ایوب - یوزف روت
نویسنده: یوزف روت
مترجم: محمد همتی
نشر: نو
تعداد صفحات: 198
سال نشر: چاپ اول 1400
داستان در مورد رنجهای مردی معمولی است به نام مندل:
«سالها پیش در چوخنوف، مردی زندگی میکرد به نام مندل سینگر. پارسا و خداترس بود و عامی، یک یهودی کاملا معمولی. مکتبداری ساده بود. در خانهاش که تنها شامل آشپزخانهای بزرگ بود، به کودکان تعلیم تورات میداد، از جان و دل و بیحاصلی قابل میکوشید. پیش از او، کرور کرور آدم چون او زیسته و کودکان را تعلیم داده بودند. سیمایی رنگپریده داشت به سادگی ذاتش. ریش و سبیلی تمام، به رنگ سیاه معمولی، دورتادور صورتش را گرفته و لب و دهانش را پوشانده بود. چشمهای درشت و سیاه ابریشمی طرح ریپس بر سر داشت، پارچهای که گاهی با آن کراواتهای از مدافتاده ارزان میدوزند. تنش را قبایی نیمهبلند از نوع رایج در میان یهودیان روستایی میپوشاند و هنگامی که شتابان از کوچه میگذشت، لبههای قبا به پرواز درمیآمد و مثل دو بال، محکم و منظم بر ساقهای بلند چکمههای چرمینش میکوبید».
- شاید اجابت دعاهای خیر بیشتر طول میکشد تا نفرینها.
- خوشیها مادام که پنهانند، قویترند.
- مندل از خود پرسید: این آدمها چکاره من هستند؟ کل آمریکا به من چه؟ پسرم، زنم، دخترم، این مک؟ من هنوز مندل سینگرم؟ این هنوز خانواده من است؟پسرم منحیم کو؟ به نظرش چنین مینمود که از خودش به بیرون پرت شده و از آن پس باید جدا از خودش زندگی کند. انگار خودش را در چوخنوف جاگذاشته بود، کنار منحیم. و همچنان که لبخند بر لبانش نشسته بود و سر تکان میداد، قلبش کمکم شروع کرد به یخ زدن، چنان میتپید که گویی پتکی آهنین بود که به شیشه سرد میکوبید.
- آدمیزاد سیرمانی ندارد. همین که معجزهای را تجربه کرد، میخواهد یکی دیگر را ببیند.
* ریتم کتاب کند است. شاید هم برای من کند پیش میرفت. صبر ایوبی لازم بود برای تمام کردنش.
** توضیح چندانی ندارم. توصیف رنج انسان، فرار از دردها، انکار، ناباوری، حستوجوی خوشبختی، انتظار، از دست دادن عقاید و ... همه و همه به خوبی در کتاب ایوب به تصویر کشیده شدهاند.