رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

احتمالا گم شده ام

عنوان: احتمالا گم شده ام
نویسنده: سارا سالار

نـشر: چشمه
تعداد صفحات: 143
سال نشر: چاپ اول 1387 - چاپ چهارم 1388

سارا سالار در احتمالا گم شده ام به روایت یک روز از زندگی زنی می پردازد که کم و بیش در آشفتگی ها، بحران های زندگی و گذشته اش غرق شده است و در حال تلاش برای رهایی یافتن از ترس ها و پیدا کردن خودش است. نثر کتاب بسیار ساده و روان و گیراست، طوری که با تمام ابهامات و آشفتگی ها تو را درگیر پوچی و گم گشتگی ِقهرمان بی نام می کند و تا انتهای کتاب به دنبال خود می کشاند. داستان از سه بعد اصلی حال، گذشته و زمان مشاوره ی زن با دکتر تشکیل شده است و دائما بین این سه بخش در نوسان است و با شرح جزئیات پراکنده، کلیت منسجمی را در ذهن تو شکل می دهد.

 

- می دانم که این تقدیر است. این زندگی یی است که برای هرکس یک جور است و هرکس باید همان جورش را زندگی کند. این تقدیر است و وقتی فکر می کنیم تغییر کرده است یا تغییرش داده ایم، نمی دانیم که همان تغییر هم تقدیر است.

- لازم نیست فرزندی به دنیا بیاوری تا احساس مادری کنی، به هر حال وقتی زنی، فی النفسه مادری...

- فکر، فکر، فکر، همیشه فکر یک چیز بیشتر از خود آن چیز آزارم می دهد.

 

* بعد از اتمام این کتاب ناخودآگاه یاد این حدیث امام علی (ع) افتادم: "هر گاه از چیزی می ترسی خود را در آن بیفکن که گاهی ترسیدن از آن چیز مهم تر از واقعیت خارجی است."

۰ نظر ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۸
مهدیه عباسیان

یک مرد

عنوان: یک مرد
نویسنده: اوریانا فالاچی
مترجم: یغما گلرویی
نشر: دارینوش
تعداد صفحات: 632
سال نشر: 1384

 مرگ آلکوس (آلساندرو پالاگونیس)، شاعر و مبارز یونانی نقطه ی آغاز داستان است و سپس به سال های قبل و زمان شروع مبارزات سیاسی آلکوس و شرح جزئیات پرداخته می شود. یک مرد داستان مبارزات، سوءقصد به دیکتاتور یونان، فعالیت های ضد فاشیستی، سال های سپری شده در زندان، شکنجه ها و تمام تلاش های مردی است که تا آخرین لحظه امیدوارانه با تمام ایسم ها و حزب ها می ستیزد و برای رسیدن به آزادی تلاش می کند. داستان از زبان همسرش به صورت نامه ای به آلکوس روایت می شود. در حقیقت اوریانا فالاچی از تجربه حقیقی اش با آلکوس و تمام احساس ها و لحظه هایشان در کنار تمام مشقات مبارز بودن، سخن می گوید. آلکوس بارها در روند داستان از فالاچی می خواهد که پس از مرگش داستان زندگی اش را بنویسد و یک مرد پاسخی به این پیمان بین فالاچی و پالاگونیس است.

 

- اگه تو زندگی آدم جنبه ی انسانی وجود نداشته باشه، فردا یه روز دیگه نیست.

 

* - یغما گلرویی این کتاب را به شیوه ای متفاوت و کاملا محاوره ای ترجمه کرده است تا برای تمام افراد، ساده و قابل فهم باشد. اما خو گرفتن با این نثر محاوره ای و  صفحات پر از اعراب، در ابتدا کار سختی بود. کل محتوای داستان را دوست داشتم. بعضی بخش ها، مخصوصا بخش های مربوط به سال های زندانی بودن آلکوس و شکنجه هایش به قدری قشنگ توصیف شده بود که علاوه بر تصور کردن مکان، درد هر شکنجه را هم می شد حس کرد.

- همیشه هر وقت به جنگ فکر می کردم سوالی که ناخودآگاه در ادامه در ذهنم ظاهر می شد این بود که چگونه افرادی که در دل جنگ و مبارزات زندگی می کنند می توانند به ازدواج و عشق فکر کنند؟ و این کتاب پاسخ های جالبی به این سوال داد.

- تنها باری که از کشته شدن یک سوسک ناراحت شدم به حدی که اشک در چشمانم حلقه زد در طی روند این کتاب بود.

- خواندن این کتاب خیلی طول کشید که نمیدانم به خاطر طولانی بودن و جزئیات بیش از حد و گه گاه کسل کننده ی وصف شده بود یا انتخاب نادرست آن برای مطالعه در روزهای به شدت شلوغ.

 - چهره ی مردی که پس از اتمام کتاب در ذهن من نقش بست کاملا با "یک مرد" روی جلد متفاوت بود.

 

۰ نظر ۰۵ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۱۳
مهدیه عباسیان

پیامبری از کنار خانه ما رد شد

عنوان: پیامبری از کنار خانه ما رد شد
نویسنده: عرفان نظرآهاری

نـشر: صابرین
تعداد صفحات: 60
سال نشر: 1392

عرفان نظرآهاری بازهم با قلم زیبا و دلنشین اش به روایت 13 قطعه ی ادبی و عرفانی در کتابچه ای تصویری می پردازد. او در پیامبری از کنار خانه ما رد شد مسائلی چون آغاز انسان، داستان اختیار و نسیان گری بشر، عشق، خدا و ... را بسیار ساده بیان می کند، طوری که می توان کودکان و نوجوانان را هم در این لذت سهیم کرد.

 

- پرده اندکی کنار رفت و هزار راز روی زمین ریخت.

رازی به اسم درخت، رازی به اسم پرنده، رازی به اسم انسان.

رازی به اسم هرآنچه که می دانی.

و باز پرده فرا آمد و فرو آمد.

و آدمی این سوی پرده ماند با بهتی عظیم به نام زندگی، که هر سنگریزه اش به رازی آغشته بود و از هر لحظه رازی می چکید.   ( تو رازی و ما راز...)

 

* فوق العاده بود...

کتاب هایی را که این چنین با حجمی کم می توانند آدم را به شور و شعفی خاص سوق دهند، به شدت دوست دارم.

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۴۵
مهدیه عباسیان

پله پله تا ملاقات خدا

عنوان: پله پله تا ملاقات خدا
نویسنده: دکتر عبدالحسین زرین کوب

نـشر: علمی
تعداد صفحات: 394
سال نشر: چاپ سی و یکم 1390

در اکثر کتاب ها و منابع با نثری ثقیل به مولانا و سلوک او پرداخته شده است. اما عبدالحسین زرین کوب در پله پله تا ملاقات خدا، فارغ از هرگونه حاشیه و ارجاع با نثری ساده و روان تصویری منسجم از زندگی، سلوک و اندیشه ی مولانا را برای خواننده ی "عادی" به تصویر می کشد. پله پله تا ملاقات خدا زندگی نامه یی داستان گونه ست که با نقل سوانح حیات مولانا بیشتر سر و کار دارد تا با نقد اندیشه و تعلیم او. زیرا، به گفته ی زرین کوب، زندگی او در یک سلوک روحانی مستمر از کودکی آغاز شد. شعری که مولانا آن را نسرود، آن را ورزید، تحقق داد و به پایان برد.

در کنار روایت زندگی مولانا، زرین کوب به نقد داستان ها و افسانه های اشتباه در مورد مولانا هم می پردازد و در کنار تمام آن ها  تو را به سوی شگفتی وصف ناپذیری سوق می دهد.

 

- بدین گونه سلوک صوفیانه که نزد مولانا از قطع تعلق آغاز می شد و تا وقتی به نقطه نهایی که فنای از خود است منتهی نمی گشت به هدف سلوک که اتصال با کل کائنات، اتصال با دنیای غیب، و اتصال با مبدا هستی بود نمی رسید. اما تبتل که قطع پیوند با تعلقات خودی بود نزد مولانا به معنی ترک دنیا در مفهوم عامیانه آن نبود. مولانا رهبانیت و فقر دریوزه گران را که عوام صوفیه از کشیشان روم گرفته بودند، تایید نمی کرد. وی ترک زن و فرزند و حتی مال و کسب را لازمه ی سلوک روحانی نمی دید. تعلق خاطر به این گونه چیزها را فقط در حدی که انسان بدان سبب از خدا و از آنچه اتصال با او هدف حیات انسانی بود جدا ماند در خور ترک می دانست. فرزند و زن و قماش و نقره که دنیای مرد محسوب است در نزد مولانا حکم آبی را داشت که زیر کشتی بود و کشتی، که تعبیری از وجود سالک بود، بدون آن البته حرکت برایش ممکن نبود. معهذا این آب اگر به جای آن که در زیر کشتی است در درون کشتی راه می یافت، البته موجب غرق کشتی بود. ( صفحه ی 289)

 

* ...

۱ نظر ۲۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۴۴
مهدیه عباسیان

جوانمرد نام دیگر تو

عنوان: جوانمرد نام دیگر تو
نویسنده: عرفان نظرآهاری

نـشر: صابرین
تعداد صفحات: 64
سال نشر: 1392

همان طور که از نام کتاب پیداست، جوانمرد نام دیگر تو کتابیست در مورد جوانمرد و جوانمردی. نظرآهاری کتاب را با جست و جوی ردپای جوانمردی در زمین و زمان آغاز می کند و در این مسیر به تعاریف مختلف جوانمردی چون عیاران، سربداران، اخیان، لوتیان، پهلوانان، صوفیان و... می پردازد. و در نهایت با معرفی شیخ ابوالحسن خرقانی به عنوان جوانمردی راستین ، چهل روایت مختلف را درباره او با نثری دلنشین و کوتاه بیان می کند.

 

* این کتاب را برای بار سوم بود که می خواندم. نمی دانم جذاب بودن این کتاب را باید به نوع بیان دلنشین عرفان نظرآهاری نسبت بدهم یا آشنا بودن با ابوالحسن خرقانی و آرامگاه او از دوران کودکی و یا فرد بسیار عزیزی که خواندن این کتاب را به من پیشنهاد داد...

یادم می آید نادر ابراهیمی در یکی از قسمت های کتاب "چهل نامه ی کوتاه به همسرم " نوشته بود که با قاب کردن عکس ها و به در و دیوار زدن خاطره ها مخالف است. چون این کار تنها چهره ی عزیزان و خاطرات زیبا را برای ما عادی می کند. این بار بعد از خواندن این کتاب داشتم به این فکر می کردم که بارها با بعضی از روایات این کتاب در آرامگاه خرقانی روبه رو شده بودم ولی طبق عادت، به سادگی از آن ها گذشته بودم... 

 

- روایت سی و نهم

آن پیرمرد همیشه خاموش بود و هیچ وقت سخن نمی گفت. اما آن روز سخن گفت. آن روز که جوانمردان از او درباره ی خدا پرسیدند، درباره ی آنکه چگونه می توان خدا را به دست آورد. پیرمرد گفت: خدا هر روز چیزی به شما می دهد،تا شما را از سر خویش باز کند، تا خود را به شما ندهد. اما شما به هیچ به هیچ، به هیچ چیز مشغول نشوید. بروید و با خدا مصر باشید تا شما را به چیزی از سر خود باز نکند. از او تنها خودش را بخواهید و تنها با خودش خرسند شوید.

۰ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۴۴
مهدیه عباسیان

طوفان در پرانتز 

عنوان: طوفان در پرانتز
نویسنده: قیصر امین پور

نـشر: برگ
تعداد صفحات: 137
سال نشر: 1365

 طوفان در پرانتز شامل ده داستان کوتاه همراه با نثری شاعرانه و ساده است که در سال های 64-59 نوشته شده است. صحبت از درد های جامعه یکی از بخش های جدایی ناپذیر داستان های امین پور است. اما این بار با توجه به سال های نگارش داستان ها، به مسائل دیگری چون شهادت، دشمنان، جنگ، کربلا و ... هم پرداخته شده است.

 

- گاه می شود به جای اینکه شعر را به نثر بنویسیم، نثر را به شعر نزدیک کنیم. و گاه می شود به جای "شعر منثور" ، " نثر شاعرانه" نوشت.

و اما این اوراق بی بها، شاید تنها سفرنامه کوتاهی باشد، حاصل عبور از دهلیزهای قلب کلمات. کلماتی که نفس می کشند. کلماتی که می توان چند لحظه ای پای درد و دل آن ها نشست. کلماتی که می توان با آن ها دوست شد، تا به تو اعتماد کنند و راز دل خود را با تو در میان بگذارند. و این ها، شاید حاصل چند ساعت "زندگی با کلمات" باشد، نه "بازی با کلمات". زیرا که بازی بجز سرگرمی "هدف" ندارد، ولی زندگی را هدف، معنی می کند. در نثر غیر ادبی، کلمات فقط "وسیله" هستند. و می توان ظرف کلمات را پس از مصرف محتوی شست و محتوای دیگری در آن ها ریخت.

اما در نثر ادبی، کلمات تنها "وسیله" نیستند، بلکه خود جزئی از هدف هستند. نثر ادبی "میوه" ای است که می شود آن را با پوست خورد. نثر ادبی چیزی است بسیار بیشتر از "وسیله" و کمی کمتر از " هدف". (صفحه ی 14)

 

* تمام داستان ها به نوعی جالب بودند اما من داستان های آرامش آبی، لایحه ی تقسیم بهار و ارتفاع آب را بیشتر دوست داشتم.

من PDF این کتاب را خواندم اما نتوانستم اطلاعاتی در مورد چاپ جدید این کتاب پیدا کنم.

۱ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۷:۰۵
مهدیه عباسیان

هزار خورشید تابان

عنوان: هزار خورشید تابان
نویسنده: خالد حسینی
مترجم: مهدی غبرائی
نشر: ثالث
تعداد صفحات: 442
سال نشر: چاپ اول  1386- چاپ سیزدهم 1390

افغانستان جنگ زده و ظلم و ستم روا شده بر زنان افغان درون مایه ی اصلی هزار خورشید تابان است. خالد حسینی در این کتاب با نثری بسیار ساده سرنوشت زنان جنگ زده ی افغان را در خلل روایت برخی وقایع تاریخی چون ورود روس ها به افغانستان و جنگ با آن ها، درگیری های قومی، ورود طالبان و حادثه یازده سپتامبر و ... بیان می کند. طوری که با خواندن هر کلمه درد به تک تک سلول هایت سرازیر می شود و سرنوشت باورنکردنی آن ها تو را شگفت زده می کند. یکی از مهارت های خالد حسینی که رنگ و بویی خاص به داستان می بخشد این است که در هر صفحه نکته ای برای غافل گیر کردن تو وجود دارد.

داستان در مورد دو دختر افغان به نام مریم و لیلاست که سرنوشتشان به هم گره ای کور می خورد، و در چهار بخش ( بخش اول از زبان مریم، بخش دوم از زبان لیلا ، بخش سوم متشکل از فصل های یک در میان از زبان مریم و لیلا و فصل سوم از زبان سوم شخص) روایت می شود.

 

+ عنوان کتاب برگرفته از شعری از صائب تبریزی است که پس از سفر به کابل قصیده‌ای در مدح این شهر گفته و کابل را با نام هزاران شمس رخشنده توصیف می کند:

حساب مه جبینان لب بامش که میداند؟

دو صد خورشید رو افتاده در هر پای دیوارش

 

++ خالد حسینی کتاب بادبادک باز را برای ادای دین به مردان و هزار خورشید تابان را برای ادای دین به زنان سرزمینش نوشته است.

 

* یکی از نکاتی که در مورد این داستان دوست داشتم این بود که با تمام سختی ها و مشقات هنوز ردپای امید در زندگی ها دیده می شد.

این کتاب، کتاب خیلی دردناکی برای من بود. حتی می توانم بگویم فراتر از حد تحمل من بود و برای ترک کردن هرچه زودتر فضای داستان همه ی آن را یک شب تا صبح خواندم.

حرف زیادی در مورد این کتاب برای گفتن ندارم چون همچنان از آنچه بر زنانی چون مریم گذشته است در شگفتم. حدود دو سال پیش بعد خواندن کتاب جنس ضعیف نوشته اوریانا فالاچی، بخش مربوط به زنان افغانستان و پاکستان که تنها چند صفحه ای بیش نبود به شدت من را متاثر کرد. حال حسی که بعد از بیش از 400 صفحه بودن در فضایی که حسینی شرح داده است، دارم، غیرقابل وصف است...

 

- از تمام دشواری هایی که آدم باید با آن روبه رو شود،هیچ چیز به اندازه ی عمل ساده ی انتظار کشیدن مجازات کننده نیست. ( صفحه ی134)

۰ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۲:۲۵
مهدیه عباسیان

ابوالمشاغل

عنوان: ابوالمشاغل
نویسنده: نادر ابراهیمی

نـشر: روزبهان
تعداد صفحات: 248
سال نشر: چاپ دوم 1372

نادر ابراهیمی سیزده سال پس از کتاب ابن مشغله، ادامه ی داستان زندگی اش را در ابوالمشاغل روایت می کند. او در این کتاب، در کنار بیان روند شغل یابی های مداوم، به فساد سینمای ایران، باج خواهی و رشوه گیری در تمام جنبه ها و مقاومت های سخت و پرهزینه اش در این راه اشاره می کند. ابوالمشاغل دریچه ایست که ابراهیمی از این راه درد ها و دغدغه هایش را با همگان در میان می گذارد.

 

نوشتن "ابوالمشاغل" تجدید عهدی ست با آن جوان پرشور، آن جوان ابدی، آن سلامت و غرور و التهاب و ایمان... گرچه آن جا در "ابن مشغله" فرزند بودم و این جا در " ابوالمشاغل" پدرم...

 

* ابوالمشاغل با اینکه همانطور که خود ابراهیمی به آن اشاره کرده است، از انسجام کمتری نسبت به ابن مشغله برخوردار است اما جزو آن دسته از کتاب هایی است که می تواند پاسخگوی تمام سلیقه ها باشد. یکی از بخش های مورد علاقه ام زمانی بود که نادر ابراهیمی به تغییر نظرات و دیدگاهش در طول این سال ها اشاره می کرد.

 

- گفته ایم و بارها گفته ایم که برای دوست داشتن چیزی، و آماده ی دفاع همه جانبه و پایدار بودن آن چیز، باید آن را بشناسیم یا شناخته باشیم. وطن تا زمانی که یک مجهول باشد، دفاع از آن هم، دوست داشتن آن هم، امری ست مجهول، فانتزی، ذهنی و بیش از این در مخاطره. دین هم همین طور است. آرمان و مکتب هم همین طور است. تو فقط از چیزی که به خوبی و به درستی بشناسی می توانی به خوبی و به درستی دفاع کنی... بیایید به بچه هایمان یاد بدهیم که وطن شان را بشناسند، ذره ذره ی آن را، گوشه گوشه ی آن را و قدم به قدمش را. ضرر این شناختن فقط به دشمنان آزادی می خورد. قسم می خورم... ( صفحات 81-80)

- نشاط نداشتن غم نیست. غم داشتن و با قدرتی عجیب، غم را پس زدن و مهار کردن است. شجاعت نترسیدن نیست. ترسیدن است و بر ترس خویش آگاهانه غلبه کردن.

( صفحه ی 196)

۱ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۴۶
مهدیه عباسیان