رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

نفحات نفت - رضا امیرخانی

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۱۷ ق.ظ

عنوان: نفحات نفت
نویسنده: رضا امیرخانی

نـشر: افق
تعداد صفحات: 232
سال نشر: چاپ اول 1389- چاپ سیزدهم 1394

* همیشه دلم میخواست جمعی را به خواندن دعوت کنم. اما چطور و چگونه را نمی دانستم. ورود دوباره به فضای خوابگاه از سال گذشته باعث شد که فرصت را مغتنم بشمارم و هفته ای یک شب، بچه ها را برای شرکت در برنامه ای به نام "شب نشینی با کتاب" ترغیب کنم تا در کنار هم اندکی کتاب بخوانیم و یا به بهانه ی کتاب دمی گفت و گو کنیم و شاید فکر...

پس از این برنامه که از پارسال تا امسال به لطف خدا دوام آورده است و برای پابرجا ماندنش از ته دل تلاش می کنم، بر آن شدیم تا مسابقات کتابخوانی در دانشگاه برگزار کنیم. پس از بررسی ها و صحبت ها و فکر های بسیار با مسئولان، همکاران و دوستان، رسیدم به "سه گانه کتابخوانی". سه گانه ای که آفتاب در حجاب، مرحله اول آن و نفحات نفت مرحله ی دوم آن را تشکیل دادند و مرحله ی سوم به امید خدا به زودی آغاز خواهد شد...

** رضا جان امیرخانی جزو نویسندگانی است که دوست میدارمش. از آن نویسندگانی که پا جای پای نویسندگان نگذاشته اند و صرفا ادامه دهنده روند موجود نیستند. مزه ی بی نظیر منِ او فراموش نشدنی است و هر بار که از کنار افغانیانِ محترم ِ جوانمرد رد می شوم محال است که یاد او و جانستان کابلستانش نیوفتم.

*** امروز فرصتی دست داد تا بتوانیم میزبان جناب امیرخانی در دانشگاه باشیم. روزهاست که می خواهم در مورد نفحات نفت بنویسم، اما هر بار، نوشتن در مورد آن را به انتهای این روز که به شدت منتظرش بودم، موکول می کردم...

 

همان طور که روی جلد کتاب نوشته شده است، نفحات نفت، جستاری است در فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی. کتابی تحلیلی و مقاله گونه که به بررسی مدیریت سه لَتی در دولت می پردازد، به صورت ریشه ای مضرات و تاثیرات وابستگی به نفت را بررسی می کند، مثال های گوناگون می آورد تا با ایجاد سوال هایی مهم در ذهن خواننده، او را به فکر کردن، پیدا کردن پاسخ و تغییر وضع موجود یا کارآفرینی، خصوصی سازی و تلاش برای عدم وابستگی به نفت سوق دهد.

 

- دعوای این قلم با مدیر دولتی آن روزگار نیست. گله ی این قلم از مخاطب جوان امروزی است که افق اش را در کار دولتی می بیند. این پاره خط فقط برای این، رقمی شده است که دریابیم برایی برون رفت از آن چه درش هستیم چاره ای نداریم جز غیر دولتی بودن و فرهنگ کار غیر کارمندی. ( صفحه 219)

- خانواده ای هستند مفلوک. کارِ پدر بدان جا کشیده که مجبور است طلای مادر بفروشد تا نانِ سفره فرزندان فراهم آورد و البته بیش از آن را خرج خود کند...
به پدر چه خواهید گفت؟ بی کاره؟ مفلس؟ معتاد؟ هرچه خواستید بگویید اما بدانید که از چنین مردی بایستی ناامید بود. اگر کسی به فکر نجات چنین خانواده ای باشد؛ تنها به فرزندان جوان امید خواهد بست...
مادر یعنی وطن. طلا یعنی نفت. پدر یعنی دولت. این ملک پدرانی داشته است که برای حکومت، نه طلای مادر که خود ِ مادر را فروخته اند! در چنین خانواده ای تنها مایه نجات، همت فرزندان است. از پدر کاری بر نمی آید (صفحه 229)

 

**** صحبت های امروز جناب امیرخانی فوق العاده بود. تعامل، برخورد، صحبت کردن و پرسیدن سوال های انباشته در ذهنم با نویسندگان در مورد چیزی که می نویسند، همیشه برایم جذاب بوده است. اما برخورد نزدیک با یکی از شاعرانی که دوست می داشتمش، و مواجهه با رفتاری باورنکردنی باعث شد ترس خاصی از این نزدیکی داشته باشم. اما آن قدر رضا امیرخانی متین و موقر و انسان گونه رفتار کرد، با حوصله سوالاتمان را شنید و پاسخ داد، از خودش و موقعیت اش و نوشتن و تجربه هایش صادقانه و صمیمی سخن گفت که وقتی به خودم آدم دیدم بسیار بسیار برایم محبوب تر و قابل احترام تر شده است.

***** در سخنرانی امروز تعریف قشنگی از علم داشتند. اینکه علم در گذشته محدود می شد به فردی که مجموعه ای از پاسخ ها در چنته دارد و آن ها را به اشتراک می گذارد. اما امروز دیگر چنین روشی جایگاهی ندارد. امروز نمی توان در گوشه ای تنها نشست و عالم شد. امروزه علم در جایی شکل می گیرد که سوالی باشد و گفت و گویی. اینکه بتوان سوالی را در ذهنی ایجاد کرد و به دنبال پاسخ های احتمالی، چه درست و چه نادرست گشت و یافته ها را به اشتراک گذاشت.

****** امروز به لطف جناب امیرخانی در صبح، و چهل نامه کوتاه به همسرم در شب نشینی با کتابِ خوابگاه، روز پُر کتابِ چسبناکی بود...

 

 

۹۶/۰۲/۰۳
مهدیه عباسیان

رضا امیرخانی

نشر افق

نظرات  (۳)

بر عکس رماناش کتابای این سبکیش خیلی خوبند و ازین بهتر شخصیت پرتجربه شه
پاسخ:
من از رمان های ایشون "من او" رو خوندم و به نظرم اون هم عالی بود...
شخصیت بی نظرشون که دیگه بماند...
برای من یه جمله ای که گفتن خیلی جالب بود. این که نویسنده ها لزوما همه شون روشنفکر نیستن. و البته همه روشنفکرا نویسنده نیستن ولی این یکی خیلی سخته :)
پاسخ:
اوهوم...
تعریفت از روشنفکری چیه؟
می خواستم از خودشون بپرسم. مجری نما نذاشت :/
یک ماهه این کتاب تو کیفمه، تمومش نکردم!
نمیدونم چرا طلسم شده انگار :|
پاسخ:
یکم سخته شروع کتاب... تلاش بیشتری می طلبه...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">