رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

خانه ای برای شب - نادر ابراهیمی

جمعه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۹:۲۵ ب.ظ

خانه ای برای شب

عنوان: خانه ای برای شب
نویسنده: نادر ابراهیمی
نشر: روزبهان
تعداد صفحات: 143
سال نشر: چاپ اول 1341- چاپ نهم 1392

هرچقدر هم که بنشینیم و در مورد نادر ابراهیمی حرف بزنیم، از او تعریف کنیم و به به و چه چه کنیم، باز هم کم است. به هیچ روشی و به هیچ شیوه ای نمی شود حق مطلب را در مورد توانمندی او ادا کرد. نوشتن در مورد کسی که دغدغه ی بیداری دارد، کاری بس دشوار است.

ابراهیمی خانه ای برای شب را با مقدمه ای طولانی در مورد مفهوم داستان شروع می کند و بسیار زیبا و تامل برانگیز تعریف خود را از داستان و هدف اصلی نوشتن، در پاسخ به کسانی که او را به شعار دادن محکوم می کنند و نوشته های او را داستان نمی دانند، شرح می دهد.

 

- نویسنده ای که یونیفرم بیانی و نثری دارد، فقط یک کتاب نوشته است. این بی شک مایه خرسندی ست که بگویند: نسلی گرفتار نثری است که نویسنده ای آن را ساخته است، مایه خرسندی همان نویسنده است. من نمی خواهمش و ترجیح می دهم بگویند: فلان، هنوز شکل واحدی از نثر ارائه نداده است. هنوز نمی تواند نثرش را انتخاب کند. هنوز نثری شکل نگرفته است. (صفحه 21)

- بی شک نویسنده باید از علاقه مردم به نوشته های خود برخوردار باشد، اما این علاقه را باید ایجاد کند نه خود را با علایق پیشین مردم منطبق سازد. تمایلات شکل گرفته و گوناگون خواننده نباید مورد قبولی قطعی نویسنده قرار بگیرد. هدف نهایی نویسنده باید مورد قبول خوانندگان او واقع شود. به این ترتیب وظیفه من، فقط، ایجاد وحدت عقیده میان خوانندگانم نیست، بلکه نشان دادن نقطه مشترکی میان همه ی آن ها و آگاه کردن آنها به وجود چنین نقطه مشترکی است. (صفحه 31)

- من به دانستن آنچه خواننده ام می داند قانع نیستم. من می خواهم که او ذهن خود را به کار بیندازد، می خواهم که جست و جو کند، فکر کند، رنج ببرد و درمانده شود، و باز بجوید و باز... و باز... آنقدر که رابطه ای برقرار شود، رابطه یی مستحکم، نتیجه بخش و سازنده. (صفحه 36)

- من تا این لحظه نویسنده موفقی نبوده ام. کاری نکرده ام که کار باشد. راه طولانی مرا عواملی سد می کند و سد کرده است. من توانایی عبور از این سد ها را نداشته ام و در نتیجه نهایت تلاشم در نوشتن، خراب کردن همین سدها بوده است. من در ابتدای حرکت خود کلنگی به دست گرفته ام و به دیواری می کوبم به عظمت دیوار چین- و عرق ریزان اما نه ناامید، و سراپا امید. و این تمام ارزش های من است. (صفحه 37)

- وظیفه اگر به خاطر مزد باشد، همیشه به صورت یک سلسله اعمال تهوع آور خودش را نشان می دهد. (صفحه 68)

- انسان چه آسان می میرد و نمی داند. (صفحه 73)

 

* خواندن مقدمه، افکار و مثال های بیان شده در آن به قدری لذت بخش بود، که دوست داشتم برای هر کتابدوستی که می بینم، تعریفشان کنم.

** این کتاب برای هدیه دادن خریداری شد. تلاش برای نخواندنش کاری غیرممکن بود و در حالی که چندین داستان انتهایی هنوز باقی مانده بودند، زمان هدیه دادن فرا رسید. شب کتاب را برداشتم، از اتاق بیرون رفتم تا ناتمام نماند. ولی دست و دلم به خواندن نرفت. بار دیگر مقدمه ی فوق العاده را خواندم و کتاب ها را کادو کردم و خوابیدم. احساس کردم نادر جان ابراهیمی عمیق خواندن را به اینکه تمام نوشته هایش خوانده شود ترجیح می دهد...

*** فکر می کنم این کتاب هدیه ای مناسب باشد برای کسانی که همیشه می پرسند: " چرا سراغ کتاب هایی می روی که درد و رنج را  همراه دارند؟"

**** داستان نمادین "خانه ای برای شب" محشر بود.

 

 

۹۵/۰۲/۲۴

نظرات  (۲)

بسیار خرسندیم که بخشی از این کتاب را با صدای شما شنیدیم :)

مشتاقم که کامل بخونمش... حیف که وقت کادو کردنش خیلی زود رسید
پاسخ:
:)
مرسی... هم از تحمل کردن خوندن وقت و بی وقت من وسط کارهات و هم از این که بودی و باعث شد عواطفم تجمع یافته نشه! :)
سلام مهدیه عزیزم. ازت بخاطر این هدیه فوق العاده واقعاًسپاسگزارم.
نمی دونی چه لذتی داشت خوندن این کتاب توی جنگل های بزرگ گیلان. زیر شرشر بارون و رطوبت بسیار سرد و دل نشین و البته غیر منتظره ای که فقط با خوندن این کتاب ارزشمند می تونست اینقدر قابل تحمل که نه! حتی خیلی لذتبخش بشه. (تجربه عجیب زمستانی سرد در اواخر اردیبهشت 95!)
به شدت داستان ها رو دوست داشتم و البته مقدمه ای رو که توی ترمینال و اتوبوس خوندم.
داستان های "خانواده بزرگ1" و "خانواده بزرگ2" بی نظیر و به یاد ماندنی بودن.
و البته داستان "آسمان در تسخیر کلاغ ها" پاسخ به سوال سالهای دور من در مورد خشک شدن دو درخت همراه و تنها توی مسیر دانشگاهم، خشک شدنشون یکی پس از دیگری! (اتفاقی که برام خیلی تأسف بار و پرمعنا بود اون زمان!)
به عبارت بهتر، همونطور که همیشه میگم: به تعبیر کتاب بیشتر از تعبیر خواب در زندگیم اعتقاد دارم.
باز هم برای هدیه دوست داشتنی ات خیلی ممنونم، بیشتر از اونچه که از خود نادر ابراهیمی برای نوشتن این کتاب ممنون باشم!
پاسخ:
سلام نرگس جانم.
این داستان هایی رو که گفتی رو نخوندم...
خواهش می کنم. :))



ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">