رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محمود دولت آبادی» ثبت شده است

جای خالی سلوچ

عنوان: جای خالی سلوچ
نویسنده : محمود دولت آبادی

نـشر: چشمه
تعداد صفحات: 497
سال نشر: چاپ اول 1358 - چاپ بیست و چهارم 1394

اولین کتابی که از دولت آبادی خواندم، سلوک بود. کتابی که چیز زیادی از آن دستگیرم نشد. دومین کتاب نون نوشتن بود. کتابی دوست داشتنی و جالب، که باعث شد سعی کنم طور دیگری در مورد دولت آبادی فکر کنم. جای خالی سلوچ کتاب سوم است و آنقدر قدرتمند و شگفت انگیز من را به بازی گرفت، در خودش غرق کرد و گه گاه گریاند که با خودم فکر کردم، محمود دولت آبادی راز اهلی کردن را خوب می داند و حال، منِ اهلی شده به خودم قول داده ام که حتما حتما جایی برای خواندن "کلیدر" و "روزگار سپری شده مردم سال خورده" و باز خوانی "سلوک" باز کنم.

داستان با جای خالی سلوچ آغاز می شود. مِرگان (همسر سلوچ) یک روز صبح بیدار می شود می بیند سلوچ رفته است و او می ماند و تمام تلاشی که باید برای نگه داشتن شیرازه زندگی و مراقبت از سه فرزندش عباس، ابراو و هاجر کند.

دولت آبادی این کتاب را به همه مادران تقدیم کرده است. و بازه ای از زندگی زنی تنها، فقیر، و بار سنگین روی دوشش را طوری با کلمات اصیل و توصیفات عالی به تصویر می کشد که خودت را در دل داستان و در کنار مِرگان می بینی و سختی و مشقتش را با تمام وجود حس می کنی.

 

- مِرگان عاشق شویش بود! این را حالا حس می کرد. او عاشق سلوچ بود! به یاد می آورد که عاشق مردش بوده است. عشقی که از یاد رفته بوده است! تازه به یاد می آورد که عشق خود را به مردش از یاد برده بوده است.

هفده سال! مگر می شود چیزی سال ها در تو گم باشد و تو در آن بی خبر بمانی؟ عاشق شویت بوده و این را از یاد برده باشی؟! این حرف را کجا می شود برد؟ (صفحه 33)

- راه رفته را باید رفت. چه با ناله و نکنم، چه با خموشی و بردباری. (صفحه 47)

- روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند. روز و شب است. روشنی دارد، تاریکی دارد. پایین دارد، بالا دارد، کم دارد، بیش دارد. (صفحه 145)

- مِرگان این را یاد گرفته بود که اگر دلمرده و افسرده به کار نزدیک شود، به زانو در خواهد آمد. کار، بر او سوار خواهد شد. پس، با روی گشاده و دل باز به کار می پیچید. طبیعت کار چنین است که می خواهد تو را زمین بزند، از پا در آورد. این تو هستی که نباید پا بخوری. نباید از پا در بیایی! و مرگان ، نمی خواست خود را ذلیل کار ببیند. مرگان کار را درو می کرد. (صفحه 245)

- عشق، مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است، اما هست. هست، چون نیست! عشق مگر چیست؟ آنچه که پیداست؟ نه! عشق اگر پیدا باشد، که دیگر عشق نیست! معرفت است. عشق از آن رو هست که نیست. پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد. می گریاند. می چزاند. می کوباند و می دواند. گاه، آدم، خودِ آدم عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی! بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده! شاید نخواهی هم. شاید هم، بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی. (صفحات 249 - 248 )

 

* فکر کنم اگر روزی قرار باشد این کتاب به یک فیلم تبدیل شود - با روند نام گذاری فیلم های امروز - نامش به جای جای خالی سلوچ "مِرگان" باشد.

 

 

۱ نظر ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۱۲
مهدیه عباسیان

خانه آخر

عنوان: خانه آخر ( بر اساس اتاق شماره 6 اثر آنتوان چخوف)
نویسنده : محمود دولت آبادی

نـشر: قطره
تعداد صفحات: 160
سال نشر: چاپ اول 1382

بهترین چیزی که می توان درباره "اتاق شماره 6" گفت، همان است که محمود دولت آبادی در بخشی از مقدمه کتاب آورده است:

رنج و نکبت و تحقیر انسان که امیدِ زدودنشان زیر ساخت آرزوهای فرداهای بهتر آنتوان چخوف به  شمار می رود، در رمان اتاق شماره ی شش نمایان تر جلوه می کند. در بیشتر آثار چخوف کاهلی - کهنگی و بی هدفی مردم طبقه متوسط و اعیان روسیه موجبات رنج نویسنده اند، اما در اتاق شماره شش که با عنوان « خانه آخر » نمایشی شده است، چخوف به نحوی ملموس و عمیق در رنج و نکبت فروگیر انسان وارد می شود و با جرأت و جسارت، مذلت آدمی- آدمیان فرزانه ولی پراکنده و تنها - ی روزگار خود را روایت می کند؛ اثری که محور آن، دو انسان هستند در شهرستانی پرت و دور افتاده: خارکُف! دو انسانِ تنها از دو زاویه نگاه به زندگی و جهان بینی. یکی ایوان دیمتریچ گروموف، مردی سرد و گرم چشیده، اخراجی یک اداره فکستنی و تنها در یک سو، و در سوی دیگر، تنهایی دیگر، دکتر آندره یفی میچ راگین، پزشک تنها بیمارستان شهر.

...

اگرچه قسمت هایی از بار نمایشنامه را گفت و گوی فلسفی و جهان نگری آن دو مرد به دوش می کشد، اما هنر چخوف و کوشش این قلم می نماید که چگونه دو انسان متضاد به لحاظ طبقاتی، به وحدتی می رسند در مفهوم سازی و این که چگونه در مباحث متوالی خود در بطن واقعیت به تغییر واداشته می شوند اگرچه با فرجامی غمبار، و هر کدام نسبت به توان- ناتوانی خود در سرنوشتی یگانه دچار می آیند با داوری نهایی که همانا جز خود واقیت نیست.

 

- جنایت یک بیماری اجتماعی است، اگرچه در قالب یک شخص مریض تجلی پیدا کند. (صفحه 27)

- بی شک شما هم می دانید که در این جهان، به جز مراحل عالی نمودهای عقلی بشری، هرچیز دیگری بی ارزش و بی اهمیت است. تنها عقل است که حدفاصل و سرحد بین انسانیت و حیوانیت شناخته شده و بشر را اشرف مخلوقات جلوه می دهد. و تنها عقل  است که آدمی را به مرحله ی کمال می رساند و او را که چون موجودات دیگر جسماً می می میرد، تا حدودی فناپذیر و جاودان می نماید. از این رو عقل یگانه سرچشمه ی لذات بشر به شمار می آید، و ما چون در محیط خودمان مردمان عاقل نمی بینیم و سخنان عاقلانه نمی شنویم از هرگونه لذت عالی بی بهره ایم، درست است که ما کتاب می خوانیم، ولی کتاب به کلی فرق دارد با گت و گو و معاشرت زنده با مرم. گرچه این مقایسه کاملا درست و منطبق بر حقیقت نیست، ولی اجازه می خواهم بگویم که کتاب مثل نت موسیقی ست و گفتگو با مردم مثل خود موسیقی، مثل آواز است. (صفحه ی 60)

 

 

۱ نظر ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۱۹
مهدیه عباسیان
نون نوشتن
 
عنوان: نون نوشتن
نویسنده : محمود دولت آبادی

نـشر: چشمه
تعداد صفحات: 216
سال نشر: چاپ اول زمستان 1388 - چاپ سوم بهار 1389

نون نوشتن  مجموعه ای از شصت گاه نوشته ی محمود دولت آبادی است که به گفته خودش آن ها را بدون هیچ تغییری منتشر کرده است تا خود و مخاطبانش را از آنچه بین سال های 59 تا 74 بر او گذشته، مطلع سازد.
پس از خواندن گاه نوشته های ابتدایی احساس میکنی با مجموعه ای از جملات قصار غیرمرتبط مواجهی. اما با رسیدن به گاه نوشته های دوازده به بعد ، ناگهان لحن صمیمانه دولت آبادی نظرت را تغییر می دهد و تو را هم درگیر احساسات و لحظه هایش می کند.

دولت آبادی در این گاه نوشته ها از هر دری سخن گفته است. از سیاست، اوضاع جامعه ایران و نگرانی اش درباره زبان و واژگان فارسی تا رنج هایی که برای خلق آثارش متحمل شده و استفاده بی نام از آن ها و حس و حال درونی اش نسبت به خانواده و مخاطبان. او بسیار عالی توانسته برخی از مفاهیم و موقعیت ها، چون سوق یافتن اجباری به مسیری که نمی خواهی را به تصویر بکشد.

* دولت آبادی در این کتاب من را به شدت شگفت زده کرد. زمانی که کتاب سلوک را میخواندم مشکلات زیادی برای همراهی با داستان داشتم. نثر کتاب طوری بود که باعث عدم تمرکزم می شد اما نون نوشتن قالب ذهنی من را در مورد دولت آبادی به هم ریخت. طوری که تصمیم گرفتم یک روز حتما کتاب کلیدر را بخوانم. اما بعد از اینکه متوجه شدم این کتاب 10 جلد است، سعی کردم در مورد تصمیمم بیشتر فکر کنم.

-او گفت: " آدم سه جور است : مرد ، نیمه مرد و هَپلی هَپو و ..."
  و توضیح داد: " هَپلی هَپو کسی است که می گوید و کاری نمی کند. نیمه مرد کسی است که کاری می کند و می گوید. اما... مرد آن است که کاری می کند و نمی گوید." و تکرار کرد: "آن کس که نگوید و بکند مرد است." (صفحه ی 100)

-
فاجعه ی اجتماعی از همین ناشی می شود که هرکس فکر می کند باید گوش و گلیم خود را از آب به در کشد. چه انبوه اند مشکلات زندگی ما و چه اندک اند کسانی که آن را مشکل خود بدانند و غالبا می بینیم که افراد، زندگی را چون قابی خالی از عکس به گردن انداخته اند و در خیابان ها پرسه می زنند، بی آنکه فکر کنند ممکن است مورد تمسخر قرار گیرند. چون دیگران هم هر یک قاب خالی به گردن از برابرشان می گذرند... کمدی یا تراژدی؟ آیا جنون و جنایت وجه غالب و عادی زندگی مردم ما شده است؟ در این صورت لابد باید گفت وای به حال و روز کسانی که دست و توان و روحیه ی جنایت ندارند! ( صفحه ی 156)

۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۵۵
مهدیه عباسیان