ده فرزند هرگز نداشتهی خانم مینگ - اریک امانوئل اشمیت
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم: فهیمه موسوی
نشر: افراز
تعداد صفحات: 88
سال نشر: چاپ اول 1391 - چاپ سوم 1393
اشمیت این بار توسط تاجری که به نقاط مختلف دنیا سفر میکند، مفاهیم ناب و بکرش را منتقل میکند. تاجری که اینبار سر از چین - کشوری که در آن همه خانوادهها بالاجبار تنها یک فرزند دارد - در میآورد و در این حین با خانمِ مینگ آشنا میشود که تمام فکر و ذکرش ده فرزندش و آنچه بر آنها گذشته میباشد. اما مگر میشود؟ چین و ده فرزند؟ خانمِ مینگ دروغ میگوید، خیالبافی میکند یا قانون را دور زده است؟
- شادی در همه چیز پنهان میشود، باید موفق شویم بیروناش بکشیم (صفحه 19).
- کارگاه عروسک نوزاد که خانم مینگ در آن جا مشغول بوده، مرا تحت تاثیر قرار داد. صندوقهای بزرگ میلهای اعضای صورتی رنگ بدن را حمل میکردند، یکسان و طبقهبندی شده: صندوق سرها، صندوق بالاتنهها، صندوق بازوهای راست، صندوق بازوهای چپ، صندوق پاهای راست، صندوق پاهای چپ. می توان گفت یک کشتارگاه معکوس بود، جایی که موجودات تکه تکه وارد میشدند و کامل خارج میشدند. هزاران نوزاد هر روز این جا متولد میشدند. کنار در خروجی، بدنهای روی هم تلنبار شده را مشاهده کردم: چنان شخصیتهای واقعی را منعکس میکردند که از تجمع آن ها در یک جا شوکه شده بودم. شباهت آن ها هم مرا مات و مبهوت میکرد. کدام یک را باید انتخاب کرد؟ کدام یک را باید سوا کرد؟ چرا این یکی؟ چرا آن یکی نه؟ در ضمن این افکار، این بدشانسی را داشتم که دورنمای کارخانه را تماشا کنم: کارگران آسیایی، ماسک زده و کلاه به سر و پوشیده در لباسهای سرهمی، به هم شبیه بودند! بر خود لرزیدم ... چی؟ شرط ما این بود؟ تصور میکنیم که کمیاب هستیم در حالی که از یک قالب درست میشویم؟ شبیه به هم هستیم، حتی در ادعای منحصر به فرد بودنمان شبیه به هم هستیم ... برای جدا کردن خودم از این شرایط شوم، حرکت کردم، رفتم تا عروسکهای نوزاد را بررسی کنم. اگر اینها امروز قابل تعویض هستند، فردا، به محض این که کودکی انتخابشان کند، از هم متفاوت میشوند، سرشار از عشق، سرنوشتی برایشان حک میشود، با تجربه از هم متمایز میشوند. این تخیل است که متمایز میکند، تخیل از ابتذال و تکرار و یکنواختی جلوگیری میکند. در سرنوشت اسباببازیها سرنوشت انسانها را پیدا کردم: تنها تخیل است که با تولید خیالات و سعی در ایجاد رویاها، انسانهای بدیع و خلاق میسازد، بدون آن، ما به هم نزدیکایم، زیادی نزدیک، مشابه، دمر افتاده روی همدیگر در صندوقهای واقعیت (صفحات 32-34).
* همیشه بعد از خواندن یکی از کتابهای اشمیت ناخودآگاه یاد بهترین استاد دوران کارشناسیام و امتحانهای دلچسبی که میگرفت میافتم. در یکی از امتحانهای پایان ترم، خواسته بود تا همانندسازی و ترجمه DNA را برای یک کودک هفت ساله توضیح دهیم. چون بر این عقیده بودند که ساده بیان کردن یکی از نشانههای فهم کامل یک موضوع است.
اشمیت هم همینگونه است. آنقدر در این مفاهیم زیبا غرق است که به همین سادگی و تنها در 88 صفحه میتواند حال خوشی را مهمان لحظاتت کند...