رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۳ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

عنوان: نقشه‌هایی برای گم شدن
نویسنده: ربکا سولنیت
مترجم: نیما م. اشرفی
نشر:  اطراف
تعداد صفحات: 216
سال نشر: چاپ اول 1399

برای منی که این روزها یک مادر تمام وقت‌ام که گاه بعد فردی خودش را فراموش می‌کند و گاه خسته می‌شود، عنوان کتاب بسیار جذاب بود. باعث شد بتوانم بی وقفه در ذهنم به آن پر و بال دهم. جستارهایی که سولنیت تحت این عنوان آورده است به دنبال مسیری در بلاتکلیفی‌ها و هزارتوی زندگی روزمره نیستند، بلکه در واقع نگاهی نو و لذت‌بخش به جهان پیرامون‌اند تا بتوان در عدم قطعیت زندگی کرد و دوام آورد.

 

- جبهه‌گیری‌های سفت و سخت در برابر ناشناخته‌ها و امور ناآشنا نشانه احساس ناامنی شدید است.

- پیدا نکردن راه خود در شهر شاید بسیار ملال‌آور و مضحک باشد. لازمه‌اش نابلدی‌ست، همین و بس... اما گم کردن خود در شهر، همچون زمانی که کسی خود را در جنگل گم می‌کند، آموزشی به‌کل متفاوت می‌طلبد. گم کردن خود یعنی تسلیمی لذت بخش، گم شده در آغوش خود و بی اعتنا به جهان.

- کلید نجات در این است که بدانی گم شده‌ای.

- «گم شده» دو معنای ناهمخوان دارد. گم کردن یعنی ناپدید شدن چیزی آشنا، اما گم شدن یعنی پدیدار شدت چیزی ناآشنا.

 

 

* در جایی از کتاب نوشته‌ای از ویرجینیا وولف آورده شده است در مورد قدم زدن.

 عصر یک روز آفتابی، ما بین ساعت چهار و شش بعدازظهر که پا از خانه بیرون می‌گذاریم، خودی را که دوستان‌مان می‌شناسند کنار می‌گذاریم و به بخشی از ارتش جمهوری گردشگران خیابانی تبدیل می‌شویم، افرادی که حضور در جمعشان در پی تنهایی کشیدن در اتاق بسیار خوشایند است... می‌شد به هر یک از این زندگی‌ها کمی نفوذ کرد، آنقدر که بشود این توهم را ایجاد کرد که تنها به یک ذهن وابسته نیستیم، بلکه می‌توانیم چند دقیقه خود را به جای دیگران بگذاریم. از دید وولف گم شدن بیشتر به هویت مربوط بود تا جغرافیا، میلی آتشین، حتی نیازی مبرم و اضطراری به مبدل شدن به هیچ‌کس و همه‌کس، باز کردن غل و زنجیرهایی که به تو یادآوری می‌کنند چه کسی هستی و دیگران درباره‌ات چه فکر می‌کنند.

  قدم زدن مهم‌ترین فعالیت حال‌خوب‌کن و ذهن‌مرتب‌کن برای من بوده و هست. و این توضیحات نزدیکترین جملات بودند به آنچه در این مورد در ذهنم داشتم.

** در جای دیگری از کتاب در تقدیر وجود فاصله بین دوستی ها جملاتی نوشته شده بود. در ستایش آبی دور دست، ستایش امور ناشناختنی. اگر کتاب را نخوانده باشید، احتمالا این عبارات نامفهوم باشند. اما می‌نویسم تا لذتی که از آنها بردم را فراموش نکنم...

 

 

۱ نظر ۲۴ اسفند ۰۱ ، ۰۳:۲۹
مهدیه عباسیان

 

عنوان: علیه تربیت فرزند
نویسنده: آلیسون گوپنیک
مترجم: مینا قاجارگر
نشر:  ترجمان علوم انسانی
تعداد صفحات: 384
سال نشر: چاپ اول 1397

تصور اغلب ما از تربیت فرزندمان این است: فراهم کردن محیطی امن؛ برنامه‌ریزی دقیق و هدفمند برای زمان‌های کار و فراغت؛ نظارت دقیق بر اعمال و روابطش و هدایت او تا رسیدن به اهدافی عالی. هدف والدین امروزی این است که فرزندشان را به شکلی خاص و دلخواه «بسازند» تا در بزرگسالی فردی موفق شود.
اما آلیسون گوپنیک، از روان شناسان پیشرو معاصر، در این کتاب از غیرعلمی بودن و همچنین زیانبار بودن این نگاه به فرزندپروی سخن می گوید. او نشان می‌دهد که چرا هرگز نباید دنبال ساختن و شکل دادن به فرزندانمان باشیم: کودکان طوری خلق شده اند که نامنضبط و بازیگوش و پیش بینی‌ناپذیر و خیال‌پرداز باشند؛ آن ها طوری خلق شده‌اند که هم بسیار متفاوت از والدینشان و هم بسیار متفاوت از یکدیگر باشند.
گوپنیک همچنین توضیح می‌دهد که چطور از فرزندانمان طوری مراقبت کنیم که بیاموزند در جهانی پیش‌بینی‌ناپذیر افرادی انعطاف‌پذیر، خلاق و مقاوم باشند.

- عشق ورزیدن به کودکان برای آنها مقصد تعیین نمی‌کند، بلکه قدرت و مایه آغاز سفر را به آنها می‌بخشد.

- فرزندان بزرگسال ما بیگانه هستند و باید باشند، آنها ساکنان سرزمین آینده‌اند.

- باغبانی نیازمند کار سخت و عرق جبین ماست. همراه با بیل زدن‌های طاقت‌فرسا و غوطه‌ور بودن در کود کشاورزی. و همانطور که هر باغبانی می‌داند، نقشه‌های ویژه ما همواره عقیم می‌مانند. خشخاش به جای صورتی کمرنگ به رنگ نارنجی نئون ظاهر می‌شود، گل رز که قرار بود از حصار بالا برود لجوجانه در فاصله یک قدمی زمین باقی می‌ماند، نقطه‌های سیاه و زنگار و شته‌ها را هرگز نمی‌توان مغلوب کرد. اما در عوض بزرگ‌ترین لذت‌ها و فتوحات باغبانی ما وقتی را می‌رسند که باغ از کنترل ما می‌گریزد، وقتی جعفری وحشی سفید و لاغر مردنی به صورت باورنکردنی عینا در جای درست مقابل سرخ‌دار تیره ظاهر می‌شود ... در واقع معنای ژرف‌تری وجود دارد که بر حسب آن، چنین تصادفاتی مشخصه باغبانی خوب‌اند.

- کار ما شکل دادن به اذهان کودکانمان نیست، کار ما این است که به ذهن آنها اجازه دهیم در همه امکانات جهان کاوش کنند. کار ما این نیست که به کودکان بگوییم چگونه بازی کنند، بلکه دادن اسباب‌بازی به آنها و جمع کردن اسباب‌بازی‌ها پس از اتمام بازی بچه‌هاست.

- اجر پدر و مادر بودن هرچه باشد، نظم و ترتیب نیست.

 

* نویسنده کتاب یک مادربزرگ است. مثال‌هایی که از نوه‌هایش می‌زند و تجاربی که به اشتراک می‌گذارد روند مطالعه را دلنشین می‌کند.

** ابتدای کتاب در اوج شروع شد. با نقد لذت‌بخشی در باب فرزندپروری‌های رایج امروزی. آنقدر دلپذیر و جذاب که داشتم به این باور می‌رسیدم که همین کتاب می‌تواند تنها کتاب لازم برای مطالعه در این زمینه باشد. اما روند کتاب -برای من- در اوج نماند. برای منی که سالها بیولوژِی و بیوشیمی خوانده‌ام و چندین واحد تکامل پاس کرده بودم، استفاده از مطالعات تکاملی و مقدمه‌های زیست‌شناختی طولانی در ابتدای هر مبحث بسیار خسته کننده و حوصله‌سر‌بر بود.

 

 

 

۱ نظر ۰۹ اسفند ۰۱ ، ۰۰:۲۴
مهدیه عباسیان

جنگ

عنوان: جنگ
نویسنده: لویی فردینال سلین
مترجم: زهرا خوانلو
نشر:  نشر نو
تعداد صفحات: 158
سال نشر: چاپ اول 1401

مدت‌ها بود که خواندن از سلین در برنامه‌ام بود اما فرصت مناسب ایجاد نمی‌شد. بلافاصله پس از اتمام مطالعه سفر به انتهای شب بود که این کتاب منتشر شد. تصمیم گرفتم حالا که در فضای قلم سلین هستم کتاب جنگ را هم بخوانم. کتاب ماجرای نویسنده در جنگ جهانی اول، جراحات و موقعیت‌هایی که تجربه می‌کند را روایت می‌کند. جو داستان به گونه‌ایست که گاه فکر می‌کنی واقعیاتی است که سلین تجربه کرده و گاه فراموش می‌کنی در حال مطالعه کتابی غیر از سفر به انتهای شب هستی...

 

- لعنت به تو فردینال، حالا که توانسته‌ای سخت‌ترین کارها را بکنی، دیگر به درک واصل نمی‌شوی!

- تمام تنم تکه‌هایی بود وصله شده. تکه‌ای خیس، تکه‌ای مست، تکه‌‌ی دست که وحشتناک بود، تکه گوش که هولناک بود، تکه دوستی با مرد انگلیسی که تسلی بخش بود، تکه زانو که همینطوری ول می‌شد، تکه گذشته که خوب به یاد دارم هنوز دنبال این بود که آویزان زمان حال شود و دیگر نمی‌توانست و بعد هم تکه آینده که بیشتر از کل تکه‌پاره‌های دیگر مرا می‌ترساند، و اخر سر هم تکه‌ای مسخره که می‌خواست از ورای تکه‌ها ماجرایی برایم تعریف کند. وضع بدتر از آن بود که بشود بهش گفت بدبختی.

- آدم حتی اگر فقط ده دقیقه وقت داشته باشد زندگی کند باز دنبال تآثر لطیفی از گذشته است.

- خیال می‌کنم خیلی از آن‌ها تو دلشان غم و خشم زیادی احساس می‌کردند. خودشان را مجهز به خالی‌بندی می‌کردند تا جلو ضربات سرنوشت دوام بیاورند.

- همه چیز سرنوشت را آنقدر شکننده می‌دیدم که انگار وقتی تو اتاق راه می‌رفتم ترق‌تروقش از همه‌جا بلند بود، تو گوشه و کنار اتاق، توی وسایل و اثاث.

- احساس‌هایی هست که اگر آدم بر آنها پافشاری نکند اشتباه کرده، معتقدم که همین احساس‌ها جهان را از نو می‌سازند. ما قربانی تعصب‌ایم.

 

* امان از توصیفات سلین... به به...

** یکی از ویژگی‌های ترجمه این کتاب (از نظر برخی مثبت و برخی منفی) بدون سانسور بودن آن است. مواجهه با متن اصلی کتاب و آنچه در ذهن نویسنده گذشته کتاب را متمایز می‌کند.

 

 

۱ نظر ۰۳ اسفند ۰۱ ، ۰۲:۰۰
مهدیه عباسیان