نویسنده: ایوان تورگنیف
مترجم: عبدالحسین نوشین
نشر: بوتیمار
تعداد صفحات: 141
سال نشر: چاپ دوم 1391
حرف زیادی برای معرفی این کتاب ندارم. تنها همین که این کتاب حاوی دو داستان کم و بیش بلند (نخستین عشق و آسیه) در باب عشق و دوست داشتن است.
- خوبی و نیروی شعر در این است که گاه از چیزی با ما سخن میگوید که وجود ندارد و باز در این است که هر چیز را نه تنها بهتر از آنچه که هست توصیف میکند، بلکه به حقیقت هم نزدیکتر است.
- ناگهان از من جدا شد و رفت. من هم به راه افتادم. هیچ نمیتوانم احساسی را که در آن لحظه به من دست داد توصیف کنم. آرزو ندارم که آن احساس، باز به من روی آورد ولی اگر طعم آن را هرگز نمیچشیدم آدم تیره بختی بودم.
* تعاریف زیادی از این کتاب شده است. ولی من نکتهای خاص برای تعریف کردن در آن نیافتم. چیزی که همیشه ذهنم را در مورد این موضوع و موضوعات مشابه به خود مشغول میکند، اطمینان از صحت عشق و دوست داشتن است. قهرمان داستان اول پیرمردی است که پس از سالها، هنگامی که از او خواسته میشود از نخستین عشقش بگوید، شروع به تعریف ماجرایی میکند که باور صحتش کمی مشکل است. وقتی میگویم صحت، حرف از مطمئن بودن از دوست داشتن یک شخص نیست، بلکه منظورم اطمینان از تعبیر درست حسی است، که وجود دارد. شاید واقعا این کتاب، یک شاهکار باشد. و من به دلیل همراه کردن آن با افکاری این چنینی و خواندن طولانی مدت آن (حدود 3 ماه!) باعث شدم اثری که باید داشته باشد را نداشته باشد.
** این کتاب در سالهای متفاوت و توسط ناشران مختلف نیز به چاپ رسیده است.
*** به این نتیجه رسیدهام که هر کتاب مخصوص زمانی خاص است. و آن زمان خاص که فرا رسید، ناگهان خودت را در حالی میبینی که آن کتاب در دست توست و دیگر نشانی از تو در این دنیا وجود ندارد. یکی از دلایل لذت نبردن از این کتاب میتواند این باشد، که زمان خواندنش برای من هنوز فرا نرسیده بود و مجبورانه خواندنش را ادامه دادم.