رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سلمان امین» ثبت شده است

عنوان: کاکا کرمکی پسری که پدرش درآمد
نویسنده: سلمان امین
نشر:  چشمه
تعداد صفحات: 301
سال نشر: چاپ اول 1397

مدت‌هاست که داستان نخوانده‌ام. داستان از فردی جدید. از نشر چشمه. تعریف‌هایی که از این کتاب در مورد نوع نگارش و داستان‌نویسی ویژه آن می‌شنوم باعث می‌شود با هیجان سراغ‌اش بروم و در کمتر از یک روز تمام‌اش را بخوانم و عجیب لذت ببرم...

کاکا قهرمان داستان است. داستان از زبان او روایت می‌شود. او که آخرین فرزند یک خانواده پر جمعیت است، با لحنی طنز از روزهای جنگ و زندگی‌اش می گوید. طنزی گاه تلخ و گاه شیرین و گاه سیاه.

 

- من درست با شروع جنگ به دنیا آمده بودم. همه منتظر بودند جنگ تمام شود جز من. نه این که از جنگ خوشم می‌آمد یا چی. منظورم این است که تمام شدن چیزی برای کسی که شروعش را به یاد ندارد کلا بی‌معناست.

- میترا بدون آنکه بفهمد برای چی به این دنیا آمده، زیر آجرهای جنگ از این دنیا رفت. میترا خواهر چهارمم بود. کاش چند خط بالاتر اسمی چیزی ازش برده بودم. من چرا دارم این‌طوری داستان تعریف می کنم!

- مهاجرت دوستان برادر مرگ است، مرگ کوچک‌تر. نه آن‌قدر نیستند که بشود با نبودن‌شان کنار آمد، نه آن‌قدر هستند که بتوان بغلش‌شان زندگی کرد.

- با پیشرفت‌هایی که در پزشکی به دست آمده جدیدا این دکترها مریض‌هایشان را بیش از حد مجاز در این دنیا نگه می‌دارند. برای همین مجبوریم آدم‌ها را در وضعیت‌های بدتری تحمل کنیم. کش دادن بیماری خودش یک نوع بیماری است که علم پزشکی هنوز راه‌حل شناخته شده‌ای برایش ابداع نکرده است. با این حساب چرا به این آدم‌کشی تدریجی می‌گوییم پیشرفت پزشکی! از نگاه من این یک عقب‌ماندگی ویرانگر است که با بلاهت‌های قرون وسطا هم قابل مقایسه نیست.

- کار بدی بود و من خودم این را بهتر از او می‌دانستم، اما در دنیایی که خوبی «باید» نیست، دیگر بدی هم «نباید» نیست.

- چیزی که بلای جان جماعت شده این است که فکر می‌کنند می‌دانند. در صورتی که بیشتری نه فکر می‌کنند، نه می‌دانند.

- اگه بخوای خیلی بد باشی اشتباهه. ولی اگه زیادی خوب باشی خیلی خیلی اشتباهه. چون حقت رو می خورن یه آب هم روش. بد بودنِ من بقیه رو می‌کشه، خوب بودنم خودم رو.

- بالاتر از سیاهی رنگی نیست، اما سیاهی خودش هزار رنگ دارد.

- بچه که فقط زاییدن نیست. بزایی و زیرش نزایی شرطه.

 

* خیلی خیلی خیلی لذت بردم.

** دلم می‌خواهد در مورد این کتاب خیلی حرف بزنم. خیلی از نکات، مفاهیمی که هنوز هم در جامعه با آن ها درگیریم و در دل خانواده‌ها آن‌ها را به وضوح می‌بینیم در این کتاب به خوبی بیان شده بود. آن هم با تعلیقی مثال زدنی که در سرتاسر کتاب وجود داشت.

 

 

 

۴ نظر ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۰۶
مهدیه عباسیان