نویسنده: امیررضا مافی
نشر: چشمه
تعداد صفحات: 95
سال نشر: چاپ اول 1394
اگر بخواهم خلاصه در مورد این کتاب بگویم، تنها باید به «روایتهای مختلف و جالب در مورد یک واقعه» بسنده کنم. جدا از داستان و محتوا و مفهوم، نوع بیان و داستانسرایی توجه مخاطب را به خود جلب و تعلیق لازم را ایجاد میکند. امیررضا مافی دانشآموخته فلسفه است و در نتیجه آفریدن چنین تو در تویی و چنین زوایای دیدی را میتوان از او انتظار داشت.
- چکه چکه قطراتی است که به زمین میریزند. تا صبح دنده به دنده میشود. صبح، دندهی ماشین را عوض میکند. مرد عوضی از لای پنجره شمارهاش را میاندازد داخل ماشین. ماشین پنچر میشود. دستهایش سیاه. سیاه قلمی در کیفش دارد که دیشب کشیده؛ مثل همان سیگار کنت و جای رژ که روی فیلترش کلیشه شده است. چرخ را جا میاندازد، ماشین را راه.
- گمان من این است که مولف در حال جان دادن است، هر سطری که مینویسد یک دکمه از جانش جدا میگردد و دست آخر با اتمام اثر میمیرد و متن بدون داشتن هیچ قیمی متکثر میگردد.
* بازی با کلمات را در اولین بریدهای که گذاشتم، دیدید؟ من خوشم آمد و لذت بردم...
** از آنچه در این کتاب اتفاق افتاده هیچ نگفتم، چون تمام داستان را میتوان در یک خط توضیح داد. از نظر من این کتاب تماما توصیف است و تغییر زاویه دید.