نوای اسرارآمیز - اریک امانوئل اشمیت
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم:شهلا حائری
نشر: قطره
تعداد صفحات: 96
سال نشر: چاپ اول 1385 - چاپ چهاردهم 1395
اشمیت برایم جزو آن دسته از نویسندگان است که بدون هیچ شکی و با اعتماد صددرصد سراغ کتابهایش میروم. آنقدر به تواناییاش در توصیفات خوب و به کار گرفتن ذهن خواننده ایمان دارم، که ناخودآگاهم راه رهایی از خستگی و آشفتگی امتحاناتِ تمام نشدنی را اشمیتخوانی تشخیص میدهد و زمانی به خودم میآیم که بیش از نیمی از کتاب را خواندهام.
نویسندهای نامدار به نام زنورکو که جایزهی نوبل ادبی را گرفته است، تنها در جزیرهای در دریای نروژ زندگی میکند. او شدیدا مردمگریزانه به زندگی خود ادامه میدهد و به هیچ وجه راضی با دیدار با هیچ فرد و روزنامهنگاری نمیشود. اما فردی به نام لارسن که خود را روزنامهنگار معرفی میکند بالاخره موفق میشود با او دیدار کند تا در مورد آخرین کتاب او که به موضوعی کاملا متفاوت پرداخته، صحبت کند. بیست کتاب قبلی زنورکو در مورد مسائل فلسفی بودند ولی او به یکباره در کتاب بیستویکم از عشق حرف میزند و سروصدایی عظیم بر پا میکند. نوای اسرارآمیز نمایشنامهای در یک پرده است که به بازی بیرحمانهی موش و گربهای تبدیل میشود و رابطه مرموز بین این دو فرد را با فراز و فرودهایی به جا و غافلگیرکننده به تصویر میکشد.
- انسانها ممنوعیت را خلق کردند. مثل سوارکارهای مسابقهی پرش از مانع، به نظرشون رسید که جادهی پرمانع کمتر کسلکننده است. ممنوعیت در آن ها میل جذاب و در عین حال تلخ نافرمانی را به وجود آورد. ولی آدم از اینکه همیشه از همون کوه بالا بره خسته میشه. پس آدمها خواستند چیزی پیچیدهتر از فسق و فجور به وجود بیارن، در نتیجه غیرممکن را آفریدند یعنی عشق رو. (صفحه 25)
- لذت در لحظه است، زودگذره، سطحیه، زود هم از بین میره. در حالی که عشق تداوم داره. یعنی بالاخره محکمه، پر تلاطمه، پابرجاست! عشق زمان را به ابعاد یک داستان میبره، مرحلههای مختلفی درست میکنه، پا پیش گذاشتن داره، رد کردن داره، غم و غصه، آه و ناله، شادی، رنج، بالا پایین داره، خلاصه عشق جذابیت راههای پرپیچ و خم و داره. (صفحه 26)
- از وجود شما یک رایحهای به مشام میرسه، بوی زنندهی زندگی یکنواخت. بوی دمپایی، آبگوشت، زیرسیگاری تمیز، چمن مرتب و ملافه های خوشبو... در شما نمیبینم که خطر کنید تا به خوشبختی متفاوتی از خوشبختی سایرین برسید. همه چیز طبق قاعده و عبوس است. (صفحه 35)
- ریشهی نفرت هیچوقت خود نفرت نیست، چیز دیگهای رو بیان میکنه... رنج، ناکامی، حسادت، اضطراب... (صفحه 36)
- در عشق و عاشقیهای آتشین همه به هم قول ابدیت میدن، اما این ابدیت خیلی زود میگذره. ... مثل اینه که قول بدین همیشه تب داشته باشید. برای اینکه عشقمون محکم شه جدایی را بهش تحمیل کردم. (صفحه 49)
- روزمرگی دیوارهای فاصله رو برنمیداره، برعکس دیوارهای عظیم نامرئی به وجود میآره، دیوارهای شیشهای، که هر روز بلندتر میشن، در طول سالها ضخیمتر میشن و زندانی درست میکنن که توش آدمها هر روز همدیگه رو میبینن ولی دیگه هیچوقت به هم نمیرسن. (صفحه 62)
* کتاب خوب و دوستداشتنیای بود. وقتی که شروع به خواندن کتاب کردم هر لحظه امکان داشت خوابم ببرد ولی آنقدر عالی کلمات کنار هم چیده شده بودند و آنقدر به جا، اشمیت شوکهام کرد که کتاب را تا انتها خواندم.
** سرگرم شدن با این کتاب در ابتدا باعث شد حس گنگ امتحان سخت و مبهم آنزیمولوژی را فراموش کنم. ولی جمله آخر کتاب و انتهای دور از ذهن آن کاری کرد، که به حالت اولیه برگردم و فضاهای سیناپسیام حداقل میزان سروتونین و دوپامین را تجربه کنند.
*** نشر قطره را برای اینکه میشود به توضیحات پشت جلدش اعتماد کرد، دوست دارم.