رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۱۸۰ مطلب با موضوع «ادبیات» ثبت شده است

عنوان: استاد عشق
نویسنده: ایرج حسابی
نشر: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
تعداد صفحات: 216
سال نشر: چاپ اول 1380 - چاپ بیست و هفتم 1386

حسابی پسر دست به قلم می شود و از حسابی پدر می نویسد. استاد عشق شرح زندگی مردی است که استاد عشق نامیده شدن واقعا برازنده اوست. فردی که سختی ها و مشکلات فراوان و بزرگی را از کودکی تجربه کرد اما پشتکار عجیب و ستودنی اش او را به یک الگو تبدیل کرد.

 

- آقا بیژی در دنیای دانسته های انسان، در مقایسه با آنچه نمی داند خیلی ناچیز است. حیف است وقت را تلف کنیم. آدم وقتی می بیند کسانی هستند که چشمشان سالم است و چیزی نمی خوانند حیفش می آید. زمان می گذرد و برای هیچ کس هم متوقف نمی شود. انسان وقتی کمی مطالعه می کند می فهمد که هیچ چیز نمی داند. چه بهتر که آدم مواظب باشد و قدر لحظه لحظه ی عمرش را بداند. به خصوص وقتی سالم است. وقتی جوان تر است و حوصله دارد، باید بیشتر از وقتش استفاده کند. وقتی انسان چیزی می آموزد آن گاه می فهمد که هیچ چیزی در زندگی ارزشی بالاتر از آموختن را ندارد. خواندن، فهمیدن، آگاه شدن مثل یک نوع عبادت و تشکر از زحمات و دستاورد های خداوند است. (صفحه ی 94)

 

* این کتاب یکی از کتاب های فوق العاده ای بود که تا به حال خوانده ام. کتاب را که دستت می گیری و شروع به خواندن می کنی اتفاقی که می افتد چیزی فراتر از غرق شدن در کتاب است. پیش می روی و پیش می روی تا اینکه تمام شدن کتاب تو را به دنیای واقعی بر می گرداند.

طبق عادت همیشگی بعد از نوشتن چند خط اول باز هم در مورد کتاب سرچ کردم تا ببینم نظر بقیه در این مورد چیست. در این روند با نظرات متفاوت زیادی روبه رو شدم که به اغراق و "حسابی بزرگ انگاری" اشاره شده بود. اما واقعا آن قدر که روش زندگی، نحوه ی تلاش و نوع احساسات محمود کوچک و برخورد شهربانو خانم به عنوان مادر با او و سایر مسائلی از این دست جذاب است که دستاوردهای او در میان این همه بزرگی گم می شود. استاد عشق حس خاص خوبی را برایم به ارمغان آورد. حسی که باعث می شود از این به بعد حداقل در مورد قول هایی که به خودم می دهم جور دیگری عمل کنم.

**نکته ی دیگری که بسیار برایم جلب توجه می کرد تربیت کودکان بود. دکتر حسابی پس از آن همه تحصیلات و... کاری را با فرزندانش می کرد که روزگاری "خانم" با او و برادرش انجام داده بود.

۱ نظر ۱۷ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۸
مهدیه عباسیان

من زنده ام

عنوان: من زنده ام
نویسنده: معصومه آباد

نـشر: بروج
تعداد صفحات: 638
سال نشر: چاپ اول 1392 - چاپ چهل و یکم 1393

هر قدر هم که در مورد بعضی مفاهیم بخوانی و بشنوی و خوانده ها و شنیده ها را با تمام جزئیات تصور کنی، باز هم تا درک و فهم کامل آن ها فاصله ی زیادی وجود دارد. و جنگ، شهادت، شکنجه و اسارت جزو مفاهیمی از این دست اند...

من زنده ام با توجه به تبلیغات وسیع، نیازی به معرفی چندانی ندارد اما فضای توصیف شده و آنچه که معصومه ی هفده ساله درباره چهار سال اسارت تجربه کرده است، در کنار نثر روان، جذاب و گه گاه ادبی آن، کتاب را از سایر کتاب های مرتبط در این حوزه متفاوت می کند.

 

- با خودم گفتم: جنگ مسئله ریاضی نیست که درباره اش فکر کنی و بعد حلش کنی، جنگ اصلا منطقی ندارد که با منطق بخواهی با آن کنار بیایی. جنگ، کتاب نیست که آن را بخوانی. جنگ، جنگ است. جنگ حقیقتی عریان است که تا آن را نبینی و دست به آن نکشی، درکش نمی کنی. (صفحه ی 152)

 

* هدف اکثر کسانی که سراغ این کتاب می روند با خبر شدن از ریز جزئیاتی است که یک دختر در اسارت تجربه می کند. به همین خاطر به نظرم دو فصل ابتدای کتاب که درباره دوران کودکی و نوجوانی معصومه بود، همان قدر که برای نشان دادن دلیل انتخاب "من زنده ام" برای نام کتاب ضروری بود اما در عین حال مقدمه ای بسیار بسیار طولانی هم بود.

** تعریف یکی از دوستان و هم اتاقی هایم به طور همزمان باعث شد سراغ این کتاب بروم. کتاب را شب ها قبل از خواب برای سریع تر خوابیدن می خواندم! اما بعضی صحنه ها و وقایع آن باعث می شد یا کلا نخوابم و یا اینکه معصومه و موش های ریز و موذی هم در خواب همراهم باشند.

۱ نظر ۰۸ مهر ۹۴ ، ۱۵:۵۹
مهدیه عباسیان

ذوب شده

عنوان: ذوب شده
نویسنده: عباس معروفی

نـشر: ققنوس
تعداد صفحات: 127
سال نشر: چاپ اول 1388

ناخواسته به سمت کتاب های زیادی با موضوعات جنگ و شکنجه و ...کشیده شده ام و به علت دردناک بودن شدید ترجیح می دهم فقط در شرایطی خاص دوباره سراغ چنین کتاب هایی بروم. اما یادداشت معروفی، پشت جلد این کتاب برایم جالب بود و من را به خواندن ترغیب کرد:

رمان ذوب شده خیال ها و خاطره های من از فضایی است که در آن نفس کشیده و زیسته ام. داستان نویسنده ای که زیر بازجویی و شکنجه مجبور به قصه پردازی شده و آن گاه در قصه های خودش گم می شود. حاصل کار و تلاش داستانی من در سال های جوانی است که می بایست در همان زمان انتشار می یافته، نقد می شده و بر کار و راه ادبی ام تأثیر می گذاشته. اما ما آدم هایی هستیم که زمان و مکانمان به هم ریخته، نمی دانیم کی چرا کجاییم؟

و من نمی دانم باید خوشحال باشم یا غمگین که نخستین رمان من بیست و شش سال دیر به دست خوانندگانش می رسد، جوان بیست و شش ساله ای که هم سن و سالانش را نمی شناسد و نمی داند کجا باید بایستد، کنار متولدین پاییز 1362 یا متولدین پاییز 1388. واقعا نمی دانم کدام؟

۰ نظر ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۲۲
مهدیه عباسیان

استخوان خوک و دست های جذامی

عنوان: استخوان خوک و دست های جذامی
نویسنده: مصطفی مستور
نشر: چشمه
تعداد صفحات: 82
سال نشر: چاپ اول 1383- چاپ نوزدهم 1389

مستور بخش هایی از زندگی شخصی و بحران های هفت نفر از ساکنان مجتمع خاوران را در هم تنیده است و آن را در استخوان خوک و دست های جذامی به تو عرضه می کند. داستانی با نثری مجذوب کننده و فضا و مفاهیمی کم و بیش تکراری که سعی دارد نکته های ریزی را در مورد جامعه بیان کند.

عنوان کتاب برگرفته از حدیثی از امام علی (ع) است: "به خدا سوگند که دنیای شما در نزد من پست تر و حقیرتر است از استخوان خوکی در دست جذامی."

 

- بروس شوارتز. فکر نمی کنم اسمش تا حالابه گوش هیچ کدوم از شما بی شعور ها خورده باشه. ولی این اصلا مهم نیست. اون یکی از بهترین عروسک گردان های دنیاست. عروسک گردان هامعمولا وقت نمایش دست هاشون رو توی دستکش مخفی می کنند تا تماشاچی اون ها رو نبینه و حواسش به نمایش باشه. بیش تر اون ها از نخ و عصا و این جور چیزها استفاده می کنند، اما بروس شوارتز از این کارها نمی کنه. بروس دست هاش رو به شما نشون می ده، برای اینکه نمایش هاش اون قدر محشره که بعد از یکی دو ثانیه تماشاچی دست ها رو فراموش می کنه و محو بازی می شه. دست ها رو می بینه اما در واقع نمی بینه. می فهمید چی دارم می گم کله پوک ها؟ در واقع شما فقط رقص عروسک ها رو می بینید. بس که عالی می رقصند. اما نکته ی مهم، نکته ی خیلی مهم ماجرا اینه، یعنی من فکر میکنم اینه که اگه اون عروسک های شوارتز عقل و شعور داشتند، اگه می تونستند حرف بزنند، خیال می کردند نخی در کار نیست. این همون چیزیه که شما کله پوک های عوضی تا دم مرگ هم متوجه ش نمی شید. (صفحه ی 78)

 

* از بین شخصیت های کتاب، دانیال و سوسن و منوچهر رو بیشتر دوست داشتم. شخصیت هایی که مقبولیت اجتماعی ندارند اما در ادامه برای من به مقبولیت رسیدند.

** در اکثر کتاب های مستور با یک سری تکرار ها مواجه می شویم. از تکرار اسم و واژه گرفته تا تکرار بعضی مفاهیم و فضا و شخصیت ها. اما فکر میکنم این تکرار های ظاهری به تکرار باطنی منجر نمی شود. در حقیقت تا آن جایی که من فهمیدم، مستور برای مخاطب خاص و دائمی می نویسد. مخاطبی که از اولین آثار با او همراه است و مستور می خواهد در هر کتاب نکات بیشتری از آنچه که می خواهد را به مخاطبش عرضه کند. یعنی تمام کتاب هایش جزئیاتی هستند از آن کلی که دغدغه مستور است و فقط هم دیگر را کامل می کنند.

۰ نظر ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۳۰
مهدیه عباسیان

کتاب نوشتن

عنوان: اولین کتابِ نوشتن
گردآورنده: کاظم رهبر
نشر: کتاب خورشید
تعداد صفحات: 200
سال نشر: چاپ اول 1381

کتابِ نوشتن یک دوره سه جلدی شامل مقالات متعددی درباره روش های مختلف نوشتن در موضوعات و زمینه های مختلف است.

اولین کتابِ نوشتن حاوی بیش از سی مقاله درباره ی نوشتن در حوزه ی فلسفه، تاریخ، روزنامه نگاری، حقوق، زبان شناسی، شعر، داستان، فیلمنامه، نقد، ویراستاری و ... است که کاظم رهبر اطلاعات مربوط را با گفتگو با نویسندگان و روزنامه نگاران ایرانی و گلچین کردن بعضی مقالات نویسندگان خارجی گردآوری کرده است. و همانطور که خودش در مقدمه کتاب نوشته است: "هدف از تهیه این کتاب و جلد های بعدی آن، ارائه ی آخرین تحقیقات و دیدگاه ها به ویژه در حوزه ی کاربردی نوشتن برای علاقه مندانی است که می خواهند به طور حرفه ای در این زمینه فعالیت کنند."

 

- سعدی و حافظ شدن یک موهبت الهی است، آتشی که خدای توانا در نهاد بعضی ها افروخته است، ولی آتش را اگر دامن نزنند سرانجام خاموش می شود. شعله ی شوق را با تمرین و ممارست دامن زنید تا دم به دم بالا گیرد و جهانی را روشن کند. (صفحه ی 48)

 

* قابل توجه ترین مقالات کتاب از نظر من شش مقاله اول - در مورد روزنامه نگاری و چیستی و چگونگی سرمقاله - بودند. در زمان دانشجویی سردبیر نشریه علمی انجمن بودم و برای ماندگار شدن در چنین جایگاهی مجبور به شرکت در کارگاه روزنامه نگاری و خبرنگاری شدم. اگر درست به خاطر داشته باشم طول کلاس ها شانزده ساعت بود که از هر دری سخن گفته شد جز آنچه که وعده داده بودند. در نتیجه برای صرفه جویی در وقت 10 ساعت از آن 16 ساعت پیچانده شد! 

این کتاب را در عرض سه ساعت در اتوبوس خواندم. در غیر قابل تمرکزترین شرایطی که تا به حال تجربه کرده بودم. و بارها آرزو کردم که کاش کتاب را زودتر خوانده بودم تا در مورد سخن سردبیر آن قدر دچار سردرگمی نمی شدم. خلاصه اینکه مطمئنم آنچه که با خواندن این کتاب یاد گرفتم  با شرکت در ده ها کارگاه  از آن دست هم برابری نمی کند...

۰ نظر ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۵۳
مهدیه عباسیان

بار دیگر شهری که دوست می داشتم

عنوان: بار دیگر، شهری که دوست می داشتم
نویسنده: نادر ابراهیمی
نشر: روزبهان
تعداد صفحات: 111
سال نشر: چاپ اول 1345 - چاپ دوازدهم 1380

کتاب های ابراهیمی مملو هستند از احساسات لطیفِ عاشقانه و شاعرانه. طوری که دوست داری برای درک تک تک کلمات، با کمترین سرعت ممکن کتاب را بخوانی. این کتاب هم مانند " یک عاشقانه ی آرام" و " چهل نامه ی کوتاه به همسرم" سرشار از سخنان و افکار ابراهیمی است که در خلال روایت یک داستان بیان می شود.

داستان در مورد پسر کشاورزی است که از دوران کودکی همبازی  -هلیا- دختر خان است. در بزرگسالی خانواده ها با ازدواج آن ها مخالفت می کنند و  آن ها برای محافظت از عشقشان فرار می کنند. هلیا شرایط بسیار سخت دوری از شهر و خانواده را تاب نمی آورد و باز میگردد. و پسرک می ماند و دو عشق نافرجام: عشق به دختر و شهری که دوست می داشته است...

 

- هر آشنایی تازه اندوهی تازه است... مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است. (صفحه ی 20)

- نه هلیا! تحملِ تنهایی از گداییِ دوست داشتن آسان تر است. تحمل ِ اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است. سهل است که انسان بمیرد تا آن که بخواهد به تکدی حیات برخیزد. چه چیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی، آتش طلب می کند؟ مگر پوزش، فرزند فروتن انحراف نیست؟

نه هلیا... بگذار که انتظار، فرسودگی بیافریند، زیرا تنها مجرمان التماس خواهند کرد. و ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویش کنیم. آن گاه ما هرگز نفرین کنندگان امکانات نبودیم... ( صفحه ی 46)

- ما در روزگاری هستیم، هلیا، که بسیاری چیزها را می توان دید و باور نکرد و بسیاری چیزها را ندیده باور کرد. (صفحه ی 92)

- هلیا! احساسِ رقابت، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازد. من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت بردارم. رقیب، یک آزمایش گر حقیر بیش نیست. بگذار آنچه از دست رفتنی است از دست برود. ( صفحه ی 96)

 

نکته جالب دیگری که به آن برخوردم درباره ی اسم هلیا بود:

فرزانه منصوری، همسر نادر ابراهیمی درباره چگونگی شکل گیری این اسم زنانه در ذهن نویسنده گفت: سال ها پیش، نادر ابراهیمی در حالی که با اتوبوس از تهران به اصفهان سفر می کرد، شروع به بازی و در هم ریختن واژه الهی کرد تا بتواند از دل آن نامی خوش آهنگ و متفاوت بسازد. پس از مدتی، واژه خودساخته هلیا را از به هم ریختن حروف واژه الهی ساخت و در داستان بلندش بار دیگر شهری که دوست می داشتم به کار برد. مدت ها بعد ابراهیمی متوجه شد که واژه هلیو در لاتین قدیم به معنی خورشید است.
پس از انتشار کتاب، این اسم در میان مردم رواج زیادی پیدا کرد و جزو نام های ایرانی محسوب شد. منصوری می گوید: بارها پیش آمده است که خوانندگان داستان بار دیگر... تماس گرفته اند و ضمن جویاشدن معنی این اسم، گفته اند که می خواهند اسم دخترشان را هلیا بگذارند.
با این که هم اکنون اسم هلیا درمیان مردم رواج یافته است، اما در هیچ یک از فرهنگِ  نام های رایج در بازار کتاب، این اسم دیده نشده است.

نام دختر بزرگ نادر ابراهیمی هم هلیا است .

۰ نظر ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۶
مهدیه عباسیان

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد

عنوان: دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد
نویسنده: آنا گاوالدا
مترجم: الهام دارچینیان
نشر: قطره
تعداد صفحات: 200
سال نشر: چاپ اول 1386

دوست داشتم کسی جای منتظرم باشد مجموعه داستانی است که نام هیچ کدام از دوازده داستان آن مطابق با عنوان کتاب نیست. ولی در اکثر داستان ها ، مفهوم عشق (چه دوست داشتنی و هیجان آور، و چه درد آور و رمز آلود) و نیاز به دوست داشته شدن، مفهوم اصلی است.

 

* آنا گاوالدا را با کتاب "من او را دوست داشتم" شناختم، با نثر و داستانی بسیار قوی که باعث شد دوست داشته باشم بیشتر از او بخوانم. ولی این کتاب با تصورات من از آنچه که گاوالدا می تواند بنویسد کاملا متفاوت بود که نمی دانم این حس به خاطر مطلع نبودنم از مجموعه داستان بودن کتاب ایجاد شد یا عشق هایی که در نظرم عجیب بودند. در آخر هم به دو دلیل دو داستان انتهایی را نخواندم. یک اینکه دوست داشتم همچنان همان تصویر خوب را از نوشته های گاوالدا در ذهن داشته باشم و دو اینکه فکر کردم می توانم از آن فرصت به گونه ای دیگر و بسیار بهتر استفاده کنم.

 

۰ نظر ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۰۹
مهدیه عباسیان

عنوان: عشق روی پیاده رو
نویسنده: مصطفی مستور
نشر: رسش
تعداد صفحات: 108
سال نشر: چاپ اول 1377 - چاپ هشتم 1389

از آن جایی که به قول یکی از دوستانم دردیاب بسیار قوی ای دارم، پس از خواندن "سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار" و "حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه" از مستور در فاصله ای بسیار کم، فهمیدم که نباید در خواندن کتاب های او زیاده روی کرد. یعنی باید هر یک سال یک بار یا اگر کسی مثل من به مستورخوانی علاقه داشت، هر شش ماه یکبار سراغش رفت. اما عشق روی پیاده رو نگذاشت به آنچه که فهمیدم عمل کنم. 

تلاش زیادی برای مجاب کردن خودم برای نخواندنش کردم از شستن انبوهی ظرف کثیف گرفته تا پختن کیکی بی مناسبت و ... اما  آخر سر وقتی به خودم آمدم که کتاب را باز کرده بودم و علی رغم گنگی چند داستان اول باز هم به مطالعه ادامه داده بودم. 

عشق روی پیاده رو هم مجموعه داستانی دیگر از مستور است. بهترین داستانی که با ولع آن را خواندم داستان " آن مرد داس دارد" بود که اطلاعات زیادی را در مورد مهتابِ چند روایت معتبر درباره خداوند به من داد. داستانی که با وجود عمیق نشدن در داستان های دیگر کتاب، پس از آن زیاده روی ها برای اوردوز کردنم کافی بود...

 

- به نظر من آن هایی که هیچ چیز نمی دانند خوشبخت ترند. (صفحه ی 73)

 

۱ نظر ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۵۶
مهدیه عباسیان