رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

عنوان: اعترافات هولناک لاک پشت مرده
نویسنده: مرتضی برزگر
نشر: چشمه
تعداد صفحات: 272
سال نشر: چاپ اول 1397

 قبل تر ها گفته بودم که از نویسندگان جدید خواندن برایم بسیار مهم است، همینطور گفته بودم که به میزان زیادی از کتاب های پرفروش روز و کتاب هایی که خواندن آن ها اپیدمی می شود بدم می آید. اما یکی از نویسندگان محبوبم نظری داشت که من را به فکر فرو برد. اینکه الزاما تمام کتاب های پرفروش خوب نیستند ولی گاهی برای اینکه سلیقه عموم افراد را متوجه شوی و بدانی آن ها از چه چیز است که شگفت زده شده اند، بهتر است سراغشان رفت.

من گول تعاریف زیادی که در مورد این کتاب شنیده بودم را خوردم و آن را خریدم و شروع به مطالعه کردم. چند صفحه اول جالب بود و جذب کتاب شدم هرچه صفحات بیشتری را می خواندم و زمان بیشتری را صرف کتاب می کردم، بَد و بیراه های بیشتری را هم نثار خودم می کردم.

اگر بخواهم این کتاب را در یک جمله توصیف کنم فقط می توانم بگویم که با کتابی روبه رو خواهید شد که می توان به شخصیت پردازی آن نمره صد و محتوای آن نمره صفر داد. همین!

اگر دلتان می خواهد در مورد داستان بدانید، لطفا چند خط زیر را که برگرفته از یکی از نقد های نوشته شده در این مورد است بخوانید:

مرد جوانی همسر غیرایده‌آل خود را در بیمارستان از دست می‌دهد و به دلیل علاقه بی‌مرز و وافری که به هر زن ممکن موجود دارد، از این فقدان چندان هم ناراضی نیست و از قرار معلوم، نقشی هم در مرگ این زن جوان داشته است. چیزی که باعث می‌شود خواننده برای ادامه خواندن مشتاق باشد اما کشف چرایی این خباثت نیست، بلکه مهارت نویسنده در شخصیت‌پردازی و چینش اتفاقات است که او را ترغیب می‌کند با او همراه شود..

 

* مطمئناً از این به بعد سلیقه عمومی برایم اهمیتی نخواهد داشت. 

** وقتی کتاب های متنوعی می خوانید دیگر درباره نوع انتقال محتوا متعصبانه برخورد نمی کنید. نمی دانم چطور می توانم آنچه در ذهن دارم را بگویم. اگر کوندرا خوانده باشید می دانید برای انتقال درونیاتش از چه نوع تمثیل هایی کمک می گیرد و یا ساراماگو به چگونه فضاسازی های متوسل می شود. هر نویسنده ای و هر فردی راه و روش خود را در فضاسازی و انتخاب واژگان و چیدمان آن ها برای بیان مطلب دارد. کتاب های زیادی در ذهنم هستند که بخواهم برای مثال از آن ها استفاده کنم ولی حس میکنم آوردن نام آن ها در اینجا برای مقایسه با این کتاب بی احترامی به حساب می آید. اگر بخواهم خلاصه بگویم این می شود که به روش نویسنده و نوع نگارش و همه چیز احترام می گذارم ولی نوع کلمات به کار رفته، مثال ها، استفاده از لطیفه ها و جوک های فراوان موجود در فضای مجازی و لوث شده و ... و ... برای منِ نوعی اصلا دلچسب نبود.

*** اگر نام این کتاب را جستجو کنید بعید می دانم جز تعریف و تمجید چیزی ببینید. هر کس می تواند با توجه به دلایلی که دارد نظر متفاوتی داشته باشد و این امری کاملا بدیهی است.

 

 

۱ نظر ۰۵ مهر ۹۸ ، ۰۱:۱۹
مهدیه عباسیان

عنوان: زندگی منفی یک
نویسنده: کیوان ارزاقی
نشر: ققنوس
تعداد صفحات: 248
سال نشر: چاپ دوم 1394

  «زندگی منفی یک» داستانی است که بر اساس روابط پیچیده آدم‌های امروزی نوشته شده است. آدم‌هایی که می‌توانند در لباس‌های اتو کشیده با برندهای معروف جهانی و عطر و ادکلن‌های خوش بو و پزهای روشنفکری در هنگام مواجهه با حادثه‌ای که منافعشان به خطر می‌افتد آنچنان رفتار کنند که این واکنش آنها هیچ نشانی از انسان مدرن امروزی نداشته باشد.
«زندگی منفی یک» بخشی از واقعیت یکی از بی شمار داستان‌هایی است که هر روز در زیر لایه‌های خوش آب و رنگ زندگی شهری اتفاق می‌افتد. داستان زندگی آدم‌هایی است که چهره و خود واقعی‌شان را مخفی کرده‌اند و با توجه به هر مناسبت از ماسک مخصوص آن مراسم استفاده می‌کنند. در این داستان می‌بینیم که برای پی بردن به واقعیت زندگی باید به اعماق آن سفر کنیم.

 

- اونی که اون بالا نشسته همه چیز رو به همه نداده. سهم هرکسی نقص داشته. جنسش جور نبوده، دست، پا، پول، فهم و شعور... هرکسی یه چیزهایی نداشته ولی تو رو به من داد انگار همه چیز رو بهم داد. همه چیز. بدون کم و کسر.

- یه وقتهایى تنها میرم کافه. ولى دو تا سفارش مى دم. یه چایى، یه قهوه. چایى رو خودم مى خورم. قهوه رو هم شیرین مى کنم ولى بهش لب نمى زنم. دست نخورده روى میز مى مونه...اونایى که مى آن کافه، وقتى میز رو نگاه مى کنن فکر مى کنن تنها نیستم. حتما کسى این دور و برا هست که بر مى گرده. کسى هست که براش حرف بزنى و باهاش درد دل کنى.

- آدم باید همیشه یه کسی رو توی این زندگی کوفتی داشته باشه که بتونه بابهونه و بی بهونه جلوش گریه کنه.

 

* زندگی منفی یک کتاب چندان چگالی نیست. می توان سریع شروع به خواندنش کرد و به سرعت آن را به انتها رساند.

** در بخش هایی از کتاب درگیر آن روی سکه شخصیت ها شدم ولی با این حال نمره بالایی به کلیت کتاب نمی دهم.

 

 

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۲۰
مهدیه عباسیان

عنوان: برج سکوت
نویسنده: حمیدرضا منایی
نشر: نیستان
تعداد صفحات: جلد 1: 342 / جلد 2: 324/ جلد 3: 368
سال نشر: چاپ اول 1395

کتاب را به پیشنهاد یک دوست کتاب خوان خریدم. حمید رضا منایی را نمی شناختم. شروع کردم به مطالعه کتاب. خواندم و همراه شدم با اتفاقاتی که مربوط است به افرادی حاشیه نشین، به ویژه معتادان در دهه شصت، در تمام سربالایی ها و سر پایینی ها، خنده ها و گریه ها و دارایی ها و نداری ها... سه جلد کتاب را با آرامش می خواندم و مدام به این موضوع فکر می کردم که اگر این کتاب تمام شود چه؟ کتاب تمام شد و من ماندم با دردی که چشیده بودم، لذتی که برده بودم و ایمانی که به قلم و دغدغه های حمیدرضا منایی آورده بودم...

توصیه می کنم برای اطلاعات بیشتر به توضیحات نشر نیستان و مصاحبه نویسنده در مورد کتاب مراجعه کنید.

 

- تف! زندگی خیلی بی رحم است چون برای آنچه به سر ما می آورد هیچ وقت توضیح نمی دهد. حتی لحظه ای صبر نمی کند که جای زخم ها را بلیسی و کمی آرام بگیری. آدم ها هم خیلی بی رحم اند چون فلاکت و بدبختی دیگران را می بینند و جای کمک خود را کنار می کشند... همه شان می خواهند جزو گروه برندگان باشند... بعضی ها هم به خاطر شرارت ذاتی شان با لگد می کوبند روی انگشت آن که از همه آویزان تر است و ولی از همه این ها بی رحمانه تر، رفتار امثال من با خودم که اگر ذره ای دل سوز خودم بودم، کوه استعدادم این گونه تباه نمی شد.

درد درد می آورد و حرف، حرف... حالا که این ها را می نویسم درد خودم تنها نیست، این تاریخ آدمی هایی است که غلطک روزگار بی صدا از روی شان رد می شود و هیچ دردی سخت تر از این نیست که دردت را انکار کنند و تو دل بریده و نا امید از هر کمک و راه نجاتی ذره ذره شاهد نابودی خود باشی...

- در سیاهی بی مرز در حال دور شدنم، انگار بلعیده می شوم... دارم می میرم... دارم اش مضارع ساده است و می میرم، مضارع اخباری... با هم می شود مضارع ملموس... یا مستمر... من مستمر می میرم... من همه زندگی خیلی ملموس مرده ام...

 

* هرچقدر از خوبی محتوا و نگارش این کتاب تعریف کنم باز هم کم گفته ام... چه تعریفی بالاتر از این که سید مهدی شجاعی جایی گفته است که این کتاب ادبیات را به دوره قبل و بعد خود تقسیم کرده است؟

** ذکر این نکات هم بسیار ضروری است که مطالعه این کتاب مناسب افرادی است که کتابخوان حرفه ای هستند. چرا که هیچ کدام از شخصیت های کتاب اسم ندارند، همگی با عناوینی مستعار نامیده می شوند و فلش بک های مدام به گذشته در کنار حال نیاز به صبوری و مهارت بیشتری در خواندن می طلبد.

*** می توان گفت برج سکوت، کتابی تلخ است. از آن کتاب های تلخی که خواندنشان شدیدا می ارزد.

 

 

۱ نظر ۱۲ مرداد ۹۸ ، ۱۷:۲۱
مهدیه عباسیان

عنوان: زن واسپرده
نویسنده: لورا دویل
مترجم: مهدی قراچه داغی
نشر: آسیم
تعداد صفحات: 234
سال نشر: چاپ اول 1383

اسم کتاب کمی عجیب است. البته کمی بیشتر از کمی. عنوان کتاب آن قدر برای من خواننده عجیب است که در برابر خواندنش مقاومت می کنم، محتوا در دلم پیش داوری می کنم و در درون غر می زنم که چرا باید چنین کتابی را خواند؟ نام مهدی قراچه داغی در کنار نشر آسیم قلقلکم می دهد. میدانم که چیزی برای یادگرفتن وجود دارد. حتی یک نکته، یک خط، یک مهارت... شروع می کنم به خواندن و تازه می فهمم معنای واسپاری را. معنای یک زن ِ واسپرده بودن را و آنچه که به دنبال خواهد داشت را...

کتاب که تمام می شود، خوشحالم از تلاشی که برای غلبه بر پیش داوری ام کرده ام و همچنین آن چه که از معجزه اعتماد کردن آموخته ام. بخوانید و بهتر ببینید و بکار ببرید و کیف کنید...

 

- واسپاری مسائل زندگی به شوهر، به مفهوم بازگشت به دهه پنجاه و یا شورش علیه نهضت برابری طلبی زنان نیست. این کتاب درباره سکوت کردن و سرد شدن نسیت. مطمئنا درباره چاپلوسی و اطاعت هم نیست. درباره تبعیت از اصولی است که به شما امکان می دهد تا عادت ها و نگرش های خود را برای رسیدن به صمیمیت در زندگی زناشویی تان تغییر دهید.

- مرد ها در تمام دنیا از زنشان احترام می خواهند.

- بدتر از مردی که نمی توانید او را کنترل کنید، مردی است که او را کنترل می کنید.

- شما باید همان تغییری باشید که می خواهید در دنیا ببینید.

- ما معمولا صمیمیت و نزدیک بودن را با یکی شدن اشتباه می گیریم. ما صمیمیت را در ادغام شدن "من" های جداگانه ارزیابی می کنیم.

- وقتی بچه بودیم فکر می کردیم که وقتی بزرگ شویم دیگر آسیب پذیر نخواهیم بود، اما بزرگ شدن و رشد کردن یعنی اینکه آسیب پذیر شویم.

- اشخاص زمانی بیشتر به مهر و عشق نیاز دارند که کمتر شایسته آن هستند.

 

* در هنگام مطالعه دائم فردی غیر واسپرده در ذهنم رفت و آمد می کرد.

** مهارت آموزی هیچ انتهایی ندارد، پس مقاومت برای آموختن را کنار بگذاریم و برای بهتر شدن همه چیز تلاش کنیم...

 

 

۲ نظر ۰۱ خرداد ۹۸ ، ۰۳:۳۰
مهدیه عباسیان

 

* خرید های امسال از نمایشگاه کتاب...

** متاسفانه قیمت کتاب خیلی بالا رفته ( قیمت چه چیزی بالا نرفته؟)، قیمت پشت جلدی که برای یک کتاب جیبی با آن مواجه می شدم آن قدر غیر قابل باور بود که نمیشد از بالا رفتن ابروها جلوگیری کرد.

  من موافق کتاب خریدنم. حتی اگر گران باشد یا خیلی خیلی گران. استدلالم این است که وقتی سراغ گران های دیگر می رویم چرا گرانی کتاب را بهانه کنیم. اما آنچه که در مورد برخی نشر ها دوست نداشتم برچسب زدن روی قیمت ها بود. انتشاراتی مانند کتاب نیستان، از کتاب سه هزار تومانی داشت به بالا. کتاب هایی که چند سال پیش چاپ شده بودند به همان قیمت روی جلد فروخته می شدند و کتاب های جدید هم همان طور. اما انشارات های دیگری مانند نشر هیرمند، ذهن آویز و ... روی قیمت اصلی برچسب زده بودند و با قیمت خیلی خیلی بالاتر مخاطب را شوکه می کردند. از این کار ناراحت می شدم و به همین دلیل قید چند تا از کتاب هایی را که می خواستم بخرم و متاسفانه در دسته کتاب های برچسب زده بودند را زدم. احساس می کردم ناشر به من مخاطب توهین کرده است!

*** همچنان هم کتاب های نخوانده زیادی دارم. اما باز هم کتاب می خرم. کتاب ها را می گذارم توی کتابخانه و بر اساس تجربه می دانم که در زمان و شرایط درست، یکی یکی خودشان صدایم می کنند تا درگیرشان شوم...

 

 

 

۲ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۱۱
مهدیه عباسیان

عنوان: کمدی های کیهانی
نویسنده: ایتالو کالوینو
مترجم: موگه رازانی
نشر: کلاغ
تعداد صفحات: 200
سال نشر: چاپ اول 1391 - چاپ پنجم 1394

اولین کتابی که از ایتالو کالوینو خواندم " اگر شبی از شب های زمستان مسافری" بود. با آن کتاب در دوران کارشناسی مواجه شده بودم، چند ماهی درگیرش بودم و آخر نیمه تمام رهایش کردم. 

در یک کتاب خوانی گروهی در سال 94 با کمدی های کیهانی آشنا شدم، چند صفحه ی اولش را خواندم و از آنچه کالوینو در ذهنش پرداخته بود و ایده های بکر و بی نظیرش حظ کردم (حسی که به کتاب اول هم با وجود نیمه تمام ماندنش داشتم).

اواخر سال 95 بود که کتاب را خریدم. مدت زیادی کتاب روی میز بود. هر روز چند صفحه میخواندم، بعضی صفحه ها را چند بار، بعد توقف تا ماه بد و یا چند ماه بعد. این روال سه سال ادامه داشت. دیروز دوباره کتاب را برداشتم و سراغ یکی دو داستانی که در انتها نخوانده باقی مانده بود رفتم. اما نشد که نشد. کالوینو برای من نویسنده ای است که عجیب من را به فکر فرو می برد. آن قدر عمیق پس از خواندن چند کلمه در خودم و افکارم غرق می شوم که ادامه دادن برایم غیر ممکن می شود. به همین دلیل تصمیم گرفتم دومین کتاب کالوینو را هم ناتمام بگذارم و کتاب را بگذارم گوشه ای غیر قابل دید در کتابخانه، تا بماند برای روزهایی که زمان تمام شدنش فرا برسد...

 

Qfwfq پیر که اسمش شبیه حرکت تصادفی انگشتان روی صفحه کلید کامپیوتره خاطرات خودش رو از اولین زمانی که به یاد داره تعریف میکنه. این اولین زمان وقتیه که Qfwfq به همراه تعداد دیگری از همسایه هاش در یک نقطه ی بی نهایت چگال جمع شده بودند. آنطور که خودش تعریف می کنه،"هر نقطه ی هر کدام از ما با همان نقطه ی دیگری، در یک نقطه واحد که همگی در آن زندگی می کردیم منطبق بود!". Qfwfq به مرور زمان و در طی میلیاردها سال به اشکال مختلف مثل عنصری در سحابی سیال که بعدها منظومه شمسی در آن شکل گرفت، نرم تنی که در ابتدایی ترین شکل موجود در لبه ساحل روزگار می گذارند ، دایناسوری منقرض شده و ... در می آید و خاطرات شیرینی را از میلیاردها سال گذشته تعریف میکنه.

 

- یک شب مثل همیشه با تلسکوپ به آسمان نگه می کردم. متوجه شدم که از کهکشانی به فاصله صد میلیون سال نوری، یک تکه مقوا سر برآورد. روی آن نوشته شده بود دیدمت. فوری حساب کردم: صد میلیون سال طول کشیده بود تا نور آن کهکشان به من برسد و از آن جایی که آن ها هم با صد میلیون سال تاخیر می دیدند این جا چه اتفاقی می افتد، لحظه ای که مرا دیده بودند به دویست میلیون سال قبل بر می گشت. حتا قبل از این که به تقویم مراجعه کنم تا ببینم آن روز چه کرده ام، ترس وجودم را گرفت: دقیقا دویست میلیون سال قبل، نه یک روز کم تر و نه یک روز بیش تر اتفاقی برایم افتاده بود که همیشه می خواستم آن را پنهان کنم.

 

 

۱ نظر ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۱۸:۱۱
مهدیه عباسیان

عنوان: یک رزو قشنگ بارانی
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم: شهلا حائری
نشر: قطره
تعداد صفحات: 144
سال نشر: چاپ اول 1386

اشمیت فلسفه خوانده است خوب می داند چطور کلمات را برای انتقال آنچه که در ذهن دارد کنار هم بچیند. پنج داستان این کتاب داستان زنانی هستند که هر کدام گمشده ای دارند و به دنبال یافتن چیزی در زندگی خود هستند.

 

- سن و سال هیچ ربطی نداره به ...

  چرا. سن و سال معنیش اینه که زندگی ما بیشتر پشت سرمونه تا جلومون. معنیش اینه که شما یک زندگی برای خودتون درست کردید و من یک زندگی دیگه.

 

* اشمیت را خیلی دوست دارم. خیلی خیلی زیاد و به همین دلیل حتی اگر بعضی از داستان هایش اندکی ساده تر از آنچه انتظار دارم باشند هم، از خواندنشان لذت می برم و باز هم سراغش می روم.

**دلم برای مستور هم تنگ شده. برای چند ساعتی که می تواند من را از همه چیز و همه کس جدا کند و غرق کند در نوشته هایش. این روزها به داستان هایش نیاز شدیدی دارم. آن قدر شدید که شاید سراغ یکی از کتاب هایش برم و دوباره بخوانمش و دوباره غرق شوم و دوباره بمب ها را بترکانم و دوباره هیولاها را بیدار کنم و دوباره بیوفتم به جان قبرهای خاک خورده!

 

 

 

۰ نظر ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۰۰:۳۸
مهدیه عباسیان

عنوان: کلیدهای تربیت کودک حرف شنو
نویسنده: الیزابت پنتلی
مترجم: ویدا لطفی
نشر: صابرین
تعداد صفحات: 295
سال نشر: چاپ اول
1393

 

اگر شما حسابدار باشید و حساب هایتان درست در نیاید، تا دیر وقت سر کارتان می مانید و اشتباهات را پیدا کرده و اصلاح می کنید. اگر آشپز باشید و کیک شما پف نکند، کیک دیگری می پزید. در پدر و مادر بودن، اگر دچار اشتباه شوید، فرزند شما - کسی که بیش از همه در دنیا دوستش دارید- تمام عمرش را رنج خواهد کشید.

جملات بالا برای اینکه تصمیم به مطالعه کتاب بگیریم کافی است. قبول دارید؟

این کتاب درباره زندگی روزمره با کودک است و به شما کمک می‌کند با روشی مؤثر با کودکتان سخن بگویید و با او ارتباط برقرار کنید. از این طریق او آنچه را شما می‌گویید می‌فهمد و انتظارات شما را درک می‌کند. شما نیز یاد می‌گیرید که نظم را برقرار کنید و برای بی‌ادبی‌ها و گستاخی‌های او پیامد در نظر بگیرید، البته در محیطی دوستانه و امن. الیزابت به والدین می‌آموزد چگونه خود را کنترل کنند و عصبانی نشوند و در مواقعی که لازم است، از این شرایط به خوبی عبور کنند. وقتی تکنیک‌های این کتاب را تمرین کنید، خواهید دید که موقعیت‌هایی که در آن‌ها عصبانی می‌شوید، کمتر و کمتر خواهد شد.

 

- حقیقت این است که زندگی همیشه منصف نیست و زمانی هم که منصف است لزوما این انصاف به معنی تصاوی نیست.

- گاه عصبانیتی که ما در برابر کودکانمان ابراز می کنیم هیچ ربطی به آن ها ندارد. زمانی که یاد بگیریم این دو را از هم جدا کنیم می توانیم بر احساساتمان چیره شویم.

- ما نیاز داریم در روز 4 بار در آغوش گرفته شویم تا محافظت شویم و 12 بار در آغوش گرفته شویم تا رشد کنیم...

 

* نشر صابرین هست تا مهارت هایی کاربردی و ضروری را به ما بیاموزد.

** بسیار لذت بردم و یاد گرفتم...

 

 

۰ نظر ۱۷ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۰۳
مهدیه عباسیان