رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

پرنده ی من - فریبا وفی

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۲۸ ب.ظ

پرنده من

عنوان: پرنده ی من
نویسنده: فریبا وفی

نـشر: مرکز
تعداد صفحات: 144
سال نشر: چاپ اول 1381 - چاپ چهاردهم 1391

" مامان میگوید که هر کس پرنده ای دارد، اگر پرواز کند و جایی بنشیند صاحبش را هم به دنبال خود می کشد." (صفحه ی 86)

پرنده ی من اولین رمانی است که توسط فریبا وفی نوشته شده است. وفی در این کتاب باز هم به روایت زندگی یک زن می پردازد.

داستان شامل پنجاه و سه فصل کوتاه است و از زبان شخصیت اول داستان روایت می شود. نام شخصیت اول تا انتهای داستان مشخص نمی شود و در هر بخش توسط نقش هایش شناخته می شود: مادر، زن و دختر. به نوعی می توان گفت این کتاب دل نوشته ایست که این زن توسط آن احساسات، رویداد ها و لحظه هایی از گذشته را به اشتراک گذاشته است. داستان با نقل مکان این زن و خانواده اش به محله ای جدید و توصیف آن محل آغاز می شود. آن ها پس از سال ها مستأجرنشینی سرانجام موفق به خرید خانه ای کوچک در یکی از مناطق جنوبی و شلوغ شهر می شوند. اما همسر او مهاجرت را راه حل تمام مشکلات می داند و قصد دارد خانه را برای فراهم کردن سرمایه اولیه و ساختن آینده بفروشد.

پرنده ی من در واقع داستان مقاومت های درونی، نگرانی ها، احساسات بیان نشده، سرکوب شده و ناشناخته ،حس مالکیت، اجبارها، نادیده گرفته شدن ها، روزمرگی ها و تن دادن ناخواسته به زندگی از پبش تعیین شده ی قهرمان داستان و به نوعی یک زن است که سعی در تطبیق خودش با تمام شرایط دارد.

 

- به این خانه که آمدیم تصمیم گرفتم اینجا را دوست داشته باشم. بدون این تصمیم ممکن بود، دوست داشتن هیچ وقت به سراغم نیاید. (صفحه ی 7)

- من می روم، او می رود، ما می رویم. رفتن تنها فعلی است که امیر همیشه در حال صرف کردن آن است. (صفحه ی 15)

- امیر خبر ندارد که روزی صدبار به او خیانت می کنم. وقتی زیر شلواری اش به همان حالتی که در آورده وسط اتاق است. وقتی توی جمع آن قدر سرش گرم است که متوجه من نیست، وقتی سیر شده و یادش می افتد که منتظر ما نمانده است. وقتی مرا علت ناکامی هایش به حساب می آورد. وقتی زن دیگری را به رخ من می کشد. وقتی که می تواند از هرچیزی به تنهایی لذت ببرد. وقتی که تنهایم می گذارد. به او خیانت می کنم... خبر ندارد که روزی صد بار به او خیانت می کنم. روزی صد بار از این زندگی بیرون می روم. با ترس و وحشت زنی که هرگز از خانه دور نشده است. آرام، آهسته ، بی صدا و تا حد مرگ مخفیانه به جاهایی می روم که امیر خیالش را هم نمی کند. آن وقت با پشیمانی زنی توبه کار، در تاریکی شبی مثل امشب دوباره به خانه پیش امیر بر میگردم. (صفحه ی41 - 42)

- از خنکی کولر لذت نمی برم، چون امیر مجبور است زیر آفتاب و توی گرما کار کند. بعد از ناهار چرت نمی زنم، چون امیر فرصت این کار را ندارد. با دوستانم رفت و آمد نمی کنم چون امیر نمی تواند چنین کاری بکند. (صفحه ی 48)

- فقط مردن است که می تواند زندگی را به شکل اولش برگرداند. اگر یک دفعه قلبم بگیرد و دراز به دراز وسط آشپزخانه بیفتم، امیر تازه آن وقت می تواند من را ببیند. ( صفحه ی 63)

- " اوی حواست کجاست؟شیر سر رفت."

... دارم فکر میکنم چرا مردی که می تواند آدم را اوی صدا بزند، نمیرد؟ مرگ مطمئنا او را عزیز تر می کند. همان طور که آقا جان را کرد. (صفحه ی 64 )

 

* نکته ی جالبی که در مورد این کتاب نظرم را جلب کرد این بود که دلایل اکثر عادت های رفتاری که بخشی از شخصیت قهرمان داستان بود و کارهایی که سعی می کرد آگاهانه انجام دهد، همه با فلش بک هایی به گذشته مشخص شده بود. مثلا در ابتدای داستان متوجه می شویم که این زن، زنی بسیار ساکت و آرام است که دلیل آن تشویق اطرافیان ، به این کار در دوران کودکی بوده است. طوری که به مرور به صندوقچه ای پر راز و کیپ تبدیل می شود. اما " از خانه آقا جان به خانه ی امیر که آمدم نقش صندوقچه ام کاربرد نداشت. امیر از سکوت من کلافه می شد...در زندگی جدید راز جایی نداشت، جدایی می انداخت. سؤظن بر می انگیخت... سال ها بعد یاد گرفتم که حرف می تواند حتی مخفی گاه بهتری از سکوت باشد." (صفحه ی 27)

یا در جای دیگر کتاب میخوانیم " شادی را رو به رویم می نشانم و سخنرایی کوچکی برایش می کنم، همان کاری که باید مامان با من می کرد و هیچ وقت نکرد. اگر حرفی با او داشتم هفت، هشت بار در طول اتاق رژه می رفتم، جانم بالا می آمد و حرف انگار که ته چاهی گیر کرده باشد، بالا نمی آمد." (صفحه ی 23)

یکی از توانایی های فریبا وفی بیان مسائل به شیوه ای کاملا ملموس است. اما این کتاب در کنار ملموس بودن، کتابی کم و بیش دردناک هم بود.

۹۳/۱۲/۱۶
مهدیه عباسیان

فریبا وفی

نشر مرکز

نظرات  (۲)

سلام.

وبلاگ‌تان به کتاب اختصاص دارد و من به این‌که این‌گونه وبلاگ‌ها را حمایت و تبلیغ کنم افتخار می‌کنم.
موفق باشید.
پاسخ:
سلام. ممنونم
مهدیه عزیزم ممنون بخاطر توضیحات خوب و قشنگ و کاملت
عالی بود و باید بگم تصمیم گرفتم قبل انتخاب کتاب، نظرت رو در موردش بخونم
دوست دارم حتی کتاب هایی که خوندم رو دوباره با دید تو بخونم
قلمت پر جوهر !!!
پاسخ:
لطف داری و ممنون از وقتی که گذاشتی عزیزم.
امیدوارم از دست این کوئیز ها نجات پیدا کنی تا به برنامه های کتابخونیِ دوتاییِ ویژه هم برسیم ;)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">