رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هانریش بل» ثبت شده است

نان سال های جوانی

عنوان: نان سال های جوانی
نویسنده: هانریش بل
مترجم: محمد اسماعیل زاده
نشر: چشمه
تعداد صفحات: 136
سال نشر: چاپ اول 1380- چاپ ششم 1390

عنوان کتاب به خوبی نشانگر محتوای داستان روایت شده توسط هانریش بل است. داستان زندگی پسری که از نوجوانی برای کار کردن به شهر آمده است و همیشه حسرت یک دل سیر نان گرم خوردن را با خود به همراه دارد. اما یک ملاقات مفاهیم زندگی اش را تغییر می دهد و متوجه می شود که گرسنگی های دیگری هم وجود دارند که در آن ها نان نمی تواند سیری بخش باشد. آن وقت حرف از پاسخ دیگری به میان می آید. پاسخی چون عشق...

 

- بعدها اغلب به این فکر می کردم که اگر دنبال هدویگ به راه آهن نمی رفتم چه می شد: وارد یک زندگی دیگر می شدم، درست مثل اینکه آدم اشتباها سوار قطار دیگری شود. زندگی ای که آن وقت ها برایم قبل از اینکه هدویگ را بشناسم، کاملا قابل قبول و قابل تحمل می نمود؛ در هر حال وقتی در این باره با خود فکر می کردم، چنین تصور می کردم. اما زندگی ای که مثل قطار دیگر آن طرف سکو، پیش رویم قرار داشت، قطاری که چیزی نمانده بود سوار آن شوم؛ این زندگی را اکنون در خواب و خیال می بینم و می دانم این زندگی که آن زمان به نظرم قابل تحمل می رسید، برایم تبدیل به جهنم می گردید، خود را می بینم که در این زندگی بی هدف و سرگردان ایستاده ام، می بینم که لبخند می زنم، حرف زدنم را می شنوم، درست مثل کسی که در خواب، تبسم و حرف زدن برادر دوقلویی را که هرگز نداشته است، ببیند یا بشنود، برادر دوقلویی که شاید پیش از آنکه نطفه اش از بین برود برای لحظه ای کوتاه به وجود آمده بود. (صفحه 8 - 9)

- برای من اهمیتی نداشت که ولف مرا پسر خوبی بداند، بلکه برایم مهم این بود که او به ناحق مرا چنین انسانی تصور نکند. (صفحه 73)

- آن وقت ها ، وقتی در خانه خودمان زندگی می کردم، کتاب های پدرم را بلند می کردم تا نان بخرم. کتاب هایی که او خیلی به آن ها علاقه داشت. کتاب هایی که در زمان تحصیلش به خاطرشان گرسنگی را تحمل کرده بود - کتاب هایی که بابت شان پول بیست عدد نان را پرداخت کرده بود، من به قیمت نصف نان می فروختم. (صفحه 104)

 

* توصیفات کتاب عالی بود. آن قدر خوب، ملموس و دلچسب بعضی وقایع شرح داده شده بودند که به هانریش بل برای داشتن چنین توانایی حسودی ام می شود.

** چندین علامت سوال بزرگ در مورد "هدویگ" ،"اولا" و اینکه چه شد که هدویگ نیامده همه چیز را تغییر داد، در ذهنم هستند، که طبق معمول چنین مباحثی دست نخورده باقی می مانند.

 

 

۰ نظر ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۱۸
مهدیه عباسیان

عقاید یک دلقک

عنوان: عقاید یک دلقک
نویسنده: هانریش بل
مترجم: محمد اسماعیل زاده
نشر: چشمه
تعداد صفحات: 356
سال نشر: چاپ اول 1379 - 1393

"هانس اشنیر" پسر یک خانواده ی ثروتمند آلمانی و پروتستان زاده است که خانواده را ترک می کند و سعی می کند با نقابی بر چهره تلخی ها و پوچی های جامعه را به همگان نشان دهد. عقاید یک دلقک داستان چند روز از زندگی هانس است که پس از ، از دست دادن موفقیت همیشگی خود در حرفه و شکست در عشقش به "ماریِ" کاتولیک، افسرده و غمگین به آپارتمان خود پناه می برد و به بررسی گذشته،  عقاید و آنچه بر او گذشته است، می پردازد تا راهی برای ادامه ی آینده بیاید. هانریش بل  سعی کرده است در این کتاب اثرات به جا مانده ی جنگ، تناقض های رفتاری، انسانیت فراموش شده، پوچی، عوض شدن ارزش ها، خو گرفتن به بدی ها و چهره ی هر انسان در پشت نقاب های روزمره را به خواننده نشان دهد.

 

- فکر میکنم، انسان ها می توانند علی رغم داشتن ایدئولوژی های مختلف، حداقل نسبت به هم رفتار انسانی داشته باشند. ( صفحه ی 108)

- بهترین شکل اوغات فراغت آن است که انسان با آگاهی کامل آن را تجربه کند. ( صفحه ی 137)

 

* عقاید یک دلقک به عنوان یک شاهکار ادبی شناخته شده است ولی من چنین حسی به آن نداشتم! قسمت های زیادی در آن وجود داشت که واقعا از خواندنش لذت بردم و من را به فکر فرو برد ولی به نظرم شاهکار نبود.

۱ نظر ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۱
مهدیه عباسیان