عنوان: چهل نامه کوتاه به همسرم
نویسنده: نادر ابراهیمی
نشر: روزبهان
تعداد صفحات: 138
سال نشر: چاپ اول 1368- چاپ بیست و هفتم 1394
حدود سال های 63 تا 65 ابراهیمی تازه تمرین خطاطی را آغاز کرده بود. او برای جلوگیری از خاکستری شدن قلب ها به خاطر دلگرفتی و اندوه تصمیم می گیرد که تمرین هایش را خطاب به همسرش درباب خرده و کلان مسائل زندگی بنویسد. و این کتاب، مجموعه نامه هایی است که به قول ابراهیمی، شاید فقط نامه های او به همسرش نباشد، بل سخنان بسیاری از همسران به همسرانشان باشد.
درسال شصت و شش، عمده ی توانم را برای تنظیم و ترتیب این نامه ها به کار گرفتم؛ و اینک این هدیه راستین ماست - من و همسرم - به همه ی کسانی که این نامه ها می تواند از زبان ایشان نیز بوده باشد - لااقل، گهگاه، اگرنه همیشه، و مشکل گشای ایشان به همین گونه. و شاید، در لحظه ایی به ضرورت، غم را به عقب بنشاند، آن قدر که امکانِ به آسودگی نفس کشیدن پدید آید.
- این قناعت تو دل مرا عجب می شکند...
این چیزی نخواستنت و با هرچه که هست ساختنت...
این چشم و دست و زبانِ توقع نداشتنت، و به آن سوی پرچین ها نگاه نکردنت...
کاش کاری می فرمودی دشوار و ناممکن، که من به خاطر تو سهل و ممکنش می کردم... (صفحه 15)
- مدتی است می خواهم از تو بخواهم بپذیری که بعضِ شب های مهتابی، علیرغم جمیع مشکلات و مشقات،قدری پیاده راه برویم - دوش به دوشِ هم. شبگردی، بی شک بخش های فرسوده روح را نوسازی می کند و تن را برای تحمل دشواری ها پرتوان. (صفحه 25)
- قهر زبان استیصال است. قهر، پرتاب کدورت هاست به ورطه ی سکوت موقت، و این کاری است که به کدورت ضخامتی آزارنده می دهد. قهر، دوقفله کردن دری ست که به اجبار ، زمانی بعد، باید گشوده شود. و هرچه تعداد قفل ها بیشتر باشد و چفت و بست ها محکم تر، دَر، ناگزیر با خشونت بیشتر باز خواهد شد. و راستی که چه خاصیت؟
من و تو شاید از همان آغاز دانستیم که سخن گفتنِ مداوم - و حتی دردمندانه - در باب یک مشکل کاریست به مراتب انسانی تر از سکوت کردن درباره آن. (صفحه 33)
- این زمان گرفتاری هایمان خیلی زیاد است و روز به روز هم - ظاهرا - زیادتر می شود. با این همه اگر مخالفتی نداشته باشی، خوب است که جای کوچکی هم برای گریستن باز کنیم. اینطور در گرفتاری هایمان غرق نشویم و از یاد نبریم که قلب انسان، بدون گریستن، می پوسد و انسان، بدون گریه، سنگ می شود. (صفحه 73)
* دوست داشتنی بودن نادر ابراهیمی یک طرف و دوست داشتنی بودن فرزانه یک طرف...
** شبی پنج نامه از این کتاب، جیره ی خلوت دو نفره ی من و دوست جان بود. دوست جان یک بار گفت آدم از این همه صبوری فرزانه و یا از این همه کاری نکردن نادر، حرصش در می آید. ولی من به شدت مخالفانه و متعصبانه جواب دادم که نه! باید تمام کتاب های ابراهیمی را خواند، باید در ابن مشغله و ابوالمشاغل با او همراه بود، تا بتوانی ذره ای او را درک کنی و تو هم فرزانه ی صبور و بی توقع را از صمیم قلب بستایی...
- تو صبور نبودی بانو، صبوری بودی.
تو تحمل نکردی، بل به ذات تحمل تبدیل شدی...
می دانم ای عزیز، می دانم...
در کلام من انگار که زهری هست، و زخمی، و ضربه ای، که راه را بر اصلاح می بندد. (به همین دلیل هم من هرگز مصلح افراد نبوده ام و نخواهم بود.)
اما در کلام تو، تنها تلخی یک یادآوری محبانه ی تأسف بار هست.
تو عیبم را سنگ نمی کنی تا به خشونت و بی رحمی آن را به سوی این سر پر درد پرتاب کنی و دردی تازه بر جملگی دردهایم بیفزایی.
تو عیبم را یک لقمه ی سوزانِ گلوگیر نمی کنی که راه نفسم را ببندد و اشک به چشمانم بیاورد و خوف موت را در من بیدار کند.
تو، مهم این است که به قصد انداختن و برانداختن نمی زنی، به قصد ساختن، تجدید خاطره می کنی. (صفحه 94)