مکانهای عمومی - نادر ابراهیمی
نویسنده: نادر ابراهیمی
نـشر: روزبهان
تعداد صفحات: 133
سال نشر: چاپ اول 1345 - چاپ هفتم 1390
این کتاب یک شاهکار کوچک 133 صفحهایست که حرفهای ناب زیادی برای شنیده شدن، فهمیدن و عمل کردن درونش موج میزند. ابراهیمی اینبار از مردمانی سخن گفته است که خواسته یا ناخواسته به انزوا کشیده شدهاند و گاه چارهای جز بودن در مکانهای عمومی ندارند.
- مهری! این کار که تو از من میخواهی - کاری که خیلی زنها از شوهرهایشان میخواهند - از دست من ساخته نیست. این دست، مهری! میبینی؟ برای سیلی زدن به صورت صاحبش ساخته نشده است. اینها که با سیلی صورت خودشان، و بچههایشان و زنشان را سرخ میکنند جنون سیلی زدن و سیلی خوردن دارند. اینها، اگر کسی بزند میخوردند و اگر کسی نزند میزنند و اگر کسی نباشد که بخورد، بخودشان میزنند، اما برای من هیچ دلیلی وجود ندارد که به قصد رنگ کردن زندگی بیرنگم، دستم را بلند کنم. ( صفحه 49)
- لباس پوشیدم. زنم برایم پیراهنی آورد که نمیشناختم و گفت آن را تازه خریده است و من از رنگ و تازگیاش خوشم آمد و از پوشیدنش - که مثل کاغذ بود و بوی نشاسته میداد - خندهام گرفت و پی همین بود که گفتم: خاطرت جمع باشد. امشب اگر با بزرگترها نتوانم، با بچهها کنار میآیم. (صفحه 62)
- خواهرم زیرکانه میخندید: موظف شدهیی که اعتقاد داشته باشی. چیزی باورت شده که گذشتن از آن جرئت میخواهد. میان تو و آن کس که گاو آپیس یا خدا را میپرستد هیچ فرقی نیست برادر. داداش، باور نمیکنی اینطور باشد؟ (صفحه 112)
- کمر باطل میشکند. قدرت زیادی هم نمیخواهد. فقط ایمان به باطل بودنش مهم است. (صفحه 121)
* مگر میشود کسی که کتابش را با این جملات آغاز میکند، دوست نداشت؟
به من میگفتند که زندگیِ مشترک، فصلِ پایان است
و اینک،
این کتاب را
به همسرم تقدیم میکنم
که سرفصلِ فصل هاست.
** حالم پس از خواندن کتابهای ابراهیمی وصفناپذیر است. به خودم میگویم اگر در مملکت کارهای بودم، حتما همه را مجبور به خواندنشان میکردم. بعد صدایی در اعماق ذهنم میگوید: "مجبور؟ مطمئنی نتیجه خواهد داشت؟" نه. مطمئن نیستم. تصمیم میگیرم که اگر روزی دختری داشتم یا پسری، کتاب را جزو لاینفک زندگیشان کنم تا بیاموزند این آموختنیهای از نان شب واجبتر را. باز آن صدا را میشنوم که میگوید: "بیاموزند؟ به همین راحتی؟" راست میگوید. باز هم نه! ولی، قسم میخورم، اگر روزی مادر بودم، برای خاطر یک نسل، یا نه، حتی اگر هیچ وقت مادری را نچشیدم، اگر روزی همسر بودم، تنها برای آرامش همان یک نفر، این مفاهیم را، این درسهای زندگی را، این چگونه زیستن را و این ترجیح آرامش به آسایش را زندگی کنم.
*** یادش بهخیر. آبان ماه پارسال، در یک روز بارانی با نمایی از کوههای برفی، این کتاب را از کتابخانه ملی خریدم.
مثل همیشه، ممنون که تجربتون رو با ما در میان میگذارید،
لطفا اگه میشه بهترین یا یکی از بهترین رمانهایی رو که خوندید معرفی بفرمایید.
با تشکر