رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نشر افراز» ثبت شده است

چهار و چند نمایشنامه دیگر

عنوان: چهار و چند نمایشنامه دیگر
نویسنده: ساموئل بکت
مترجم: پویان غفاری
نشر: افراز
تعداد صفحات: 96
سال نشر: چاپ دوم 1394

دیروز این کتاب را از بین کتاب های نخوانده توی کمد، انتخاب و با خودم در تمام این ور و آن ور رفتن ها همراه کردم. هنوز حتی یک خط هم از کتاب را نخوانده بودم که دوست جان پرسید آیا تا به حال از بکت چیزی خوانده ام و می دانم یکی از مخاطبانش در مورد او چه گفته است یا نه. گفت بکت پوچ گرایانه می نویسد و گاه هیچ چیزی در نوشته هایش در انتظار فهمیده شدن نیست... در تمام مدتی که دوست جان حرف می زد، بخش منتقد درونم بی وقفه تمامی مخاطبان متعصب را که تعمیم وار نظر می دهند، شماتت می کرد.

بعد از آن مکالمات، سراغ اولین نمایشنامه رفتم. "چهار". شوکه کننده بود. کتاب را بستم و صدای دوست جان را که در ذهنم تکرار می شد نادیده گرفتم. چند باری تصمیم گرفتم، کتاب را جوری در کمد بین سایر کتاب های منتظر بگذارم که دیگر دیده نشود، ولی بخش منتقد درون اینبار سراغ نقد کردن خودم آمد و نگذاشت آن را نیمه تمام رها کنم.

دوباره سراغ کتاب رفتم. خواندم و خواندم و خواندم. یا بهتر است بگویم خودم را مجبور به خواندن کردم و کردم. نمایشنامه ها که تمام شد. من ماندم و انبوهی از علامت سوال در ذهن و میزان زیادی حرص، از شخصیت های منفعل و فضای سیاه، خاکستریِ توصیف شده نمایشنامه ها در دل. 

سراغ بخش بعدی رفتم. فرسودگی نوشته ی ژیل دلوز. بیش از چهل صفحه شرح در مورد نمایشنامه ها، که باعث شد از یافته هایم از خواندن آنچه نامش را نمایشنامه گذاشته بودند، مطمئن شوم، اینکه:

 

بکت در دل نمایشنامه هایش تنها خواسته، خستگی و فرسودگی بشر را به تصویر بکشد.

 

ما در یک پارچگی یا در آن جمع اضداد معروف فرو نمی غلتیم و منفعل نیستیم: ما فعال ایم، اما برای هیچ. ما از چیزهایی خسته شده ایم، اما از هیچ فرسوده شده ایم. (صفحه 55)

 

در حال خواندن ادامه این شرحیات بودم، که صدای بخش حمایتگر درون، بر بخش منتقد درون که بی وقفه داشت انتخاب کتاب هایم را به سخره می گرفت، غلبه کرد، تا برای احترام به خودم و وقتم آن را نیمه تمام رها کنم...

 

 

۴ نظر ۰۶ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۳۴
مهدیه عباسیان

ده فرزند هرگز نداشته‌ی خانم مینگ

عنوان: ده فرزند هرگز نداشته‌ی خانم مینگ
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم: فهیمه موسوی
نشر:  افراز
تعداد صفحات: 88
سال نشر: چاپ اول 1391 - چاپ سوم 1393

 اشمیت این بار توسط تاجری که به نقاط مختلف دنیا سفر می‌کند، مفاهیم ناب و بکرش را منتقل می‌کند. تاجری که این‌بار سر از چین - کشوری که در آن همه خانواده‌ها بالاجبار تنها یک فرزند دارد - در می‌آورد و در این حین با خانمِ مینگ آشنا می‌شود که تمام فکر و ذکرش ده فرزندش و آنچه بر آن‌ها گذشته می‌باشد. اما مگر می‌شود؟ چین و ده فرزند؟ خانمِ مینگ دروغ می‌گوید، خیالبافی می‌کند یا قانون را دور زده است؟

 

- شادی در همه چیز پنهان می‌شود، باید موفق شویم بیرون‌اش بکشیم (صفحه 19).

- کارگاه عروسک نوزاد که خانم مینگ در آن جا مشغول بوده، مرا تحت تاثیر قرار داد. صندوق‌های بزرگ میله‌ای اعضای صورتی رنگ بدن را حمل می‌کردند، یکسان و طبقه‌بندی شده: صندوق سرها، صندوق بالاتنه‌ها، صندوق بازوهای راست، صندوق بازوهای چپ، صندوق پاهای راست، صندوق پاهای چپ. می توان گفت یک کشتارگاه معکوس بود، جایی که موجودات تکه تکه وارد می‌شدند و کامل خارج می‌شدند. هزاران نوزاد هر روز این جا متولد می‌شدند. کنار در خروجی، بدن‌های روی هم تلنبار شده را مشاهده کردم: چنان شخصیت‌های واقعی را منعکس می‌کردند که از تجمع آن ها در یک جا شوکه شده بودم. شباهت آن ها هم مرا مات و مبهوت می‌کرد. کدام یک را باید انتخاب کرد؟ کدام یک را باید سوا کرد؟ چرا این یکی؟ چرا آن یکی نه؟  در ضمن این افکار، این بدشانسی را داشتم که دورنمای کارخانه را تماشا کنم: کارگران آسیایی، ماسک زده و کلاه به سر و پوشیده در لباس‌های سرهمی، به هم شبیه بودند! بر خود لرزیدم ... چی؟ شرط ما این بود؟ تصور می‌کنیم که کم‌یاب هستیم در حالی که از یک قالب درست می‌شویم؟ شبیه به هم هستیم، حتی در ادعای منحصر به فرد بودنمان شبیه به هم هستیم ... برای جدا کردن خودم از این شرایط شوم، حرکت کردم، رفتم تا عروسک‌های نوزاد را بررسی کنم. اگر این‌ها امروز قابل تعویض هستند، فردا، به محض این که کودکی انتخابشان کند، از هم متفاوت می‌شوند، سرشار از عشق، سرنوشتی برایشان حک می‌شود، با تجربه از هم متمایز می‌شوند. این تخیل است که متمایز می‌کند، تخیل از ابتذال و تکرار و یکنواختی جلوگیری می‌کند. در سرنوشت اسباب‌بازی‌ها سرنوشت انسان‌ها را پیدا کردم: تنها تخیل است که با تولید خیالات و سعی در ایجاد رویاها، انسان‌های بدیع و خلاق می‌سازد، بدون آن، ما به هم نزدیک‌ایم، زیادی نزدیک، مشابه، دمر افتاده روی همدیگر در صندوق‌های واقعیت (صفحات 32-34).

 

* همیشه بعد از خواندن یکی از کتاب‌های اشمیت ناخودآگاه یاد بهترین استاد دوران کارشناسی‌ام و امتحان‌های دلچسبی که می‌گرفت می‌افتم. در یکی از امتحان‌های پایان ترم، خواسته بود تا همانندسازی و ترجمه DNA را برای یک کودک هفت ساله توضیح دهیم. چون بر این عقیده بودند که ساده بیان کردن یکی از نشانه‌های فهم کامل یک موضوع است.

اشمیت هم همین‌گونه است. آن‌قدر در این مفاهیم زیبا غرق است که به همین سادگی و تنها در 88 صفحه می‌تواند حال خوشی را مهمان لحظاتت کند...

ده فرزند هرگز نداشته‌ی خانم مینگ

 

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۱۹
مهدیه عباسیان

زمانی که یک اثر هنری بودم

عنوان: زمانی که یک اثر هنری بودم
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم: فرامرز ویسی - آسیه حیدری
نشر: افراز
تعداد صفحات: 240
سال نشر: چاپ اول 1387 - چاپ سوم 1388

تازیو پسر جوانی است که با توجه به موفق نبودنش در اکثر جنبه های زندگی و با مقایسه خود با برادرانش به پوچی می رسد و تصمیم به خودکشی می گیرد، اما در لحظه ی آخر فردی غریبه با حضور ناگهانی اش سعی می کند او را از تصمیمش منصرف کند و به او پیشنهاد می دهد به یک شیء هنری تبدیل شود.

این داستان سنبلی از جامعه امروز است. اشمیت سعی کرده است با نگاهی اومانیستی در کنار خلق دنیایی عجیب و به کار بردن اسامی اسطوره ای، تغییر ارزش ها، زیبایی گرایی، زیاده خواهی، غفلت از وجود خود  را در کنار زوایای دیگری از  آزادی، زیبایی  و هویت را  به خواننده بشناساند.

 

- وقتی با تو برخورد کردم، از چه چیزی رنج می بردی؟ از داشتن آگاهی. برای اینکه دیگر رنج نبری، به تو چیشنهاد می کنم به یک شیء تبدیل شوی. کاملا یک شیء. (صفحه ی 96 )

 

* به نظرم این کتاب به قوت بقیه ی کتاب های اشمیت نبود. ولی به شیوه ای جالب دغدغه ی انسان امروز را از مقبولیت در جامعه و نوع دیدگاهش بیان کرده بود.

۱ نظر ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۵۷
مهدیه عباسیان

عنوان: بعضی ها هیچ وقت نمی فهمن!
نویسنده: کورت توخولسکی
مترجم: محمدحسین عضدانلو
نشر: افراز
تعداد صفحات: 96
سال نشر: چاپ هشتم 1389

در بعضی ها هیچ وقت نمی فهمن با 33 داستان کوتاه مواجه می شوی که با نثری محاوره ای و کم و بیش طنز گونه با طرح برخی مسائل فرهنگی، سیاسی، خانوادگی و ... تو را به نوعی ریزنگری دعوت می کند. توخولسکی مطالعه این کتاب را به افراد دردمند و کنجکاوی توصیه می کند که دوست دارند با "واقعیت آدم ها" آشنا شوند.

 

* اسم کتاب برگرفته از یکی از داستان های کتاب به همین نام است ولی من داستان های حرف های جنین، خونه ی پدری، ماهیگیر متدین و مخصوصا برف پانخورده وجود نداره و اشک و نون را بیشتر دوست داشتم. (به نظرم این کتاب در نوع خودش کتاب خوب و جالبی بود اما با توجه به توضیحاتی که در مقدمه داده شده بود، منتظر محتوایی خاص تر بودم.)

 

- هرچی که باشه جنگ در نهایت یعنی آدم کشی مجاز. ( صفحه ی 14)

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۱۵:۴۱
مهدیه عباسیان