مهمانسرای دو دنیا - اریک امانوئل اشمیت
مترجم: شهلا حائری
نشر: قطره
تعداد صفحات: 116
سال نشر: چاپ اول 1385- چاپ دهم 1394
هیچ یک نمیدانند چگونه گذرشان به مهمانسرای دو دنیا افتاد و چه زمانی از آن خارج خواهند شد و سر انجام به کجا خواهند رفت. شخصیتها در این مکان رازآمیز گرد هم آمدهاند تا دربارهی زندگی خود تأمل کنند و به دغدغههای همیشگی بشر بیندیشند. نمایشنامهی مهمانسرای دو دنیا حکایتی است پر رمز و راز، شگفتانگیز و غافلگیر کننده در فضایی میان رویا و واقعیت، مرگ و زندگی، کمید و تراژدی.
- بیاشتهایی چه بسا بدترین دردهاست. وقتی سیر به دنیا میآین، قبل از اینکه فریاد بزنین دهنتون رو پرِ خوراکی میکنن، پیش از اینکه درخواست کنین بوسه میگیرین، قبل از اینکه پول درآرین خرج میکنین، اینا آدم رو خیلی اهل مبارزه بار نمیآره. برای ما بی اقبالها، چیزی که زندگی رو اشتهاآور میکنه اینه که پر از چیزهاییه که ما نداریم. زندگی برای این زیباست که بالاتر از حد امکانات ماست. (صفحه 42)
- هرکس با دادههای خاصی به دنیا میآد مثل توارث، خانواده، محیط اجتماعی، که همیشه روش سنگینی میکنه. به دِهی، کشوری، زبانی، زمانهای تعلق داره. همهی این چیزا شما رو مشخص و از سایرین متفاوت و متمایز میکنه، اما یه چیز و تنها یه چیز شما رو منحصر به فرد و تک میکنه و اون آزادیتونه. شما آزادین، آزاد. متوجهین؟ آزادین که سلامتیتون رو داغون کنین، آزادین که رگ دستتون رو بزنین، آزادین که از غم عشق هیچ وقت فارغ نشین، آزادین که تو گذشتتون بپوسین، آزادین که قهرمان شین، آزادین که تصمیمات اشتباه بگیرین، آزادین که تو زندگی شکست بخورین یا مرگتون رو تعجیل کنین. (صفحه 79)
- راستش، خوشبختی تو کف دست آدمه. کافیه بیحرکت بمونین، همهچی رو فراموش کنین، دیروز و فردا رو از یاد ببرین. اگه آدم بتوه خودش رو کوچک کنه و در یه مبل کنار پنجره لم بده و در دم و لحظهی حاضر زندگی کنه، میتونه از تمام مواهب عالم لذت ببره. سعادت واقعی رو چیزهای کمی میسازه. (صفحه 94)
- قبلا فکر میکردم این دنیایی که حالم رو بهم میزنه بر حسب تصادف و اتفاق به وجود اومده، آره فکر میکردم از ترکیب و مخلوط مولکولها این آش شلمشوربا درست شده. اما حالا وقتی به لورا نگاه میکنم... به خودم میگم آخه مگه میشه که از برخورد تصادفی مولکولها لورا درست شده باشه؟ همون ضربههایی که سنگریزهها و دودها رو به وجود آوردن، مگه میشه که همونها آفرینندهی زیبایی لورا، لبخند لورا و صفای باطن لورا باشن. (صفحه 98)
* دوست دارم حرفهای زیادی در مورد این کتاب بزنم، اما انباشته شدن آنها را به بهای لو ندادن داستان، تحمل میکنم.
** معمولا بعد از نوشتن یادداشتم در مورد یک کتاب، کمی سرچ میکنم. اکثر قریب به اتفاق معرفیهایی که در مورد این کتاب خواندم طوری بود که پس از خواندن آنها، مطالعهی کتاب دیگر هیچ لطفی نداشت. عاجزانه خواهش میکنم فرصت هممسیر شدن، شوکه و شگفت زده کردن/شدن را از نویسنده/خواننده نگیرید.
*** این کتاب را میتوانید به کوتاهی یک خواب بعدازظهر بخوانید. به شما قول میدهم پس از تمام شدن کتاب از اینکه کتابی در دست دارید تعجب خواهید کرد.
من "زمانی که یک اثر هنری بودم"ش را خواندم. خوب بود...