رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۱۲۳ مطلب با موضوع «نویسندگان ایرانی» ثبت شده است

کتاب نوشتن

عنوان: اولین کتابِ نوشتن
گردآورنده: کاظم رهبر
نشر: کتاب خورشید
تعداد صفحات: 200
سال نشر: چاپ اول 1381

کتابِ نوشتن یک دوره سه جلدی شامل مقالات متعددی درباره روش های مختلف نوشتن در موضوعات و زمینه های مختلف است.

اولین کتابِ نوشتن حاوی بیش از سی مقاله درباره ی نوشتن در حوزه ی فلسفه، تاریخ، روزنامه نگاری، حقوق، زبان شناسی، شعر، داستان، فیلمنامه، نقد، ویراستاری و ... است که کاظم رهبر اطلاعات مربوط را با گفتگو با نویسندگان و روزنامه نگاران ایرانی و گلچین کردن بعضی مقالات نویسندگان خارجی گردآوری کرده است. و همانطور که خودش در مقدمه کتاب نوشته است: "هدف از تهیه این کتاب و جلد های بعدی آن، ارائه ی آخرین تحقیقات و دیدگاه ها به ویژه در حوزه ی کاربردی نوشتن برای علاقه مندانی است که می خواهند به طور حرفه ای در این زمینه فعالیت کنند."

 

- سعدی و حافظ شدن یک موهبت الهی است، آتشی که خدای توانا در نهاد بعضی ها افروخته است، ولی آتش را اگر دامن نزنند سرانجام خاموش می شود. شعله ی شوق را با تمرین و ممارست دامن زنید تا دم به دم بالا گیرد و جهانی را روشن کند. (صفحه ی 48)

 

* قابل توجه ترین مقالات کتاب از نظر من شش مقاله اول - در مورد روزنامه نگاری و چیستی و چگونگی سرمقاله - بودند. در زمان دانشجویی سردبیر نشریه علمی انجمن بودم و برای ماندگار شدن در چنین جایگاهی مجبور به شرکت در کارگاه روزنامه نگاری و خبرنگاری شدم. اگر درست به خاطر داشته باشم طول کلاس ها شانزده ساعت بود که از هر دری سخن گفته شد جز آنچه که وعده داده بودند. در نتیجه برای صرفه جویی در وقت 10 ساعت از آن 16 ساعت پیچانده شد! 

این کتاب را در عرض سه ساعت در اتوبوس خواندم. در غیر قابل تمرکزترین شرایطی که تا به حال تجربه کرده بودم. و بارها آرزو کردم که کاش کتاب را زودتر خوانده بودم تا در مورد سخن سردبیر آن قدر دچار سردرگمی نمی شدم. خلاصه اینکه مطمئنم آنچه که با خواندن این کتاب یاد گرفتم  با شرکت در ده ها کارگاه  از آن دست هم برابری نمی کند...

۰ نظر ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۵۳
مهدیه عباسیان

بار دیگر شهری که دوست می داشتم

عنوان: بار دیگر، شهری که دوست می داشتم
نویسنده: نادر ابراهیمی
نشر: روزبهان
تعداد صفحات: 111
سال نشر: چاپ اول 1345 - چاپ دوازدهم 1380

کتاب های ابراهیمی مملو هستند از احساسات لطیفِ عاشقانه و شاعرانه. طوری که دوست داری برای درک تک تک کلمات، با کمترین سرعت ممکن کتاب را بخوانی. این کتاب هم مانند " یک عاشقانه ی آرام" و " چهل نامه ی کوتاه به همسرم" سرشار از سخنان و افکار ابراهیمی است که در خلال روایت یک داستان بیان می شود.

داستان در مورد پسر کشاورزی است که از دوران کودکی همبازی  -هلیا- دختر خان است. در بزرگسالی خانواده ها با ازدواج آن ها مخالفت می کنند و  آن ها برای محافظت از عشقشان فرار می کنند. هلیا شرایط بسیار سخت دوری از شهر و خانواده را تاب نمی آورد و باز میگردد. و پسرک می ماند و دو عشق نافرجام: عشق به دختر و شهری که دوست می داشته است...

 

- هر آشنایی تازه اندوهی تازه است... مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است. (صفحه ی 20)

- نه هلیا! تحملِ تنهایی از گداییِ دوست داشتن آسان تر است. تحمل ِ اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است. سهل است که انسان بمیرد تا آن که بخواهد به تکدی حیات برخیزد. چه چیز مگر هراسی کودکانه در قلب تاریکی، آتش طلب می کند؟ مگر پوزش، فرزند فروتن انحراف نیست؟

نه هلیا... بگذار که انتظار، فرسودگی بیافریند، زیرا تنها مجرمان التماس خواهند کرد. و ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویش کنیم. آن گاه ما هرگز نفرین کنندگان امکانات نبودیم... ( صفحه ی 46)

- ما در روزگاری هستیم، هلیا، که بسیاری چیزها را می توان دید و باور نکرد و بسیاری چیزها را ندیده باور کرد. (صفحه ی 92)

- هلیا! احساسِ رقابت، احساس حقارت است. بگذار که هزار تیرانداز به روی یک پرنده تیر بیندازد. من از آن که دو انگشت بر او باشد انگشت بردارم. رقیب، یک آزمایش گر حقیر بیش نیست. بگذار آنچه از دست رفتنی است از دست برود. ( صفحه ی 96)

 

نکته جالب دیگری که به آن برخوردم درباره ی اسم هلیا بود:

فرزانه منصوری، همسر نادر ابراهیمی درباره چگونگی شکل گیری این اسم زنانه در ذهن نویسنده گفت: سال ها پیش، نادر ابراهیمی در حالی که با اتوبوس از تهران به اصفهان سفر می کرد، شروع به بازی و در هم ریختن واژه الهی کرد تا بتواند از دل آن نامی خوش آهنگ و متفاوت بسازد. پس از مدتی، واژه خودساخته هلیا را از به هم ریختن حروف واژه الهی ساخت و در داستان بلندش بار دیگر شهری که دوست می داشتم به کار برد. مدت ها بعد ابراهیمی متوجه شد که واژه هلیو در لاتین قدیم به معنی خورشید است.
پس از انتشار کتاب، این اسم در میان مردم رواج زیادی پیدا کرد و جزو نام های ایرانی محسوب شد. منصوری می گوید: بارها پیش آمده است که خوانندگان داستان بار دیگر... تماس گرفته اند و ضمن جویاشدن معنی این اسم، گفته اند که می خواهند اسم دخترشان را هلیا بگذارند.
با این که هم اکنون اسم هلیا درمیان مردم رواج یافته است، اما در هیچ یک از فرهنگِ  نام های رایج در بازار کتاب، این اسم دیده نشده است.

نام دختر بزرگ نادر ابراهیمی هم هلیا است .

۰ نظر ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۴۶
مهدیه عباسیان

عنوان: عشق روی پیاده رو
نویسنده: مصطفی مستور
نشر: رسش
تعداد صفحات: 108
سال نشر: چاپ اول 1377 - چاپ هشتم 1389

از آن جایی که به قول یکی از دوستانم دردیاب بسیار قوی ای دارم، پس از خواندن "سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار" و "حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه" از مستور در فاصله ای بسیار کم، فهمیدم که نباید در خواندن کتاب های او زیاده روی کرد. یعنی باید هر یک سال یک بار یا اگر کسی مثل من به مستورخوانی علاقه داشت، هر شش ماه یکبار سراغش رفت. اما عشق روی پیاده رو نگذاشت به آنچه که فهمیدم عمل کنم. 

تلاش زیادی برای مجاب کردن خودم برای نخواندنش کردم از شستن انبوهی ظرف کثیف گرفته تا پختن کیکی بی مناسبت و ... اما  آخر سر وقتی به خودم آمدم که کتاب را باز کرده بودم و علی رغم گنگی چند داستان اول باز هم به مطالعه ادامه داده بودم. 

عشق روی پیاده رو هم مجموعه داستانی دیگر از مستور است. بهترین داستانی که با ولع آن را خواندم داستان " آن مرد داس دارد" بود که اطلاعات زیادی را در مورد مهتابِ چند روایت معتبر درباره خداوند به من داد. داستانی که با وجود عمیق نشدن در داستان های دیگر کتاب، پس از آن زیاده روی ها برای اوردوز کردنم کافی بود...

 

- به نظر من آن هایی که هیچ چیز نمی دانند خوشبخت ترند. (صفحه ی 73)

 

۱ نظر ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۵۶
مهدیه عباسیان

حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه

عنوان: حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه
نویسنده: مصطفی مستور
نشر: چشمه
تعداد صفحات: 65
سال نشر: چاپ اول 1384 - چاپ نوزدهم 1394

حکایت عشقی بی قاف بی شین بی نقطه مجموعه داستانی شامل 6 داستان با نام های ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺗﺎ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ، ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻣﻌﺘﺒﺮ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯼ ﺍﻧﺪﻭﻩ، ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻣﻌﺘﺒﺮ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﮐﺸﺘﻦ، ﺳﻮﻓﯿﺎ و ﺣﮑﺎﯾﺖ ﻋﺸﻘﯽ ﺑﯽ ﻗﺎﻑ ﺑﯽ ﺷﯿﻦ ﺑﯽ ﻧﻘﻄﻪ است.

 

*...

۰ نظر ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۰
مهدیه عباسیان

سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار

عنوان: سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار
نویسنده: مصطفی مستور
نشر: مرکز
تعداد صفحات: 124
سال نشر: چاپ اول بهمن 1390 - چاپ سوم اسفند 1390

مستور در جدیدترین رمانش به روایت سه روز از زندگی یک خواهر و برادر، به ویژه افکار و احساسات آنها می پردازد. و خودش درباره کتاب می گوید:

قبل از هرچیز باید بگم احتمالا از این داستان خوشتون نمی آد. اما به قول یحیی سورآبادی، همون که برای بچه ها قصه می نویسه، گاهی از چیزی که امروز خوشتون نمی آد ممکنه فردا خوشتون بیاد. اگه از اون آدم هایی هستید که می تونید تا فردا صبر کنید، گمونم بد نیست داستان رو بخونید. جدی می گم. نوشتن اش یکی دو سال طول کشیده اما شرط می بندم خوندنش بیش تر از یکی دو ساعت وقت تون رو نگیره، به اندازه ی دیدن یکی از همین فیلم های سینما و تلویزیون مثلا. یا تماشای مسابقه ی فوتبالی، بوکسی چیزی. من به سهم خودم سعی کرده ام خیلی زود سر و ته قضیه رو هم بیارم تا کل مصیبت خوندن توی بعدازظهر یک روز تعطیل تموم بشه...

او در این کتاب با تکنیک های جدیدی مثل ارجاع دادن به پاورقی ها (برای هم آوردن سر و ته قضیه)، ردپایی از شخصیت های تکراری (نگارِ استخوان خوک در دست جذامی، شادیِ من گنجشک نیستم و ...) و پرش بین شخصیت ها تو را غافل گیر می کند.

وجود پاورقی و توضیحات آن سه ویژگی دارد:

1- حضور راوی را برای تو پررنگ می کند.

2-با افزایش میزان عنصر صمیمیت (بر اساس آنچه که در کتاب مبانی داستان کوتاه گفت) تعلیق داستان را هم افزایش می دهد.

3- ویژگی سوم که فکر میکنم زیرکانه ترین ویژگی است با ارجاع دادن بخش های از مطالب به داستان ها و کتاب های دیگر مستور، تو را ترغیب به خواندن و حتی بازخوانی آنها می کند.

 

*حدودا سه هفته پیش به ذهنم رسید که می توانم از کتابخانه هم کتاب امانت بگیرم. پریروز قصد داشتم از بین هشت کتابی که امانت گرفته بودم یکی را برای خواندن انتخاب کنم. طرح جلد این کتاب (مخصوصا آن تیغ) مانع از توجهم به کتاب های دیگر می شد. پس شروع به خواندنش کردم و بسیار بیشتر از آنچه فکرش را می کردم، این سه گزارش کوتاه، دردناک، غمناک و ته دل خالی کن بودند.

** نمی توان گفت این کتاب، کتاب خوب یا کتاب بدی بود. همه چیز بستگی دارد به اینکه با احساسات و افکار مطرح شده از قبل آشنا باشی یا نه.

*** دیشب، شب بسیار بسیار طولانی ای با این کتاب داشتم. خواندن بیست صفحه ی آخر کتاب چیزی حدود دو ساعت طول کشید. چون نه دوست داشتم کتاب تمام شود و نه می توانستم از خواندنش دست بکشم. کتاب که تمام شد پر شدم از حسی گنگ. حسی که نمی گذاشت بخوابم و در آخر هم به گریه ای بی دلیل تبدیل شد! اتفاقی برای بار اول . بعد از ساعت ها فکرکردن به علت این اتفاق نادر، مطمئن شدم که این حس به خاطر هیچ کدام از شخصیت های کتاب نبود. بلکه به دلیل بخش های مشترکی از نوید، نگار، پری، پدر و الیاس، در من بودند که باعث بیدار شدن آن هیولاها از خواب زمستانی و زنده شدن خاطرات کثیف  شده بودند.

 

- از آن سوال هایی بود که اوایل فقط مثل یک معما یا مسئله ریاضی هستند و ممکن است تنها حس کنجکاوی تو را برانگیزد اما بعد آرام آرام شاخ و برگ می گیرند و جدی می شوند و پیچیده می شوند و تبدیل می شوند به یک چیز زشت و وحشتناک، به یک بچه هیولا. بعد بچه هیولا بزرگ و بزرگ و بزرگ تر می شود و تو با تمام پوست و گوشت و استخوان احساس می کنی از آن می ترسی. بعد همه جا دنبال پاسخش می گردی و وقتی پیدا نمی کنی از سر ترس و تنهایی و دلهره یک قدم از مقابل هیولا عقب می روی. (صفحات 30-29)

- اتفاقی بود که افتاده بود و حالا این اتفاق لحظه به لحظه از من دور می شد و تبدیل می شد به خاطره، به یکی از خاطراتی که هرگز دلم نمی خواهد بعدها آن را به یاد بیاورم. از آن خاطره هایی که الیاس اسم شان را گذاشته بود خاطرات کثیف. می گفت کثیف اند چون جایی از ذهن را آلوده می کنند. (صفحه ی 96)

 

۲ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۰۷
مهدیه عباسیان

مبانی داستان کوتاه

عنوان: مبانی داستان کوتاه
نویسنده: مصطفی مستور

نـشر: مرکز
تعداد صفحات: 88
سال نشر: چاپ اول 1379 - چاپ سوم 1386

داستان کوتاه چیست؟ چگونه می توان داستان نوشت؟ رعایت چه نکاتی در خلق یک داستان یا بازآفرینی آن ضروری است؟ اصلا تعریف داستان چیست؟

اگر اهل نوشتن باشی و یا به نوشتن بیاندیشی، حتما درگیر شدن با سؤالاتی از این دست در مورد چارچوب های درست نوشتن و نویسندگی را تجربه کرده ای. مصطفی مستور در مبانی داستان کوتاه تنها در 88 صفحه بسیار ساده، مختصر و مفید هم به تاریخچه، تعاریف و ارکان داستان کوتاه پرداخته است و هم در انتها در کنار یکی از داستان های کوتاه ریموند کارور و تحلیل کامل آن مفهوم عینی آنچه را که در ابتدا مطرح می کند را به تو آموزد.

 

* این کتاب منبعی فوق العاده است برای کسانی که در ابتدای راه نوشتن اند یا کسانی که دوست دارند نگاهی دقیق تر به آنچه می خوانند داشته باشند.

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۲۵
مهدیه عباسیان

خاک آشنا

عنوان : خاک آشنا
نویسنده: اسماعیل فصیح
نـشر: صفی علیشاه
تعداد صفحات: 272
سال نشر: چاپ اول 1349 - چاپ دوم 1370

 خاک آشنا جزو آن دسته از کتاب های فصیح است که اثری از چاپ جدید آنها نیست. کتاب شامل سیزده داستان کوتاه است که در چهار دفتر با موضوعات آدم های پیر، زخمه های اول روح، قدم در قلمروهای بیگانه و عشق و بازگشت به خاک اول طبقه بندی شده اند. رنگ و بوی خاک آشنا با دیگر کتاب های فصیح کمی متفاوت است. علی رغم تذکری که او در مورد خیالی بودن شخصیت ها در اول تمام کتاب هایش داده است، خبری جز واقعیت و آنچه که بر او گذشته است، نیست. فصیح در اکثر رمان هایش به روایت یک حادثه یا شخص خاص می پردازد و در حاشیه و به طور غیر مستقیم از خودش هم سخن می گوید. تفاوت این کتاب در پرداختن به حاشیه هاست. آن چه در کتاب های دیگر او حاشیه بود، اینجا اصل در نظر گرفته شده و جزییات زیادی را به داده های قبلی اضافه می کند. جزییاتی که به طرز جالب و لذت بخشی تمام آنچه را که در دل کتاب های مختلف درباره فصیح فهمیده بودی به هم متصل می کنند و از او تصویری بسیار واضح تر به تو ارائه می دهند.

 

-فقط آگاه باش. زندگی ها و چیزای دیگه هم در این دنیا هست. اصل کار همین آگاهیه. غمناکه که آدم از دنیا و زندگیه خودش عبور کنه و خودش و دنیاشو احساس نکنه. (صفحه ی 126)

- "موضوع، موضوع روشن شدن روحه عزیز من. و زرتشت آن را از طریق فکر کردن و مولانا آن را از طریق عشق کامل به همه چی می دونه."

بربر نگاش کردم. دولا شد دست برد و یک ریگ از زمین برداشت و کف دستش گذاشت و از من پرسید " این ریگ کوچولو رو می بینی؟"

پرسیدم"چیه؟ "

" چیه؟ تو خودت بگو چیه"

" ریگ. یه ریگ معمولی"

" یه ریگ معمولی. روزی که تونستی این ریگ کوچولو رو به اندازه برادرت یا به اندازه خدا یا به اندازه خودت دوست داشته باشی، روشن شده ای." (صفحه ی 188)

 

* معمولا قسمت هایی از کتاب هایی را که می خوانم همزمان برای خانواده هم تعریف می کنم. اما زمانی که حرف از یکی از کتاب های فصیح در میان است، همه چیز فرق می کند. کافی است اسم فصیح را بیاورم تا همه از نگاه کردن به من، برای جلوگیری از شنیدن توضیحات هیجان زده و طولانی، دوری کنند. دیشب پس از تمام شدن کتاب، تا صبح در خواب برای فردی خیالی که حوصله زیادی هم داشت، ربط تمام کتاب های فصیح را با هیجان توضیح دادم! دلیل اصلی اینکه چرا فصیح این قدر از نظر من دوست داشتنی است را خودم هم نمی دانم. شاید این موضوع بر می گردد به علاقه من به کشف جزییات و مهارت او در نویسندگی و خلق اتوبیوگرافی هایی داستان گونه...

۰ نظر ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۰
مهدیه عباسیان

عنوان: ترلان
نویسنده: فریبا وفی

نـشر: مرکز
تعداد صفحات: 196
سال نشر: چاپ اول 1382 - چاپ هفتم 1391

نوشتن از زنان و افکار درونی شان جزو لاینفک رمان های وفی است و ترلان هم از این قاعده مستثنی نیست. ترلان دختری تبریزی است که رفتاری مردانه دارد و از زن بودن می گریزد. او همراه با دوست قدیمی اش رعنا در جست و جوی کار هستند و تصمیم می گیرند پاسبان شوند. اکثر بخش های داستان در یک آموزشگاه نظامی در تهران اتفاق می افتد و  از نگاه ترلان و با زبان سوم شخص روایت می شود.

ترلان در مقایسه با رمان های دیگر وفی ریتم کندتر و آغاز گنگی دارد. اما در ادامه شخصیت های فرعی که همه از سر ناچاری و تنها برای گریز از زندگی واقعی شان در آموزشگاه هستند، به کمک ترلانِ داستان می آیند و به او که در آرزوی نویسنده شدن  و یافتن حقیقت است، کمک می کنند.

+ این رمان، به عنوان رمان تقدیر شده توسط داوران جایزه ادبی اصفهان در سال 1383 انتخاب شده است.

 

- ترلان نیاز به حرف زدن در مورد کتاب را از همان موقع شناخت. نیازی ساده است ولی به سختی برآورده می شود. نمی شود با کسی حرف زد که فقط علاقمند است و با تأیید سرش را می جنباند. نمی شود فقط با تعریف کردن، کسی را در تجربه ی غیر قابل وصف آن سهیم کرد. هر کتاب جهانی است که باید هر دو به آن سفر کنند. آن را کشف کنند و با فهم اشاره ها و نشانه ها در لحظه های لذت بخش هم زبانی زندگی کنند. (صفحه ی 50)

 

* اگر بخواهم رمان های وفی را با داستان های کوتاهش مقایسه کنم، باید بگویم که رمان های وفی غیر قابل قیاس اند. وفی در این کتاب در لابه لای داستان از شگرد های نویسنده شدن هم سخن می گوید.

** در تمام طول داستان، به شدت به ترلان برای داشتن دوستی چون رعنا حسودی می کردم! کسی که همیشه همراه تمام کتابخوانی ها بود...

۰ نظر ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۰
مهدیه عباسیان