رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

آجری برداشتی و ...

دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۵۰ ب.ظ

آجری برداشتی و به سمتم پرتاب کردی. مثل همیشه نشانه گیری ات حرف نداشت. به هدف خورد. زمین خوردم. درد در وجودم پیچید. نمیدانم چند ساعت گذشت یا چند روز، که کم کم آرام شدم و برخاستم و به راهم ادامه دادم. در دل زندگی بودم که آجر دیگری پرتاب کردی. باز زمین خوردم. بخش هایی از وجودم شکست. بغض کردم. ترسیدم. لرزیدم. لنگان لنگان راه افتادم. راه میرفتم و ناسزا میگفتم. به زمین و زمان لعنت میفرستادم. درد می کشیدم. هنوز سرپا نشده بودم که آجر دیگری پرتاب کردی. اینبار از جهتی دیگر. پر قدرت تر. نزدیکتر. با ویرانی بیشتر.
با سر زمین خوردم. گریه کردم. ضجه زدم. همه را محکوم کردم. تمام وجودم لبریز از درد بود. هنوز شکستگی های قبلی پابرجا بود. گریه کردم و گریه کردم. فریاد می زدم که چرا من؟ نعره میزدم که چه کنم؟ در همین حال آجر دیگری پرتاب کردی! ساکت شدم و از شدت درد بی حس.
به همه مشکوک بودم و از زمین و زمان بیزار. خودم را مرده فرض می کردم. تمام شده. آجرها را همچنان پرتاب می کردی و من ضعیف تر از آن بودم که حتی گریه کنم، حتی حرف بزنم.
یک جای کار می لنگید. این طور نمی شد. بک نفر کمر به نابودی من بسته بود. مگر چه کرده بودم؟
خونین و مالین، شکسته و رنجور روی زمین افتاده بودم و فکر میکردم. مظنونان را در ذهنم ردیف کرده بودم و دنبال دلیل ویرانی ام می گشتم. آجرها را هرطور کنار هم می چیدم به هیچ بنای قابل قبولی تبدیل نمی شد. می چیدم و خراب می کردم. می چیدم و بهم می ریختم. نه! نمیشد.
مستاصل بودم. با هیچ کس حرف نمیزدم. از راه رفتن می ترسیدم. از افتادن دوباره وحشت داشتم. در خواب هزار بار زمین می خوردم و در بیداری مدام درد می کشیدم. به خودم می پیچیدم. آجرها را می شمردم و پرتابشان را در ذهنم مرور می کردم. طبقه بندی شان میکردم. از آجرهایی که برایم خستگی و ناتوانی به ارمغان آورده بودند متنفر بودم و از آدم هایی که کنارم نبودند تا به این وضع دچار نشوم بیزار. از نگاه کردن به آجرها خسته شدم. سرم را بالا گرفتم که ناگهان چشمم به تو افتاد.
داغ دلم تازه شد. دردهایم دوباره جان گرفتند. عصبانی شدم. داد زدم. فریاد زدم. غریدم و گریه کردم. تو مگر ادعای دوستی نکرده بودی؟ مگر از مادر با من مهربان تر نبودی؟ از تو بدم می آمد! اشتباه از من بود. باید از تو فاصله می گرفتم. باید فراموشت می کردم.
یک دفعه صدای ضعیفی حواسم را پرت کرد. نگاهت کردم و دیدم که با لبخند چیزی را زمزمه می کردی. هه... لبخند می زدی... ادعای دوستی کرده بودی و به حال نزار من نگاه می کردی و لبخند می زدی؟
چه خوش خیال بودم من
چه بدبختِ ساده لوحِ زود باوری...
باز در افکارم غرق بودم که دوباره زمزمه ی نامفهومت را شنیدم. می خواستم  دیگر نگاهت نکنم. می خواستم تا جایی که می توانم برای در امان ماندن از شر آجرها از تو دوری کنم. اما نمی شد. زمزمه قوی و قوی تر می شد. و حسی قوی من را به سمتت سوق داد. سرم را بلند کردم. چشم در چشم به هم نگاه می کردیم. نگاهم می کردی و لبخند می زدی. در چشمانت حل شدم. آن قدر که دردها و  حال زارم را فراموش کردم .
با صدای واضحی به خودم آمدم. تو بودی. داشتی مرا صدا می کردی...
وای
نکند آجرها را برای جلب توجهم پرتاب کرده بودی؟ نکند آن قدر غرق خودم و دنیایم بودم که صدا کردنت را نشنیده بودم؟
وای...
وای بر من...

۹۵/۰۲/۰۶
مهدیه عباسیان

تمرین نوشتن

نظرات  (۱)

قشنگ بود
حالا چرا آجر؟
پاسخ:
نمی دونم. کوچیک که بودم مدرسه که می رفتم یه پسره بود خیلی اذیتم می کرد. یه بار با دوچرخه تعقیبم می کرد، یه بار هلم می داد و ... منم هر بار می رفتم مامان ام رو خبر می کردم تا گوشش رو به روش خودش بپیچونه. یه بار یه آجر برداشت. دنبالم کرد و در حالی که مطمئن بودم اون رو پرت نمی کنه، پرتاب کرد سمتم. من جاخالی دادم و فرار کردم ولی همیشه برام تصور این که اگه اون میخورد تو صورت و عینکم چی می شد هم وحشتناک بود...

دقیق نمی دونم چرا آجر. خودش اومد. منم استقبال کردم. الان که پرسیدی یاد اون پسرک افتادم. شاید ریشه داره در این خاطره های قدیمی!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">