رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

عنوان: انتظار عامیانه، عالمانه، عارفانه
نویسنده: علیرضا پناهیان
نشر: عصر بیان معنوی
تعداد صفحات: 420
سال نشر: چاپ پانزدهم 1399

انتظار مفهومی است که در جنبه‌های مختلف همیشه با آن مواجه هستیم. در این کتاب به خوبی در مورد نفس انتظار و انتظار فرج توضیح داده شده است. کتابی که از نظر من خواندنش برای همه ما لازم است.

 

- دیگر زمان آن نیست که نگاه‌های عامیانه به عنوان حداقل‌های قابل تحمل، موجب دلخوشی بشوند. به عبارت دیگر، در شرایط کنونی عوام‌زدگی آسیب های اندکی ندارد.

- برترین عبادت یاد مرگ است؛ أَفْضَلُ اَلْعِبَادَةِ ذِکْرُ اَلْمَوْتِ

برترین عبادت، انتظار فرج است؛ اَفْضَلُ الْعِبادَةِ اِنْتِظارُ الْفَرَجِ

اگر مفهوم انتظار یک مفهوم همیشگی بوده و خواهد بود و تنها به واقعیت غیبت و ظهور اتکا ندارد، پس در زمان خود امام زمان (عج) هم چنین انتظاری همچنان وجود خواهد داشت. وقتی در قرآن کریم کلمه منتظر در کنار شهادت به کار برده می شود، شاید اشاره‌ای به همین معنا باشد؛ همان آیه‌ای که امیرالمومنین (ع) (و یا امام حسین (ع)) در کنار بدن‌های مطهر یاران شهیدشان تلاوت می‌کردند.

- اگر انسان منتظر حقیقی باشد و یا در اوج، به انتظار عارفانه برسد، آن‌گاه اگر ظهور هم رخ ندهد او به فرج شخصی خود خواهد رسید و از نعمت عنایت خاصه امام زمان (عج) برخوردار خواهد شد. شاید به همین دلیل باشد که بزرگان فرج را دو نوع دانسته اند: فرج نوعی و فرج شخصی.

 

* امیدوارم بریده‌هایی که انتخاب کردم، به اندازه کافی گویا و مناسب برای معرفی و ترغیب به مطالعه باشند.

** در این کتاب اول همانطور که در عنوان آمده است، انتظار را پله پله توصیف می کند، من در پله اولم. شاید در ابتدای پله اول. بنظرم باید بیش از این‌ها بخوانیم و بدانیم و عمل کنیم...

 

 

 

۱ نظر ۲۷ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۵۲
مهدیه عباسیان

عنوان: برای مهمانی خدا آماده شویم
نویسنده: علیرضا پناهیان
نشر: عصر بیان معنوی
تعداد صفحات: 80
سال نشر: چاپ پنجم 1397

این روزها به بهتر بهره بردن زیاد فکر می‌کنم. بهره بردن حداکثری از همه چیز و همه کس و همه‌ی لحظات. این روزها این موضوع که نمی‌دانیم تا کی خواهیم بود، پر رنگتر شده و تلاش برای مفید بودن و زندگی را واقعا زندگی کردن هم بیشتر...

در همین راستا، جملات ساده، صمیمی و قابل تامل این کتاب می‌تواند تلنگر خوبی برای عمیق شدن درباره ماهی باشد که پیش رو داریم. 

 

- کاش قصه به همین جا ختم می‌شد، بیچارگی از آنجا آغاز شد که او هم «یحیی و یمیت» است و هم «یمیت و یحیی» است. پس آن گاه شما را پس از اینکه برایش مردید، زنده می‌کند و باز می‌کشد. سپس زنده می‌کند و می‌کشد. هر بار به دلایلی و هر نوبت با وسیله‌ای.

- اگر در ضیافت آشنایی حاصل نشد بهتر است خود را معطل نکنیم و شغل دیگری غیر از آدم بودن اختیار کنیم. وقتی در خانه‌ایم و به خدمت صاحب‌خانه نمی‌رسیم، می‌خواهید در خیابان از شرم حضورش به او خدمت کنیم؟

- اگر رمضان اوج خوب بودن ماست و ما معمولا در غیر رمضان وضعیتی بهتر از رمضان را پیدا نمی‌کنیم، و هر نمره‌ای که در رمضان دریافت می‌کنیم در غیر رمضان کمتر از آن را خواهیم گرفت، اینکه مبادا سقف پروازی ما پایین بیاید و اوج آدمیت ما کم باشد... یقینا با بلند نظری و همت والا منافات دارد.

 

* لذت بردم...

 

 

۲ نظر ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۱۹
مهدیه عباسیان

عنوان: حرمسرای قذافی
نویسنده: آنیک کوژان
مترجم: بیژن اشتری
نشر:  ثالث
تعداد صفحات: 364
سال نشر: چاپ اول 1397

بنظرم نام کتاب به اندازه کافی گویاست. کتابی سراسر درد، رنج و غم از وقایعی که در لیبی اتفاق افتاده است...

 

- پس دو نوع جنایت داریم: جنایت‌هایی که باید محکوم کرد و جنایت‌هایی که باید همچون رازهای کوچک کثیف پنهانشان کرد. پس برخی از قربانیان خوب و شریف هستند و برخی دیگر بد و مایه خجالت. برخی قربانیان را باید مورد لطف و تقدیر قرار داد و به آن ها غرامت پرداخت و برخی دیگر را که دردسر سازند باید مشمول قانون "ورق زدن تاریخ" کرد.

 

* حجم غمی که در هنگام مطالعه تجربه کردم، وصف‌ناپذیر است.

 

 

۲ نظر ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۵۸
مهدیه عباسیان

سلام

این روزها به دلیل انبوه کارهایی که باید انجام دهم و کارهایی که هنوز انجام نداده‌ام، فرصت چندانی برای معرفی کتاب هایی که خوانده‌ام برایم نمی‌ماند. و همچنین با توجه به روزهایی که گذرانده‌ایم؛ دل و دماغی هم...

به همین دلیل، تصمیم گرفتم عناوین کتاب‌هایی که این روزها خوانده‌ام و در موردشان ننوشته‌ام را این جا لیست کنم، تا یادم باشد چه چیزهایی خوانده‌ام و اگر عمری باقی بود و زمانی، سر فرصت یادداشتی در موردشان بنویسم...

 

- فصل نان/ علی اشرف درویشیان/ نشر چشمه

- طعم گس زندگی/ حمیدرضا منایی/ انتشارات کتاب نیستان

- مغازه خودکشی/ ژان تولی/ احسان کرم‌ویسی/ نشر چشمه

- هنر نه گفتن/ دیمون زاهاریادس/ مسترا میرشکار/ نشر علم

- پیاده روی در ماه/ مصطفی مستور/ نشر چشمه

- به عبارت دیگر/ جومپا لاهیری/ امیرمهدی حقیقت/ نشر ماهی

- من هشتمین آن هفت نفرم/ عرفان نظرآهاری/ نشر صابرین

- ستاره‌هایی که خیلی دور نیستند/ سید علی شجاعی/ انتشارات کتاب نیستان

 

همیشه چندین کتاب را به صورت همزمان پیش می‌برم. کتاب‌های نیمه خوانده‌ام هم برای سال جدید باقی می‌مانند.

 

به امید روزهایی پربار، پر از سلامت، پر از آرامش، پر از آگاهی و مطالعه

و به امید تغییر حالمان به بهترین حال...

 

 

 

 

۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۰۵
مهدیه عباسیان

عنوان: زمستان فصل مردن نیست
نویسنده: فرشته نوبخت
نشر: کوله پشتی
تعداد صفحات: 168
سال نشر: چاپ اول 1395

فرشته نوبخت در این کتاب به شرح برش‌هایی از زندگی روزمره چند زن آسیب‌دیده در جایگاه‌هایی مختلف پرداخته است و آن‌ها را در دل یک رمان در کنار هم قرار داده است.

 

- احساس پوچی و حماقت مثل خون راه افتاد در جانم. از همان لحظه‌ی اول که دستش را گرفتم بردم توی دیزی‌سرا، داشتم سنگی را در تاریکی پرتاب می کردم. اما بعد از آن گفت‌وگو، که ثریا همچنان در تاریکی نشسته بود و با آن انگورهای لهیده لیچ و نگاه بی اعتماد تماشایم می‌کرد نمی‌خواستم به بن‌بست برسم. نه سنگی بود، نه تاریکی. بارقه‌ای تابیده بود و انگار چیزی بر من عیان شده بود که هنوز نمی‌دانستم چیست، اما دعوت می‌کرد مرا به زدن در دلِ تاریکی.

 

* از آن کتاب‌هایی بود که موضوع جالبی داشت اما به نظرم می توانست عمیق‌تر توشته شود و به جنبه‌های بیشتری بپردازد.

 

 

۰ نظر ۰۶ بهمن ۹۸ ، ۱۴:۴۴
مهدیه عباسیان

عنوان: هفته چهل و چند
دبیر مجموعه: فاطمه ستوده
نشر: اطراف
تعداد صفحات: 278
سال نشر: چاپ ششم 1398

هفته چهل و چند کتابی روایت محور و تجربه گونه است. تجربه چندین مادر از مادر شدن و مادری کردن و چگونه خود را در این وادی یافتن. روایت سختی‌ها، انتخاب‌ها، مشغله‌ها و دغدغه‌ها از دیدگاه تازه مادران کتاب را جذاب می‌کند و زوایای جالبی را به آدم می‌آموزد. آن‌قدر از خواندن این کتاب لذت بردم که جرعه جرعه روایت‌ها را می‌نوشیدم تا مبادا تمام شود. و مطمئنم که این کتاب برایم جزو آن دسته از کتاب‌هایی است که حتما دوباره سراغش می‌روم.

 

- بچه، مادر ِ همیشه نگران شکم نمی‌خواست. دوستی می‌خواست که بتواند باهاش حرف بزند و همراهی می‌خواست که کنارش باشد.

- مگر قرار است هر رفتاری که مطلوب عمومی است و همه آن را درست می دانند رفتار درستی باشد؟ ترجیح می دادم دیرتر دستشویی رفتن را یاد بگیرد، بعضی شب ها مسواک نزده بخوابد و یک سری عادت‌های غلط دیرتر از سرش بیفتد ولی وقتی بزرگ شد بیتواند بین رفتار عمومی مورد تایید و کار درستی که خودش تشخیص داده، دومی را انتخاب کند.

- مادری مهارتی کسب کردنی است که به تعداد فرهنگ ها و جوامع متنوع و متکثر می شود. فهمیدم برعکس روان شناسی که تزهای واحدی برای تربیت در همه جای دنیا تعریف می کند، مادریِ جامعه شناختی، مادریِ آموختنی است، مادریِ نسبی است، مادری در حال رشد است.

- هر دانه ای که در کودک بکاری، چه بخواهی و چه نخواهی روزی سبز خواهد شد؛ چه چیزی ترسناک تر از دانه فشار؟

 

* انتخاب بخش هایی از متن روایت ها کار سختی بود. دلم می خواست بنشینم و تمام کتاب را برای‌تان بخوانم.

** روایت ها به ترتیب به قلم این افراد است: آصفه آصف‌پور، فاطمه ابوترابیان، امیلی امرایی، زینب بحرینی، شهلا بهادری، فاطمه جناب اصفهانی، نیره حاتمی‌کیا، فاطمه حجوانی، رضوان خرمیان، فاطمه ستوده، سوده شبیری، فاطمه صالحی، نرگس عزیزی، مریم فردی، زهرا کاردانی، ضحی کاظمی، نورالهدی ماه‌پری، منصوره مصطفی‌زاده، نسیبه میرباقر، مرجان هاشمی

*** باز هم همان جمله معروف، بخوانید و یاد بگیرید و لذت ببرید...

 

 

۱ نظر ۰۱ بهمن ۹۸ ، ۲۳:۰۲
مهدیه عباسیان

عنوان: مثل خون در رگ های من
نویسنده: احمد شاملو
نشر: چشمه
تعداد صفحات: 173
سال نشر: چاپ بیست و سوم 1398

خواندن شرح حال افراد بزرگ برایم جذاب است. و چه چیزی جذاب تر از خواندن یادداشت‌ها و نامه‌های شاعری که در تمام روزهای ابتدای جوانی همراهم بوده است...

 

- کاش می‌دانستی که حاضرم به جای هر دقیقه که با من از قلبت سخن بگویی، یک سال از عمرم را بدهم.

 - برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟

 و افسوس که این سوال فقط یک جواب می‌تواند داشته باشد و آن جواب چنین است: «برای این که او معشوق است نه عاشق»

- عشق بزرگ ترین خصلت انسان است، پس من که چنین عشق بزرگی در دل دارم چرا بزرگ‌ترین مرد دنیا نباشم؟

- می‌گویم «تو را دوست دارم.» در این کلام بزرگی که روح‌ها و تن‌های ما را برای همیشه یکی می‌کند، بر کلمه تو تکیه می‌کنم نه بر لغت دوست داشتن. زیرا که در این جا آنچه شایان اهمیت است؛ تو است. تو را دارم و برای آن که بدانی درباره تو چه می‌اندیشم، از دوست داشتن، از این لغت بزرگ مدد می‌گیرم.

 

* با خواندن این کتاب اطلاعات جالبی را در مورد شاملو به دست آوردم و لذت هم بردم.

** قطعی اینترنت چند هفته گذشته فرصت خوبی برای بریدن از دنیا و فرصتی عالی برای مطالعه بود. کتاب‌هایی را که خواندم به مرور با شما به اشتراک می‌گذارم.

 

 

۱ نظر ۲۷ آذر ۹۸ ، ۱۶:۲۲
مهدیه عباسیان

عنوان: معسومیت
نویسنده: مصطفی مستور
نشر: مرکز
تعداد صفحات: 192
سال نشر: چاپ اول 1398

از زمانی که متوجه می‌شوم مستور کتاب جدیدی نوشته، تا وقتی که آن را می‌خرم و می‌خوانم، دو روز بیشتر طول نمی‌کشد. دلم می‌خواهد کتاب را یک نفس بخوانم ولی دوست ندارم تمام شود. پس اندکی می خوانم و اندکی صبر می‌کنم، اندکی فکر می‌کنم و دوباره سراغش می‌روم. اما این روند دوام چندانی ندارد و آخر هم کتاب یک نفس خوانده می‌شود و من را مواجه می‌کند با علامت سوال‌هایی شناور در ذهن.

معسومیت روایتی است از زندگی دو دوست که جهان‌بینی‌های خاص خود را دارند. مازیار، فردی که چند کلاس بیشتر درس نخوانده به پیشنهاد اردلان تصمیم می‌گیرد بازه‌ای از زندگی‌شان را مکتوب کند. در سراسر کتاب غلط‌های املایی فاحشی به چشم می‌خورند، که با تصویری که مستور برایمان از مازیار ساخته است نباید عجیب باشد. اما هست. چرا که مازیار فردی کتاب‌خوان است، نمایشنامه می‌نویسد اما فارغ از ظاهر نوشتاری کلمات تنها به روایت آنچه تجربه کرده‌اند می‌پردازد.

 

- اردی می‌گه با نوشتن و خوندن این کتاب می‌شه از شر خیلی چیزها راحت شد. می‌گه نوشتن مثل باز کردن یه دمل چرکی می‌مونه؛ درد داره اما راحتت می‌کنه. چرند می‌گه. به خدا چرند می‌گه. این حرف از بیخ و بن مزخرفه. به نظر من نوشتن مثل چنگال کشیدن روی جاییه که از آب جوش یا روغن داغ حسابی سوخته و از سوختگی ورم کرده و حتی یه ثانیه هم نمی‌تونی دردش رو تحمل کنی. راحتی کجا بود؟

- من عاشق زینت‌آلات زن ها هستم. انگار دست‌بند و انگشتر و گردن‌بند و گوشواره‌ی اون‌ها رو که می‌بینم خیالم راحت می‌شه که دنیا هنوز نمرده.

 

* در مورد تمام کتاب‌های مستور نظرات موافق و مخالف زیادی وجود دارد و تا آنجا که من خواندم و جستجو کردم، در مورد این کتاب نظرات مخالف زیادتری هست. فارغ از نظر دیگران، می‌توانم این طور بگویم که این کتاب از چند نظر برایم جالب بود. اول اینکه شخصیت‌های جدیدی در آن به وجود آمده بودند. دوم اینکه ردپای کمرنگی از نادر فارابی (که من چقدر دوستش داشتم) در این کتاب وجود دارد. سوم اینکه این روایت قهرمانی ندارد. هیچ کس بار داستان را به دوش نمی‌کشد. چهارم اینکه انگار مستور از فردی کم‌سواد کمک گرفته تا با نگاهی به ظاهر سطحی مسائلی را مطرح کند. فردی که به جای نتیجه‌گیری کردن برای ما، در تمام طول داستان با زبان نه‌چندان مودبانه و املای ضعیف خود تنها سوال مطرح می‌کند و در دل آن‌ها حرف‌های مهمی را نیز منتقل می‌کند.

** نمی توانم بگویم این کتاب را مانند آثار دیگر مستور دوست داشتم، ولی بدون شک دوستش داشتم.

*** مستور برای من خیلی خاص است و به طرز عجیبی آنچه می‌نویسد، دغدغه‌اش را دارد و در دل نوشته‌هایش موج می‌زند را دوست دارم و می‌فهمم.

**** پس از سال‌ها، مشکل نیم‌فاصله‌ گذاری که با آن درگیر بودم، رفع شد. :)

 

 

۲ نظر ۲۱ آبان ۹۸ ، ۰۶:۴۳
مهدیه عباسیان