رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

من، هر روز رأس ساعت شش

يكشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ب.ظ

شده ام شبیه دخترکان جوان بیست سال قبل. آن ها که تا آمدند طعم عاشقی را بچشند، یار نامش سرباز و راهی دیاری دیگر شد. شبیه دخترانی که هر روز چشم به ساعت دوختند تا زمان مورد نظر فرا برسد، تلفن را بردارند، شماره نوشته روی کاغذ را بگیرند و با تمام وجود دل بسپارند به بوق اشغال تلفن. هی بگیرند و بگیرند و بگیرند تا فاصله بوق ها زیاد شود. ناگهان قلبشان از شوق در سرشان بتپد، ناگهان تمام وجودشان از دلتنگی به زبان بیاید، چشم هایشان برق بزند و آن چند ثانیه ی کوتاه را مثل یک عمر زندگی کنند و خدا و همه مقدسات را قسم دهند تا یک نفر پیدا شود، آن تلفن را جواب دهد و این فاصله ناخواسته ی لاجرم را حتی برای لحظه ای، حتی به اندازه گفتن و شنیدن "سلام"ی یا صدای نفسی از میان بردارد.

شده ام شبیه دخترکان جوان بیست سال قبل. با این تفاوت که دلتنگ صدای فردی ام که سرباز نیست و  متفاوت است از یار و عشق و یک دوست داشتنی تازه وارد. هر روز رأس ساعت شش، نماز را خوانده و نخوانده تلفن را برمیدارم. شماره را میگیرم و میگیرم و میگیرم. از بوق اشغال که خبری نمیشود، از عمق جان فریاد خوشحالی سر میدهم و نفس را در سینه حبس میکنم و خودم را آماده می کنم تا بگویم میشود فقط چند کلمه، خیلی کوتاه گوشی را به او بدهید؟ اما هر بار بعد از آن همه شماره گرفتن، بعد از آن همه ملتمسانه صحبت کردن قسمت نمیشود با او صحبت کنم.

شده ام شبیه دخترکان جوان بیست سال قبل. وقتی روزهاست هیچ خبری از "او"یم ندارم. وقتی روزها طنین صدایش را در گوشم میشنوم و شب ها هربار به یک شکل و یک صورت در خواب می بینمش.

شده ام شبیه دخترکان جوان بیست سال قبل. با این تفاوت که "او"ی من مساوی میشود با تمام آنچه که در این زندگی داشته ام و دارم. مساوی میشود با آن کس که مادرانه دوست می دارمش...

 

 

 

۹۵/۱۲/۰۱
مهدیه عباسیان

تمرین نوشتن

نظرات  (۲)

عزیزم م م م م م م م م

حتی منم منتظرم تو صداشو بشنوی . من حس میکنم به همون اندازه ی تو منتظرم
پاسخ:
:(
:)
چه حرف ها که درونم نگفته می ماند
خوشا به حال شماها که شاعری بلدید...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">