رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۲۸ مطلب با موضوع «ادبیات :: شرح حال» ثبت شده است

عنوان: نقشه‌هایی برای گم شدن
نویسنده: ربکا سولنیت
مترجم: نیما م. اشرفی
نشر:  اطراف
تعداد صفحات: 216
سال نشر: چاپ اول 1399

برای منی که این روزها یک مادر تمام وقت‌ام که گاه بعد فردی خودش را فراموش می‌کند و گاه خسته می‌شود، عنوان کتاب بسیار جذاب بود. باعث شد بتوانم بی وقفه در ذهنم به آن پر و بال دهم. جستارهایی که سولنیت تحت این عنوان آورده است به دنبال مسیری در بلاتکلیفی‌ها و هزارتوی زندگی روزمره نیستند، بلکه در واقع نگاهی نو و لذت‌بخش به جهان پیرامون‌اند تا بتوان در عدم قطعیت زندگی کرد و دوام آورد.

 

- جبهه‌گیری‌های سفت و سخت در برابر ناشناخته‌ها و امور ناآشنا نشانه احساس ناامنی شدید است.

- پیدا نکردن راه خود در شهر شاید بسیار ملال‌آور و مضحک باشد. لازمه‌اش نابلدی‌ست، همین و بس... اما گم کردن خود در شهر، همچون زمانی که کسی خود را در جنگل گم می‌کند، آموزشی به‌کل متفاوت می‌طلبد. گم کردن خود یعنی تسلیمی لذت بخش، گم شده در آغوش خود و بی اعتنا به جهان.

- کلید نجات در این است که بدانی گم شده‌ای.

- «گم شده» دو معنای ناهمخوان دارد. گم کردن یعنی ناپدید شدن چیزی آشنا، اما گم شدن یعنی پدیدار شدت چیزی ناآشنا.

 

 

* در جایی از کتاب نوشته‌ای از ویرجینیا وولف آورده شده است در مورد قدم زدن.

 عصر یک روز آفتابی، ما بین ساعت چهار و شش بعدازظهر که پا از خانه بیرون می‌گذاریم، خودی را که دوستان‌مان می‌شناسند کنار می‌گذاریم و به بخشی از ارتش جمهوری گردشگران خیابانی تبدیل می‌شویم، افرادی که حضور در جمعشان در پی تنهایی کشیدن در اتاق بسیار خوشایند است... می‌شد به هر یک از این زندگی‌ها کمی نفوذ کرد، آنقدر که بشود این توهم را ایجاد کرد که تنها به یک ذهن وابسته نیستیم، بلکه می‌توانیم چند دقیقه خود را به جای دیگران بگذاریم. از دید وولف گم شدن بیشتر به هویت مربوط بود تا جغرافیا، میلی آتشین، حتی نیازی مبرم و اضطراری به مبدل شدن به هیچ‌کس و همه‌کس، باز کردن غل و زنجیرهایی که به تو یادآوری می‌کنند چه کسی هستی و دیگران درباره‌ات چه فکر می‌کنند.

  قدم زدن مهم‌ترین فعالیت حال‌خوب‌کن و ذهن‌مرتب‌کن برای من بوده و هست. و این توضیحات نزدیکترین جملات بودند به آنچه در این مورد در ذهنم داشتم.

** در جای دیگری از کتاب در تقدیر وجود فاصله بین دوستی ها جملاتی نوشته شده بود. در ستایش آبی دور دست، ستایش امور ناشناختنی. اگر کتاب را نخوانده باشید، احتمالا این عبارات نامفهوم باشند. اما می‌نویسم تا لذتی که از آنها بردم را فراموش نکنم...

 

 

۱ نظر ۲۴ اسفند ۰۱ ، ۰۳:۲۹
مهدیه عباسیان

عنوان: آبنبات هل دار
نویسنده: مهرداد صدقی
نشر:  سوره مهر
تعداد صفحات: 416
سال نشر: چاپ هفتم 1396

کتاب آبنبات هل‌دار در مورد یک خانواده بجنوردی در دهه 60 است. راوی محسن فرزند کوچک خانواده است که با لحن و لهجه دلنشین‌اش خنده و هیجان را مهمان لحظات مخاطب می‌کند.

 

- ورق‌های کتاب تاریخ بهتر سوختند. عمدا صفحات مربوط به اسکندر مقدونی را لای هیزم‌ها گذاشتم که بسوزند. تا او باشد که به قول معلممان کتاب‌های ما را نسوزاند. البته شاید او هم یکی مثل من بوده که علاقه‌ای به خواندن کتاب نداشته.

- توی راه به این فکر می‌کردم که با چه رویی به آقاجان خبر بدهم دیگر اسمم را در مدرسه نمی‌نویسند، با چه رویی بگویم صمیمی‌ترین دشمنم یکسره مردود شده، با چه رویی بگویم تقلبمان را هم فهمیده‌اند و تازه با چه رویی بگویم با مامان باید به مدرسه بیایند... جز گفتن ماجرا چاره ای نبود. متاسفانه جامعه کاری می کند که انسان، درست در شرایطی که توبه می‌کند تا آدم شود، مجبور شود دوباره به سمت عادت قدیمی‌اش برگردد.

 

 

* بعد از کتاب آبنبات هل دار، دو جلد دیگر آبنبات پسته‌ای و آبنبات دارچینی به ترتیب با تعداد صفحات 257 و 398 در دسترس هستند که در آن‌ها همان محسن ِ بی نظیر روایت‌گر است.

 

 

- صدای در که آمد با خودم گفتم هرچه باداباد. با گفتن این جمله یاد جمله «بادابادا مبارک بادا...» و متعاقبا باز هم یاد لبخند آن دختر ناشناس افتادم و با خودم گفتم آدم عاشق نباید از چیزی بترسد؛ چه رسد به من که عاشق دو نفرم!

- بدون نگاه کردن به ورقه نمره‌ها گفت: «تو یکی صفر مطلق.»

  "صفر مطلق" را جوری گفت انگار نمره‌ام را به درجه کلوین گزارش کرده‌اند.

- سعید چیزی نگفت. البته در ظاهر چیزی نگفت. برای اینکه ناراحت نشود، گفتم: "ولی خا مشه‌ها... آدم اگه بخواد، همه چیز مشه... خدایی، من فکر نمکردم فیزیک تجدید بشم. ولی خا دیدی که شد!"

- تنها کاری که در آن یک ساعت در آن وارد شده بودم همین "چشم اوستا" گفتن بود. چون حس می کردم کار نیکو کردن از خالی کردن است، نه از پر کردن.

 

 

** سه جلد این مجموعه، سه روزه تمام شد. لحظات بی نظیری را تجربه کردم و گاه بسیار خندیدم...

*** من عاشق بی بیِ داستان شدم!

**** جدا کردن بریده‌هایی از متن کار دشواری بود. چون درک بسیاری از لحظات شاد کتاب، نیازمند آشنا بودن با لهجه و داشتن پیش زمینه‌ای از آنچه گذشته است، بود.

 

 

 

۲ نظر ۰۸ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۹
مهدیه عباسیان

عنوان: آبشوران
نویسنده: علی اشرف درویشیان
نشر:  چشمه
تعداد صفحات: 128
سال نشر: چاپ ششم

علی اشرف درویشیان را چند سالی است که می‌شناسم. یادم می‌آید یکی از دوستان کتابخوان معرفی‌اش کرد و تاکید کرد که باید هرآنچه که نوشته است را خواند. نام او در ته ذهنم ته‌نشین شد و در این روزهای بی‌حوصلگی و تنهایی خودی نشان داد. نوشته‌های علی اشرف درویشیان من را یاد هوشنگ مرادی کرمانی می‌اندازد. همان صمیمیت و سادگی، همان روزهای کودکی و همان قلم دلنشین کنارهم جمع شده‌اند تا از آنچه تجربه کرده است بگوید.

 

- اوایل بهار یا اواخر پاییز که آسمان را بر سیاهی می‌پوشاند، بابام از میان اتاق می‌نالید که: «خدایا غضبت را از ما دور کن». ولی خدا به حرف بابام گوش نمی‌کرد، سیل می‌آمد، خشمگین می‌شد. می‌شست و می‌رفت.

- یک چیزی میان گلویم پایین و بالا رفت. از گلویم بالا آمد. آمد توی صورتم و از چشم‌هایم بیرون آمد و صورتم را گرم کرد. با پشت دستم صورتم را پاک کردم. شوری اشک در ترک های پشت دستم دویید و گزگز کرد.

- جیغ‌های دلخراش اصغر همیشه در گوشم خواهد بود. این جیغ‌ها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمی‌کند که همه خرجی داشته باشند، خواهد شوراند. بر ضد آنکه گوشش کر است و جیغ های اصغر را نمی‌شوند، ناله‌های ننه را نمی‌شنود و بر ضد آنکه نفهمید و ندانست و نخواست بداند که چرا همیشه زیر چشم ننه ام از درد کبود بود، همیشه گیسویش شانه نزده و آشفته و پر درد و همیشه گرسنه بود، تا ما نیم سیر باشیم.

 

* در طول مطالعه زمان را فراموش می‌کردم. و چه چیزی بهتر از این...

 

 

۱ نظر ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۴۸
مهدیه عباسیان

عنوان: حواس پرتی مرگبار
نویسنده: جین واینگارتن
مترجم: مجتبی هاتف
نشر:  ترجمان علوم انسانی
تعداد صفحات: 112
سال نشر: چاپ اول 1397

جین واینگارتن روزنامه‌نویس است و بخاطر دو جستاری که در این کتاب آورده شده‌اند، برنده جایزه پولیتز شده است. دو جستار «مرواریدهای قبل صبحانه» و «حواس‌پرتی مرگبار» به مهمترین عادت‌های انسان در دوران مدرن اشاره می‌کند: همیشه در عجله بودن و حواس‌پرتی. در مقدمه تمام آنچه که قرار است در طول کتاب فهمیده شود، آورده شده است. مرواریدهای قبل صبحانه در مورد نوازنده‌ای مشهور است که یک روز را در ایستگاه مترو به نوازندگی می‌پردازد و هیچ کس متوجه او نمی‌شود و حواس پرتی مرگبار درباره والدینی است که کودکان خود را در ماشین فراموش می‌کنند و سپس درحالی که مرده‌اند با آن ها مواجه می‌شوند. پرداختن به کلیت ماجرا در مقدمه به نظرم به این دلیل است که مسئله مهم‌تر از این حرف هاست و هدف این جستارها تحلیل و کندوکاو هر یک از این وقایع است.

 

- اسم آهنگی که او گوش می‌داد «جاست لایک هون» بود از یک گروه راک انگلیسی به نام « د کیور». البته آن آهنگ فوق‌العاده است، اما معنای آن چندان شفاف نیست و اینترنت پر شده از متن‌هایی که می‌کوشند آن را واکاوی کنند. برخی از آن‌ها خیلی از موضوع دور شده‌اند، اما برخی دیگر درست رفته‌اند سراغ اصل موضوع: این آهنگ از جدایی عاطفی غم‌انگیز حرف می‌زند. مردی زن رویاهایش را یافته ولی نمی‌تواند عمق احساساتش را به او ابراز کند تا اینکه او را از دست می‌دهد. این آهنگ از غفلت از زیبایی چیزی می‌گوید که به سادگی جلوی چشم‌مان است.

- حافظه نوعی ماشین است، ماشینی که بی‌نقص نیست. ذهن خودآگاه ما کارها را بر اساس اهمیت اولویت‌بندی می‌کند، اما حافظه ما این کار را در سطح سلولی انجام نمی‌دهد. اگر قابلیت فراموش کرد گوشی‌تان را دارید، پس احتمالا قابلیت فراموش کردن کودکتان را نیز دارید.

 

* بر اساس این کتاب غفلت یکی از ویژگی‌های اصلی انسان امروز است. چه ویژگی دردناکی...

** از مطالعه لذت بردم و البته بسیار هم ترسیدم. ترس از امکان فراموش کردن کودکی که ندارم آن قدر شدید بود که حس می‌کنم هیچ‌وقت نمی‌توان چنین والدینی را درک کرد و فهمید. آن هم برای کاری که در آن هیچ قصدی نداشته‌اند.

*** چقدر کتاب های انتشارات ترجمان علوم انسانی را دوست دارم...

 

 

۰ نظر ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۴۴
مهدیه عباسیان

عنوان: گرسنگی، سرگذشت بدن من
نویسنده: رکسان گی
مترجم: میعاد بانکی
نشر:  کوله پشتی
تعداد صفحات: 272
سال نشر: چاپ اول 1397

برای منی که تپل به دنیا آمدم و تا به این جای زندگی یا درگیر اضافه وزن بوده‌ام و یا در حال رژیم، کتاب گرسنگی بیشتر قابل درک است. اما نویسنده این کتاب کسی است که خودش تصمیم می‌گیرد به دلیل اتفاق ناگواری که در نوجوانی برایش افتاده، هر روز چاق و چاقتر و بسیار چاقتر شود. این کتاب شرح حالی است از آنچه باعث شده رکسان گی چنین تصمیمی بگیرد، با بدن فربه خود اقدام به محافظت از خود کند. بیوگرافی‌ها معمولا در مورد افتخارات هستند. در مورد آنچه افراد به دست آورده‌اند، ولی در این کتاب به چیزهایی که از دست رفته‌اند می‌پردازد. توضیحاتی دردناک، اما لازم؛ تا بدانیم کوچکترین برخورد و عکس العمل‌مان، حتی نیم‌نگاهی کوتاه به یک فرد می‌تواند چه نتایجی داشته باشد...

 

- رازهایم را می‌بلعیدم و بدنم را حجیم و ویران می‌کردم. راه‌هایی یافته بودم تا از دید عموم مخفی شوم، تا پیوسته به ولعی که سیری‌ناپذیر بود غذا بدهم- ولعی برای متوقف کردن آسیب دیدن.

- این دروغ بزرگی است که لاغری با شان برابر بشماریم. بدون شک، این دروغ متقاعد کننده‌ای‌ست چون صنعت کاهش وزن رونق دارد. زن‌ها می‌کوشند تا به تسلیم شدن در برابر میل جامعه ادامه دهند. زن‌ها به گرسنگی ادامه می‌دهند. و من هم ادامه می‌دهم.

- گاهی اوقات افرادی که فکر می‌کنم نیتشان خوب است می‌گویند چاق نیستم. چیزهایی می‌گویند مانند «این حرف رو درباره خودت نزن»، چون «چاقی» را چیز شرم آوری می‌دانند، چیزی توهین‌آمیز، در حالی که من چاقی را حقیقت بدنم می‌دانم. وقتی از آن واژه استفاده می‌کنم به خودم توهین نمی‌کنم. دارم خودم را توصیف می‌کنم. این مدعیان بی شرمانه دروغ می‌بافند و می‌گویند تو چاق نیستی، یا تعریف‌های بیخودی پیشکش می‌کنند... گویی نمی‌توانم چاق باشم و در عین حال چیزهایی که آن ها به عنوان خصوصیات باارزش می‌شمارند دارا باشم.

- همیشه از خودم می پرسم که التیام یافتن به راستی چه شکلی ست- التیام جسمانی و التیام روانی. مجذوب این اندیشه‌ام که ذهن، که روح و روان می‌توانند به همان نظمی که استخوان‌ها التیام می‌یابند، التیام یابند. که اگر برای مدتی به درستی بی‌حرکت بمانند، قدرت اولیه‌شان را دوباره به دست می‌آوردند.

- نوشتن این کتاب سخت‌ترین کاری است که تا به حال انجام داده‌ام. اینکه خودم را در معرض آسیب‌پذیری قرار دهم کار آسانی نبود. مواجهه با خودم و اینکه زندگی در بدنم چگونه بوده است کار آسانی نبود. ولی این کتاب را نوشتم چون احساس کردم لازم است.

 

* هرچند که برخی از مطالب دائما تکرار می‌شد، اما این کتاب برایم جزو کتاب‌های مفیدی بود که از خواندنش خوشحالم...

 

 

۰ نظر ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۲۲:۳۰
مهدیه عباسیان

عنوان: حرمسرای قذافی
نویسنده: آنیک کوژان
مترجم: بیژن اشتری
نشر:  ثالث
تعداد صفحات: 364
سال نشر: چاپ اول 1397

بنظرم نام کتاب به اندازه کافی گویاست. کتابی سراسر درد، رنج و غم از وقایعی که در لیبی اتفاق افتاده است...

 

- پس دو نوع جنایت داریم: جنایت‌هایی که باید محکوم کرد و جنایت‌هایی که باید همچون رازهای کوچک کثیف پنهانشان کرد. پس برخی از قربانیان خوب و شریف هستند و برخی دیگر بد و مایه خجالت. برخی قربانیان را باید مورد لطف و تقدیر قرار داد و به آن ها غرامت پرداخت و برخی دیگر را که دردسر سازند باید مشمول قانون "ورق زدن تاریخ" کرد.

 

* حجم غمی که در هنگام مطالعه تجربه کردم، وصف‌ناپذیر است.

 

 

۲ نظر ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۵۸
مهدیه عباسیان

عنوان: مثل خون در رگ های من
نویسنده: احمد شاملو
نشر: چشمه
تعداد صفحات: 173
سال نشر: چاپ بیست و سوم 1398

خواندن شرح حال افراد بزرگ برایم جذاب است. و چه چیزی جذاب تر از خواندن یادداشت‌ها و نامه‌های شاعری که در تمام روزهای ابتدای جوانی همراهم بوده است...

 

- کاش می‌دانستی که حاضرم به جای هر دقیقه که با من از قلبت سخن بگویی، یک سال از عمرم را بدهم.

 - برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟

 و افسوس که این سوال فقط یک جواب می‌تواند داشته باشد و آن جواب چنین است: «برای این که او معشوق است نه عاشق»

- عشق بزرگ ترین خصلت انسان است، پس من که چنین عشق بزرگی در دل دارم چرا بزرگ‌ترین مرد دنیا نباشم؟

- می‌گویم «تو را دوست دارم.» در این کلام بزرگی که روح‌ها و تن‌های ما را برای همیشه یکی می‌کند، بر کلمه تو تکیه می‌کنم نه بر لغت دوست داشتن. زیرا که در این جا آنچه شایان اهمیت است؛ تو است. تو را دارم و برای آن که بدانی درباره تو چه می‌اندیشم، از دوست داشتن، از این لغت بزرگ مدد می‌گیرم.

 

* با خواندن این کتاب اطلاعات جالبی را در مورد شاملو به دست آوردم و لذت هم بردم.

** قطعی اینترنت چند هفته گذشته فرصت خوبی برای بریدن از دنیا و فرصتی عالی برای مطالعه بود. کتاب‌هایی را که خواندم به مرور با شما به اشتراک می‌گذارم.

 

 

۱ نظر ۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۶:۲۲
مهدیه عباسیان

عنوان: پروژه شادی
نویسنده: گریچن رابین
مترجم: آرتمیس مسعودی
نشر: آموت
تعداد صفحات: 392
سال نشر: چاپ اول 1390

 

ماجرای کتاب از اینجا شروع شد که گریچن رابین در یکی از روزهای آوریل در اتوبوس این سوال را از خود پرسید که:

من از زندگی چه می خواهم؟ خب، می خواهم شاد باشم.

اما گریچن هرگز به این موضوع که چه چیزی او را خوشحال می کند یا اینکه چطور می تواند خوشحال باشد فکر نکرده بود.

سرانجام گریچن با این عقیده که تلاش برای شاد بودن، هدفی ارزشمند است شروع به تحقیق و بررسی در مورد شادی و شاداب بودن می کند و پروژه ای تحت عنوان پروژه شادی برای خود تدارک می بیند.

گریچن رابین در پروژه شادی، تجربه یک سال از زندگی خود را به همراه فعالیت های روزانه و معمولی را شرح داده است. فعالیت هایی نظیر زندگی زناشویی، زندگی شغلی، ارتباط با فرزندان، اوقات فراغت، دوستان، پول و ثروت، نظریات در مورد مرگ، هیجان های زندگی و نگرش های مختلف زندگی. همه این فعالیت ها در پروژه شادی دچار بازنگری شده اند و همه آنها با روش و نگرشی شاد و نیروبخش انجام می شوند.

 

- چیزی به نام تفریح برای کل خانواده وجود ندارد. وقتی در تعطیلات شام را با خانواده بیرون می خوریم، حتی وقتی با دوستانمان شام را در یک رستوران می خوریم یا به رستوران می رویم، نیاز به سازگاری داریم. سازگاری، روابط را مستحکم می کند و خاطره ایجاد می کند. این کارها تفریح است، اما تلاش، برنامه ریزی و هماهنگی با افراد دیگر و سازگاری با دیگران را می طلبد.

- نگذار کامل بودن، آفت خوبی شود.

- از خود رد پا به جا بگذارم یعنی من اینجا بودم.

- حداقل گراها فقط تصمیم هایی می گیرند یا کارهایی انجام می دهند که بر اساس معیارهایشان باشد. این بان معنی نیست که به دنبال چیزهای پیش پا افتاده هستند، بلکه ممکن است معیارهایشان بسیار بالا باشد، اما به محض آن که هتل، سس ماکارونی یا کارت ویزیتی پیدا می کنند که آن معیارها را داراست؛ راضی می شوند. کسانی که به دنبال حداکثر هستند، می خواهند بهترین تصمیم را بگیرند و حتی اگر یک دوچرخه یا کوله پشتی ببینند که نیازهایشان را برطرف می کند، تا زمانی که همه گزینه ها را بررسی نکنند و نتوانند بهترین تصمیم ممکن را بگیرند، تصمیم گیری نمی کنند. پژوهش ها نشان می دهد که حداقل گراها از حداکثرگراها شادترند.

- گاهی اوقات بعدا هرگز نمی آید.

- روزها طولانی اند اما سال ها کوتاه.

 

* کتابی کاربردی و خوب.

** گریچین برای شاد بودن کارهای عجیب و خارق العاده ای انجام نداده، تنها نگاهش به مسائل را تغییر داده و سعی کرده در لحظه و درست زندگی کند. به همین دلیل گزارش یک ساله اش بسیار قابل درک و قابل اجرا است و می تواند در ابعاد مختلف کمک های قابل توجهی به خواننده کند.

*** قانون یک دقیقه اش - که کارهایی که کمتر از یک دقیقه وقت می گیرد را به بعد موکول نکن - خیلی به کارم می آید و شادی بعدش هم حس خوبی را به جا می گذارد.

 

 

۰ نظر ۰۴ تیر ۹۷ ، ۱۰:۱۴
مهدیه عباسیان