنارم می خوابید و هر شب داستانی جدید می خواست. از آن روزهایی که هزار کار را با هم می کردم و اشک از چشمانم لحظه ای دور نمی شد خیلی گذشته است. مهدی کنارم بود. وابسته بود و کوچک و دوست داشتنی. در آن روزهای دور هر وقت به آینده فکر می کردم خودم را می دیدم که در برابر پسربچه ای کوچک زانو زده ام و بدون توجه به چادری که دورم روی زمین افتاده است، در آغوشش گرفته ام.

این تصویر، تنها تصویر پر رنگ در مورد آینده بود. آینده ای که در موردش هیچ نمی دانستیم. آینده ای گنگ، مبهم و به اندازه گذشته دلهره آور. تصویری عجیب برای منی که حجاب نداشتم و برادری که تا آینده قرار نبود در آن حد کوچک باقی بماند...از آن روزها خیلی گذشته است. آن قدر گذشت که آن تصویر به مرور از ذهنم پاک شد و صفحه ای سفید جایگزینش شد.

چند روز پیش بود که در حال خداحافظی با فسقلی بودم. چشم هایش پر از اشک بود و سرش پایین. هیچ نمی گفت و بغض کرده بود. توی حیاط بودیم. جلویش زانو زدم، در آغوشش گرفتم و بدون توجه به چادری که روی زمین افتاده بود در گوشش زمزمه کردم که دوستش دارم و چقدر از اینکه برادرم هست خوشحالم. سرش را بلند کرد و چشم هایش برق زد. تصویر محوی در ذهن من پیدا شد و کم کم جان گرفت. دلم ریخت. چشم هایم پر از اشک شد. از ترس دیدن دوباره اشک هایش و هجوم اشک هایم سریع بلند شدم و خداحافظی کردم...

 

 

۱ نظر ۲۷ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۴۴
مهدیه عباسیان

 

در مورد این فیلم نقدهای بسیار کامل و جامعی هست که حرفی برای گفتن باقی نمی گذارند؛ اما نتوانستم در مقابل فیلمی این چنین قوی، با سکوت ِ اجباری حاکم در آن ساکت باشم و هیچ نگویم.

تمام آنچه می خواهم بگویم خلاصه می شود در اینکه منِ فیلم نبین و کم طاقت در برابر اکثر فیلم ها، دوبار در یک شبانه روز به تماشایش نشستم و از آن داستان شوکه کننده، نکات ریز به تصویر کشیده شده، امید ِ بی پایان، نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن در اوقاتی که آدم در ذهنش هم نمی گنجد و مخصوصاً از بازی بی نظیر امیلی بلانت لذت بردم و به فکر فرو رفتم و تمام شب روی انگشت های پا راه رفتم...

 

 

 

۱ نظر ۲۴ شهریور ۹۷ ، ۰۳:۴۱
مهدیه عباسیان

 

هرچند که داستان کمی تکراری است و مثل بسیاری از انیمیشن های دیگر به استقلال دختران می پردازد، اما دیدنش می تواند بسیار لذت بخش باشد و لحظات خوبی را برای بیننده رقم بزند؛ حتی اگر مثل من موزیک ها برایتان نقش لالایی را داشته باشد، در اواخر انیمیشن خوابتان ببرد و ادامه را بعد از فاصله ای چند ساعته ببینید... :)

این انیمیشن را می توان با خیال راحت در کنار کودکان تماشا کرد، تا هم شاد شوند، هم از تصاویر بی نظیرش لذت ببرند و هم از ریسک کردن نترسند.

 

 

 

 

۱ نظر ۲۰ تیر ۹۷ ، ۰۲:۱۷
مهدیه عباسیان

از توی خانه بودن و بیرون را ندیدن خوشم نمی آید. نه. باید بگویم از توی خانه بودن و بیرون را ندیدن قبل از بودن تو خوشم نمی آمد. امروز از صبح توی خانه ام. آسمان را ندیده ام. اما از هوای دلبرانه و نوری که  از پنجره روی گلدان هایمان می پاشد، معلوم است که زمستانمان همچنان بهار است.

امروز فهمیدم از توی خانه بودن خوشم هم می آید. بنشینم کتاب بخوانم، درس بخوانم، جمع و جور کنم و پر از انرژی شوم برای آمدنت. ذره ذره ی وجودم را بچکانم در غذایی که روی گاز در حال آماده شدن است و منتظر صدای ایستادنت پشت در شوم و مثل هر روز پر از ذوق، پر از شوق، پر از شور زل بزنم به در تا باز شود.

 

۱ نظر ۰۵ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۵۶
مهدیه عباسیان

 

داستان فیلم در جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد و درباره تخلیه نیروهای بریتانیا، فرانسه و بلژیک از شهر دانکرک در فرانسه می‌باشد. در جریان این عملیات تاریخی بیش از ۸۰۰ قایق نظامی ارتش بریتانیا جان دست‌کم ۳۳۵ هزار سرباز انگلیسی و فرانسوی را که در محاصره ارتش آلمان‌ها گرفتار شده بودند، نجات دادند.

فیلمی دیگری از نولان و باز هم بسیار شگفت آور. روایتی متفاوت و کم و بیش صامت از جنگ که بیشتر آن در ناوشکن ها و دریا به تصویر کشیده شده است. عوامل زیادی در کنار هم قرار گرفتند و این فیلم را از نظر من دوست داشتنی کردند. فیلم تعداد زیادی شخصیت دارد که هر کدام در زمان و لحظه مخصوص به خودشان قهرمان داستان می شوند و توجه بیننده را به خود جلب میکنند. پس از مدتی دوربین سراغ شخصیت دیگر می رود و از زاویه ای دیگر جنگ را به بیننده نشان می دهد. همه شخصیت های کمرنگ در کنار هم قرار گرفته اند تا جنگ و آنچه به این نام بر همه گذشته پر رنگ باشد. زمان در فیلم رفت و برگشت های زیادی دارد. وقایعی که در آسمان اتفاق می افتند، چند دقیقه ای جلوتر از وقایع روی دریا هستند. به همین دلیل مخاطب وقایع را پیشاپیش میداند. در نتیجه بدیهی است هیجان زده نشود. اما نکته ای که فیلم را برایم با ارزش می کند این است که من ِ مخاطب زمانی که در حال دیدن فیلم هستم، با اینکه با صحنه هایی که زودتر به من نشان داده شده است، می دانم در فیلم چه اتفاقی می افتد، با اینکه فیلم روایت یک حادثه تاریخی است که می توان از کل آن مطلع شد، با اینکه روند پیشرفت فیلم طوری است که به ظاهر آدم را درگیر هیچ گونه احساساتی نمی کند، اما باز هم هیجان زده می شدم. شاید بهتر باشد به جای هیجان زده شدن از واژه متأثر شدن استفاده کرد.

در انتهای فیلم برای دیدن تمام تصاویر قابل لمس و درک از جنگ، مرگ، ترس و سوختن در آب،  -که هیچ ذهنیتی از آن ها نداشتم- بسیار متأثر شدم و از ته دل به نولان آفرین گفتم.

 

* نمره فیلم :8/1  از 10 در IMDb

 

 

 

۰ نظر ۱۸ دی ۹۶ ، ۱۴:۴۶
مهدیه عباسیان

دارن آرنوفسکی کارگردان را که دستی در نوشتن هم دارد و اکثر فیلم نامه های خود را می نویسد را نمی شناسم. هیچ ذهنیتی از فیلمی که قرار است ببینم ندارم. فیلم را می بینیم و درگیر ریتم کند و بازی بی نظیر و تصویر برداری جالب آن می شویم. در ابتدا همه چیز خوب است. اما این خوبی دوام چندانی ندارد و جای آن را مرموز بودن می گیرد. ابهام و سردرگمی حتی می تواند بیننده را از پای در بیاورد. تنها کلیتی که در مورد فیلم میتوان گفت این است که "مهمان‌ های ناخوانده‌ ای به خانه زوجی جوان می‌آیند و آرامش زندگی‌ را برهم می‌زنند."

ولی انگار این تمام فیلم نیست. شخصیت ها اسم ندارند. روی پوستر فیلم علامت تعجب هم آورده شده است. مهمان های ناخوانده مانند مور و ملخ از همه جا سرازیر می شوند. زن را نادیده می گیرند. لکه ی خونی که پاک نمی شود و گاه و بی گاه تازه می شود، پایانی که باز به آغاز می انجامد؛ همه و همه انگار دارند از مفاهیمی نهان در فیلم سخن می گویند. مفاهیمی که رسیدن به آن ها به تنهایی برایم ممکن نبود.

چندین و چند نقد درباره این فیلم تا به حال خوانده ام. یکی می گوید این فیلم از آن فیلم های صفر و یکی است. که یا بیننده خوشش می آید و یا متنفر می شود. یک جا نوشته است این فیلم سمبلی از این جهان است. جنیفر لارنس سمبلی از مادر است. محل زندگی شان سمبلی از زمین و مهمانان ناخوانده سمبلی از تمام چیزهایی که می توانند مزاحمت یا تغییر ایجاد کنند.

من ولی باز هم به نتیجه ای نمی رسم. جز اینکه این فیلم فرصتی می شود تا باز هم از بازی بی نظیر و خیره کننده جنیفر لارنس لذت ببرم.

* نمره فیلم :6/5  از 10 در IMDb

 

 

۱ نظر ۱۷ دی ۹۶ ، ۱۷:۳۲
مهدیه عباسیان

 

زمانی که شروع کردیم به دیدن فیلم، دائم این فکر در ذهنم میگذشت که مناسب گروه سنی نوجوانان بوده و احتمالا انتخاب درستی نکرده ایم. آن قدر این فکر در ذهنم از این ور به آن ور رفت که به مرحله بیان رسید. و در نتیجه ی این ابراز، همسرجان توجهم را جلب کرد به نوع متفاوت تصویربرداری.

تصویر برداری فیلم به گونه ای متفاوت بود. شخصیت اصلی داستان که پسرکی است 10 -12 ساله، به نقاشی کردن علاقه دارد و گاه تصویری که بیننده می بیند تنها حرکت مداد بر روی کاغذ است و بس.

تصویر برداری متفاوت در کنار فضای تخیلی و فانتزی و درد پنهان در داستان برای پسری که پدر و مادرش جدا زندگی می کنند من را ناخواسته تا انتهای فیلم با خود همراه کرد. آن هم چه همراه کردنی. نفس هایی بس عمیق برای فرو خوردن اشک های افسار گسیخته لازم بود.

این فیلم و داستان هایی که توسط درخت برای پسرک تعریف شد هم مناسب نوجوانان است و هم بزرگتر ها. بزرگتر هایی که به قول شازده کوچولو عجب آدم های عجیب و غریبی اند و شاید به لطف چنین داستان ها و کتاب هایی یاد بگیرند، قضاوت کردن را، پذیرش خاکستری بودن را، مدیریت دو خوی خوب و بد درون را و ...

* در تمام مدت دیدن فیلم تمام فکر و ذکرم به سمت نویسنده این داستان بود. این که از روی چه کتابی ساخته شده. چرا تا به حال آن را نخوانده بودم و ... . که پس از تحقیقات تکمیلی متوجه شدم فقط یک فیلمنامه در کار بوده است.

** این فیلم جوایز زیادی را برده است و نمره 7/5 را در IMDb از آن خود کرده است.

۲ نظر ۰۴ دی ۹۶ ، ۱۶:۴۴
مهدیه عباسیان