رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۸۰ مطلب با موضوع «ادبیات :: رمان» ثبت شده است

هزار خورشید تابان

عنوان: هزار خورشید تابان
نویسنده: خالد حسینی
مترجم: مهدی غبرائی
نشر: ثالث
تعداد صفحات: 442
سال نشر: چاپ اول  1386- چاپ سیزدهم 1390

افغانستان جنگ زده و ظلم و ستم روا شده بر زنان افغان درون مایه ی اصلی هزار خورشید تابان است. خالد حسینی در این کتاب با نثری بسیار ساده سرنوشت زنان جنگ زده ی افغان را در خلل روایت برخی وقایع تاریخی چون ورود روس ها به افغانستان و جنگ با آن ها، درگیری های قومی، ورود طالبان و حادثه یازده سپتامبر و ... بیان می کند. طوری که با خواندن هر کلمه درد به تک تک سلول هایت سرازیر می شود و سرنوشت باورنکردنی آن ها تو را شگفت زده می کند. یکی از مهارت های خالد حسینی که رنگ و بویی خاص به داستان می بخشد این است که در هر صفحه نکته ای برای غافل گیر کردن تو وجود دارد.

داستان در مورد دو دختر افغان به نام مریم و لیلاست که سرنوشتشان به هم گره ای کور می خورد، و در چهار بخش ( بخش اول از زبان مریم، بخش دوم از زبان لیلا ، بخش سوم متشکل از فصل های یک در میان از زبان مریم و لیلا و فصل سوم از زبان سوم شخص) روایت می شود.

 

+ عنوان کتاب برگرفته از شعری از صائب تبریزی است که پس از سفر به کابل قصیده‌ای در مدح این شهر گفته و کابل را با نام هزاران شمس رخشنده توصیف می کند:

حساب مه جبینان لب بامش که میداند؟

دو صد خورشید رو افتاده در هر پای دیوارش

 

++ خالد حسینی کتاب بادبادک باز را برای ادای دین به مردان و هزار خورشید تابان را برای ادای دین به زنان سرزمینش نوشته است.

 

* یکی از نکاتی که در مورد این داستان دوست داشتم این بود که با تمام سختی ها و مشقات هنوز ردپای امید در زندگی ها دیده می شد.

این کتاب، کتاب خیلی دردناکی برای من بود. حتی می توانم بگویم فراتر از حد تحمل من بود و برای ترک کردن هرچه زودتر فضای داستان همه ی آن را یک شب تا صبح خواندم.

حرف زیادی در مورد این کتاب برای گفتن ندارم چون همچنان از آنچه بر زنانی چون مریم گذشته است در شگفتم. حدود دو سال پیش بعد خواندن کتاب جنس ضعیف نوشته اوریانا فالاچی، بخش مربوط به زنان افغانستان و پاکستان که تنها چند صفحه ای بیش نبود به شدت من را متاثر کرد. حال حسی که بعد از بیش از 400 صفحه بودن در فضایی که حسینی شرح داده است، دارم، غیرقابل وصف است...

 

- از تمام دشواری هایی که آدم باید با آن روبه رو شود،هیچ چیز به اندازه ی عمل ساده ی انتظار کشیدن مجازات کننده نیست. ( صفحه ی134)

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۲۵
مهدیه عباسیان

برای یک روز بیشتر

عنوان: برای یک روز بیشتر
نویسنده: میچ آلبوم
مترجم: منیژه جلالی
نشر: البرز
تعداد صفحات: 236
سال نشر: چاپ اول سال 1386

 موضوع و نثر برای یک روز بیشتر به گونه ایست که ناخودآگاه در تک تک کلمات کتاب غرق می شوی و بی وقفه تا انتهای کتاب با نویسنده همراه میشوی. داستان در چهار بخش نیمه شب، صبح، نیمروز و شب روایت می شود و در مورد فردی است به نام چارلز که می خواهد به زندگی خود پایان دهد اما تنها یک روز بیشتر، همه چیز را تغییر می دهد. میچ آلبوم مفاهیم گوناگون و گسترده ای را چون جبران فرصت های از دست رفته، نقش والدین (مخصوصا مادر)، ارج نهادن و بی اهمیتی به آن ها و ... را بسیار ملموس روایت می کند. در این کتاب هم مانند سایر کتاب های آلبوم خانواده و مرگ دو عنصر جدایی ناپذیر داستان های او هستند و آلبوم مثل همیشه با رفت و برگشت بین حال و گذشته به روایت داستانی واقعی می پردازد.

 

* یکی از چیزهایی که در مورد میچ آلبوم و کتاب هایش دوست دارم این است که داستان هایش مملو از تلنگرهایی است که تو را با خودت درگیر می کند. طوری که قسمت هایی از کتاب همواره در ذهنت تکرار می شود و باعث تغییر بعضی رفتارها و یا به نوعی هوشیارانه عمل کردن در برخی ابعاد می شود.

** می توانید این کتاب را با نام یک روز بیشتر با ترجمه گیتا گرگانی و در انتشارات کارون هم بخوانید.

 

- پدرم یک بار به من گفت :« تو می تونی یا پسر مامان باشی یا پسر بابا. ولی نمی تونی هر دوی اونا باشی» و من هم پسر بابا شدم. (صفحه ی 29)

- سال ها پس از مرگ مادرم فهرستی فراهم کردم از وقت هایی که مادرم حمایتم می کرد و وقت هایی که من از مادرم پشتیبانی نمی کردم. غم انگیز بود. هیچ توازنی وجود نداشت. چرا بچه ها تا به این اندازه یکی از والدین را ارج می نهند و دیگری را در مرتبه ای پایین و بی اهمیت نگاه می دارند؟ ( صفحه ی43)

- آیا هرگز به این فکر کرده ای که وقتی در جایی هستید چیزی اتفاق می افتد، در جای دیگر چه روی می دهد؟ ( صفحه ی 198)

۰ نظر ۲۴ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۰۸
مهدیه عباسیان

عنوان: سال بلوا
نویسنده: عباس معروفی

نـشر: ققنوس
تعداد صفحات: 346
سال نشر: چاپ نهم 1388

سال بلوا جزو آن دسته از کتاب هایی است که نمی توانی تمام آنچه را که در 346 صفحه خوانده ای را در بیش از چند جمله برای کسی تعریف کنی. یکی از توانایی های عباس معروفی بیان داستان ها به شیوه ای جالب و باور نکردنی است. طوری که بیشتر از جلب توجه داستان، مهارت او در داستان نویسی و دایره واژگان وسیعش تو را مبهوت می کند. سال بلوا شامل هفت فصل است که چکیده تمام داستان در فصل اول توسط قهرمان داستان (نوشافرین) بیان می شود و در فصل های بعد جزئیات بیشتری به آن ها افزوده می شود. فصل های فرد از زبان نوشافرین و فصل های زوج از زبان سوم شخص بیان می شود. داستان شبیه به افسانه دختر پادشاهی است که عاشق مردی زرگر است اما با پسر وزیر ازدواج می کند. داستان دارای رگه هایی سیاسی است و در اواخر سلطنت رضاشاه و در سنگسر (زادگاه معروفی) اتفاق می افتد. معروفی در این کتاب هم با استفاده از مهارت های  نویسندگی اش، هرج و مرجی خاص و در هم آمیختگی عجیب گذشته،حال، آینده و افسانه و واقعیت مخاطب را با خود همراه می کند.

 

* با توجه به این که قبلا کتاب "فریدون سه پسر داشت" را از عباس معروفی خوانده بودم، توقع زیادی از این کتاب داشتم. اما فکر میکنم این کتاب به آن اندازه قوی نبود و شاید انتخاب چنین کتابی برای مطالعه در تعطیلات نوروز، آن هم روزی فقط 30 صفحه انتخابی نادرست بوده است.

۰ نظر ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۴۲
مهدیه عباسیان

عنوان: سه شنبه ها با موری
نویسنده: میچ آلبوم
مترجم: ماندانا قهرمانلو
نشر: قطره
تعداد صفحات: 262
سال نشر: چاپ اول سال 1393

تنها با نگاه کردن به جلد کتاب متوجه می شوی که سه شنبه ها با موری کتابی متفاوت است. میچ آلبوم در این کتاب به بازگویی قسمت هایی از زندگی خود و استاد قدیمی اش (موری) می پردازد که به بیماری ALS مبتلاست و در آستانه مرگ سعی در به اشتراک گذاشتن تجارب و واقعیت های زندگی دارد. مسائل و واقعیت هایی که به گفته خودش تا وقتی که رو به موت نباشی و مرگ در چشمانت زل نزند به آن ها پی نخواهی برد.

آلبوم پس از سال ها استاد قدیمی اش را پیدا می کند و در چهارده سه شنبه به یاد ماندنی در مورد مسائل مختلفی چون جهان، دلسوزی به حال خود، افسوس ها و حسرت ها، مرگ، خانواده ، احساسات، پیری و ترس از پیری، پول، عشق، ازدواج ، آداب و سنن، بخشش و ... به گفت و گو می پردازند. درحقیقت موری فردی است که سعی دارد معلمی تا بی نهایت باشد و حتی در لحظات آخر زندگی، در کنار شرایط بسیار سخت بیماری، به تعلیم بپردازد. او در این راه از آلبوم کمک گرفته است تا آموخته های خود را به گوش همگان برساند.

 

* این کتاب به چند دلیل جزو یکی از کتاب های تأمل برانگیزی بود که خواندم:

1- ماه ها پیش مقاله ای در مورد بیماری ALS خوانده بودم که باعث شد بخش کوچکی از سختی های این بیماری را درک کنم.

2- موری در این کتاب تصویر جدیدی از نامادری را به ما نشان می دهد که کاملا متفاوت با آنچه در قصه های کودکی ( سفید برفی و هفت کوتوله، سیندرلا و ...) خوانده ایم است. طوری که او را منشأ تمام محبت و داشته ها و آموخته هایش می داند.

3- شرایطی که موری در آن بود و تلاش همزمانش برای مفید واقع شدن حس شرمندگی را در برابر خودم به من القا میکرد. تمرکز روی نیمه پر لیوان برای موری بیشتر یک اصل بود تا یک شعار.

4- دوستی می گفت یکی از فواید مطالعه این است که متوجه می شوی بعضی افکار تنها در ذهن تو نیست و همین شراکت ساده در افکار سرچشمه آرامشی خاص می شود. و من این حس را با این کتاب تجربه کردم.

5- جمله " تنها صداست که می ماند" یکی از جملاتی بود که توسط این کتاب بسیار زیبا برای من معنا شد.

6- یکی از تفاوت های این کتاب با بقیه کتاب هایی که خواندم پیام ها و نکات مهمی بود که صریحانه به خواننده انتقال داده می شد. من فکر میکنم پیام هایی که خود خواننده آن ها را درک می کند ماندگاری بیشتری دارند. اما رودررو کردن این پیام ها با مرگ نکته ای جالب بود که باعث جلوگیری از سرسری رد شدن از این پیام ها  می شد.

۰ نظر ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۵۷
مهدیه عباسیان

عنوان: حادثه ای عجیب برای سگی در شب
نویسنده: مارک هادون
مترجم: گیتا گرگانی
نشر: کارون
تعداد صفحات: 272
سال نشر: چاپ اول سال 1384

مارک هادون در حادثه ای عجیب برای سگی در شب وقایعی ساده را به شیوه ای عجیب و متفاوت روایت می کند. داستان آن قدر شگفت انگیز و ویژه نیست که تو را محو خواندن کند اما وقتی متوجه می شوی که راوی (کریستوفر) پسر پانزده ساله ای اوتیستیک است وضع کاملا فرق می کند و کتاب 272 صفحه ای زودتر از آن چه فکرش را بکنی به پایان می رسد. تمام قسمت های کتاب از زبان کریستوفر که در حال تلاش برای یافتن نشانی از قاتل سگ همسایه و نوشتن کتابی جنایی درباره آن است، روایت می شود.

مارک هادون بسیار عالی تمام علائم بیماری اوتیسم و افکار درونی کریستوفر چون درخودماندگی، عدم درک انسان ها و احساسات و مسائل عادی، مقاومت در برابر حجم زیاد اطلاعات، دقتی عجیب، حساسیت شدید به لمس و اصوات و ... را به تصویر کشیده است.

 

* اگر شما هم مثل من از نزدیک با کودکی اوتیستیک آشنا باشید تمام توصیفات این کتاب را با تک تک سلول هایتان درک خواهید کرد. بعد از خواندن این کتاب به خاطر تمام دفعاتی که این کودک را با وجود بی میلی اش در آغوشم فشردم، مملو از عذاب وجدان شدیدی بودم (و البته هستم).

 

- من روی سبزه خم شدم و پیشانی ام را به زمین چسباندم و صدایی درآوردم که پدر به آن می گوید غریدن. وقتی این صدا را در می آورم که اطلاعات خیلی زیادی از دنیای بیرون توی سرم می رود. این مثل وقتی است که ناراحت هستید و رادیو را کنار گوشتان می گیرید و آن را بین دو ایستگاه تنظیم می کنید تا همه ی آن چه می شنوید صدای سفید باشد و بعد صدایش را بلند می کنید تا فقط همان را بشنوید و بعد می دانید در امان هستید، چون نمی توانید هیچ چیز دیگری بشنوید. (صفحه ی 16)

 

 

۰ نظر ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۴:۲۵
مهدیه عباسیان

عنوان: در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند
نویسنده: میچ آلبوم
مترجم: پاملا یوخانیان
نشر: کارون
تعداد صفحات: 176
سال نشر: چاپ اول 1384

نام جالب کتاب در کنار نام نویسنده ی آمریکایی اش ترکیبی مناسب برای ترغیب کردن تو به خواندن این کتاب است. در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند با داستان و نگارش قوی، در ضمن معرفی پیرمردی به نام ادی که در شهربازی کار میکند، چهره ی جدیدی از بهشت را به تو نشان می دهد. بهشتی متفاوت و کاملا دور از عذاب و پاداش که با نشان دادن دلایل و حکمت های نهفته پشت اتفاق ها آرامش را برایت به ارمغان می آورد. داستان با مرگ ادی در روز تولد هشتاد و سه سالگی اش آغاز می شود و در بهشت و فلش بک هایی به روزهای تولدش در گذشته ادامه می یابد. میچ آلبوم توسط این داستان، دلایل نهفته پشت هر اتفاق، ارتباط باور نکردنی همه زندگی ها باهم، مهم بودن کوچکترین مسائل، لطمه های وارد شده به کودکان توسط والدین، جبر زندگی، حسرت های عظیم برای جبران کردن و از همه مهم تر عواقب فراگیر و تأثیر گذار تصمیم هایت را به تو یادآور می شود.

در صفحه اول کتاب آلبوم نوشته است که این کتاب را با هدف مهم نشان دادن افرادی نوشته است که در زندگی احساس بی اهمیتی می کنند و می توان گفت در رسیدن به هدفش کاملا موفق بوده است. او هنرمندانه تو را با خود همراه می کند و با جملاتی بسیار ساده کاری می کند که اتفاقی نبودن حتی کوچکترین وقایع را باور کنی و تمام زندگی ات را برای شناسایی نقاط عطف مرور کنی...

 

* من اول نسخه انگلیسی این کتاب را خواندم و بعد نسخه فارسی. اما لذت خواندن نسخه اصلی غیر قابل قیاس با ترجمه کتاب بود. و این جملات، جملاتی بودند که به شدت مرا به فکر فرو بردند:

- People often belittle the place where they were born. But heaven can be found in the most unlikely corners.

- The only time we waste is the time we spend thinking we were alone.

- Sometimes when you sacrifice something precious, you're not really losing it. You're just passing it on to someone else.

- Love, like rain, can nourish from above, drenching couples with a soaking joy. But sometimes, under the angry heat of life, love dries on the surface and must nourish from below, tending to its roots, keeping itself alive.

۲ نظر ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۱۳
مهدیه عباسیان

کافکا در کرانه

عنوان: کافکا در کرانه
نویسنده: هاروکی موراکامی
مترجم: مهدی غبرائ
نشر: نیلوفر
تعداد صفحات: 607
سال نشر: چاپ اول 1386 -چاپ دوم زمستان 1387

هاروکی موراکامی یکی از جوان ترین و محبوب ترین نویسندگان ژاپنی است . علاقه ی فراوانی به موسیقی، ورزش و گربه ها دارد و به گفته ی خودش در تمام کتاب هایش نشانه هایی از این علایق وجود دارد.
کافکا در کرانه رمانی حاوی چندین داستان واقعی، علمی - تخیلی و سرشار از حکایات و افسانه های ژاپنی است. در نقاط مختلف کتاب به حضور ارواح، جدایی جسم و روح، موسیقی، ورزش و طبیعت پرداخته شده است.

سبک رمان سورئالیستی است. داستان دائما در حال نوسان بین خیال و واقعیت است طوری که تشخیص مرز بین خیال و واقعیت در بخش هایی از کتاب کاری بسیار دشوار است. داستان در مورد پسری پانزده ساله (کافکا) است که به امید یافتن نشانی از مادر و خواهرش، پدر خود را ترک می کند. این سفر او را به سمت مفاهیمی چون فرار از واقعیت و پذیرش آن، آزادی، زمان، ویرانی و فقدان، استعاره، هزارتوی درون و بیرون، تلاش برای رهایی از وابستگی ها، تغییر معیارها و ... سوق میدهد.

فصل های کتاب یکی در میان از زبان کافکا (اول شخص) و ناکاتا (سوم شخص) بیان می شود. پس از خواندن چند فصل ابتدایی، فکر میکنی هیچ ارتباطی بین فصل های زوج و فرد وجود ندارد و حسی متشکل از ترس، وهم و گیجی بر تو غلبه می کند. اما کم کم با رسیدن به فصل های بعد این حس از بین می رود و فراموش کردن زمان و اشتیاقی خاص برای ادامه دادن داستان جایگزین آن می شود.

 

* کافکا در کرانه زاویه دید جدیدی را به من یاد داد. طوری که می توان حتی به "فکر کردن" هم به نوع دیگری فکر کرد. یکی از بخش های دوست داشتنی کتاب از نظر من، بخشی بود که شخصیتی که توانایی خواندن و نوشتن نداشت (ناکاتا) با حسرتی خاص در مورد اینکه هیچ کتابی در زندگی نخوانده است با دوستش حرف می زد. و دوستش در همین حین با خود فکر میکرد پس فرق من که این توانایی را دارم با او چیست؟

این کتاب جزو کتاب هایی بود که برای جلوگیری از زود تمام شدنش، خواندن آن را برای خودم جیره بندی کرده بودم...

 

- گاهی سرنوشت مثل توفان شنی است که مدام تغییر سمت می دهد. تو سمت را تغییر می دهی. اما توفان دنبالت می کند. تو باز می گردی اما توفان با تو میزان می شود. این بازی مدام تکرار می شود. مثل رقص شومی با مرگ پیش از سپیده دم. چرا؟ چون این توفان چیزی نیست که دورادور بدمد. چیزی که به تو مربوط نیاشد. این توفان خود توست. چیزی درون تو. بنابراین تنها کاری که می توانی بکنی تن در دادن به آن است. یکراست قدم گذاشتن درون توفان، بستن چشمان و گذاشتن چیزی در گوش ها که شن تویش نرود و گام به گام قدم نهادن در آن.... و توفات که فرو نشست، یادت نمی آید چی به سرت آمد و چطور زنده مانده ای. در حقیقت حتی مطمئن نخواهی شد که توفان واقعا به سر رسیده. اما یک چیز مشخص است. از توفان که در آمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به توفان پا نهاده بودی. معنی توفان همین است.

( صفحات 23 - 21)

۰ نظر ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۱۷
مهدیه عباسیان
کشته عشق
عنوان : کشته عشق
نویسنده: اسماعیل فصیح
نـشر: پیکان
تعداد صفحات: 100
سال نشر: چاپ اول 1376 - جدیدترین چاپ 1388
 
کتاب کشته عشق شامل دو داستان کوتاه (کشته عشق و ماه ) از روزهای جنگ است. در داستان اول طبق معمول جلال آریان ( شخصیت ثابت داستان های فصیح) روایت گری می کند.
کشته عشق داستان پسری دوازده ساله به نام احمد عدنان موسی است که آریان در بخش بیماران سرپایی بیمارستان آبادان، با او رو به رو می شود و سعی در یافتن علت شوکه شدن و سکوت او دارد.
کشته عشق داستان بسیار غم انگیزی از روزهای جنگ و تلاش های یک مادر برای حفظ زندگی فرزندش است. مادری که خود را به میدان جنگ می رساند تا پسرش را که تنها بازمانده گروهی ده نفره است، به بهانه ی کم سن و سال بودن از چنگ دشمن نجات دهد. اما دشمن فقط دو گزینه پیش روی او می گذارد: اعدام صحرایی پسر یا اسارت مادر با اعمال شاقه... و مادر بدون درنگ اسارت خود را انتخاب می کند و پس از فراری دادن پسرش و دور شدن او، با تحریک دشمن ( برای جلوگیری از تن دادن به خواسته هایشان) آن ها را به کشتن خودش ترغیب می کند . و سرانجام جسدش به رودخانه انداخته می شود، غافل از اینکه پسرک در گوشه ای نظاره گر تمام این وقایع است.
 
-  و حالا مادر احمد مجبور شده بود با احساس سریع مادری، تصمیم آخر را بگیرد و با پسرش جر و بحث کند... داشت می گفت: " گفتم برو فدات شم...برو... بدو برو ... اگه نری تو رو تیر بارون می کنن! و بعد منم اینجا از غصه خودم را می ندازم توی اون رودخونه... خفه می کنم، اگه می خوای من زنده بمونم، برو! اگه تو بری و زنده بمونی من زنده می مونم. " (صفحه ی 67)

- " برو پسرم... برو خدا نگه دار و مرا زنده نگه دار. هر پسری باید از مادرش مواظبت کنه، در مواقع ناراحتی پرستاری کنه... برو فدات شم. اگه تو نری کی از من نگه داری و پرستاری کنه؟ برو پسرم..."
 ( صفحه ی 68)

- کی کشته ی عشق را
  منع است پرستاری؟    ( صفحه ی 77)


* فصیح جزو معدود افرادی است که روایت گری اش را در مورد جنگ قبول دارم و در این راه با او همراه می شوم. اولین حسی که بعد از تمام شدن کتاب داشتم فکر می کنم عذاب وجدان بود و خشمی عجیب نسبت به تمام جنگ ها.
هرچه کتاب های بیشتری از فصیح می خوانم بیشتر شیفته ی نوع نگارش او و حلقه های نامرئی بین کتاب هایش می شوم. بعضی از دوستانم علاقه چندانی به فصیح و داستان هایش ندارند اما کتاب های او همچنان اولین گزینه در لیست انتخاب های من هستند. اسماعیل فصیح در ابتدای تمام کتاب هایش یادآور شده است که شخصیت های داستان هایش ساخته و پرداخته ی ذهن او هستند و هر گونه تشابه اسم کاملا اتفاقی است. اما با توجه به زندگی نامه اش و آنچه از او می دانم، فکر می کنم که تنها قسمت متفاوت با واقعیت (به استثنای چند مورد) همان اسامی هستند.
فکری دیگر که همیشه با تمام شدن هر کتاب او ذهنم را پر می کند این است که کاش اسماعیل فصیح دوست داشتنی هنوز زنده بود...
۰ نظر ۱۸ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۳۰
مهدیه عباسیان