نویسنده: لیلی مجیدی
نشر: چشمه
تعداد صفحات: 222
سال نشر: چاپ دوم 1395
پشت جلد کتاب نوشته است که این کتاب یک رمان غافلگیر کننده است. اما به نظر من ِخواننده این طور نبود. داستانی ساده و عادی و گه گاه با چاشنی اندکی از تعلیق و همزاد پنداری بود که بخشی از یک زندگی را خیلی معمولی روایت کرد و تمام...
* همیشه بر این باور هستم که باید کتاب اولی ها را حمایت کرد. معمولا بین کتاب هایی که میخرم، کتاب اولی ها یکی دو سهم را به خود اختصاص می دهند. از اینکه نظرم را این قدر صریح و ساده بیان کرده ام اندکی عذاب وجدان دارم اما مطمئنم که بسیار سبک و سنگین کرده ام و چند روزی پس از خواندن کتاب به خودم برای فکر کردن به آنچه که خوانده ام وقت داده ام، اما باز هم همین نظر را دارم. در کتاب برخی آسیب های دوران کودکی و بعضی فلش بک ها به گذشته و کودکی به خوبی توصیف شده بودند، اما آن قدر پر رنگ و بارز نبودند که به محض فکر کردن به این کتاب یادم بیایند و جزو خصیصه های بارز این کتاب شوند.
** در حال غلبه بر تنبلی و کم نویسی این روزها هستم. و تنها عامل پیش برنده نزدیک شدن به انتهای سال و متنفر بودن از این موضوع است که دلم نمی خواهد کتاب هایی که خوانده ام و در موردشان ننوشته ام، جزو فراموش شدگان این سال باشند.