به یکی از دوستان قول داده بودم که حتما یک روز در انقلابگردی همراهیاش کنم. نزدیک شدن وعدهی دیدار را به فال نیک گرفتم تا خودم را به یکی دو جلد کتاب مهمان کنم. در کتاب فروشی که بودم، ناگهان با بیباد، بیپارو مواجه شدم. هرچند که عقیده دارم وفی رماننویس بهتری است اما هرچه با خودم کلنجار رفتم نتوانستم قید جدیدترین کتابش را، حتی اگر مجموعه داستان باشد، بزنم. این کتاب را هم روی چند کتاب دیگری که مدتها ذهنم را برای خواندنشان صابون زده بودم، گذاشتم و به صندوق رفتم. ناگهان فکری به ذهنم رسید. دوباره سراغ قفسه کتابها رفتم و اولین کتاب وفی را با هدف مقایسه بین نوشتههایی که بیست سال فاصله بینشان است، به کتابهای انتخابیام اضافه کردم.
عنوان: در عمق صحنه
نویسنده: فریبا وفی
نـشر: چشمه
تعداد صفحات: 92
سال نشر: چاپ اول 1375- چاپ پنجم 1390
در عمق صحنه اولین مجموعه داستان فریبا وفی است. شامل 14 داستان کوتاه، که طبق معمول درونمایه اکثر آنها آنچه که بر زنان و در درونشان میگذرد، میباشد. داستان اول (مادرم پشت شیشه) تعلیق لازم برای داستانهای دیگر را ایجاد میکند. طوریکه بیدرنگ و بیشک سراغ داستانهای بعد میروی و احساس میکنی "مجموعه داستان" روی جلد فقط راهی برای گمراه کردن خواننده بوده است. چون هرچه جلوتر میروی شخصیتها پازلوار یکدیگر را تکمیل میکنند و تصویر جامعتر و کاملتری از آنچه که میخوانی برایت فراهم میکنند. اما این سیر صعودی در تمام کتاب ادامه نمییابد. در بعضی از داستانها نوع نگارش، جملات و محتوا نه تنها روند نزولی پیدا میکنند، بلکه به گونهای فرساینده باعث میشوند که کتاب را کنار بگذاری و با خودت فکر کنی نشر چشمه و این داستانها؟! ولی توجه بیشتر به اولین اثر یک نویسنده و بیست سالِ پیش، باعث میشود دوباره سراغ کتاب بروی و با ترفندهایی مثل اینکه تا این کتاب تمام نشود، خبری از کتابهای دیگر نیست، آن را به انتها برسانی.
به طور خلاصه می توان گفت که وفی در اولین کتابش گذری به عمق صحنهی زندگی افرادی (اکثرا زنانی) زده است که جبر زندگی و عکسالعملهای نادرست، آنها را به نارضایتیِ حال و عکسالعملهای نادرستتر سوق داده است.
- به آبجی اشرف گفتم میرم خونه کتابامو بیارم. بهش دروغ گفتم. اگه میگفتم میخوام عکسای مامانو از تو آلبوم وردارم نمیذاشت. دهنشو کج میکرد و یه چیزی هم بهم میگفت. آخه مامان من زن بابای اونه. از وقتی هم مامان افتاده اون تو، چشم دیدنشو نداره. (صفحه 7)
عنوان: بیباد، بیپارو
نویسنده: فریبا وفی
نـشر: چشمه
تعداد صفحات: 135
سال نشر: چاپ اول 1395
جدیدترین اثر وفی شامل 12 داستان کوتاه است، که به طرز جالبی اشتراکات زیادی با اولین کتاب او دارد. رد پای زنانی که به کهولت رسیدهاند در بین داستانهای این کتاب هم دیده میشود. در دل داستانها، منشأ ترسها، ناکامیها و تقلای عجیب و گهگاه غریب شخصیتها برای غلبه بر روند رو به زوال زندگی به خوبی به تصویر کشیده شده است. شخصیتهایی که مثل همیشه بیشتر با خودشان حرف میزنند و با وجود گرفتار بودن در دام روزمرگیها، دنبال راهی برای نجاتاند. باز هم میگویم که به نظرم رمانهای وفی صدها پله بالاتر از داستانهای او هستند ولی وقتی این کتاب را، بعد از در عمق صحنه، دستت میگیری خیالت راهت میشود که این خود ِ خود وفی است. انگار که در کتاب اولش کسی دیگر دستنوشتههای خودش را با نام او در معرض دید همگان گذاشته بود. جملهبندیها، نوع بیان مفاهیم، نوع آغاز و پایان داستانها نه تنها پختگی بیست ساله، که قوام آمدن نوشتههایش را هم به رخ میکشد.
- من و مادرم از آنهایی نبودیم که به هر بهانه بپرند بغل هم و دمبهدقیقه قربان صدقهی هم بروند. خانم صدری سر در نمیآورد.
" پس از کجا میفهمید که چقدر به هم محبت دارید؟ یه مثقال یا یه انبار"
"خُب، از رفتارمون."
"شما که مهمترین رفتارو از رابطهتون حذف کردید."
بعد هم از انواع محبت گفت. محبت لمسی، کلامی و چشمی.
" بیان عشق به اندازه خود عشق مهمه. آدما به بیان کردن و بیان شدن احتیاج دارند." (صفحه 45)
- دو هفته پیش بچههای مدرسه داشتند شعری رو به آواز میخوندند. برای جشن آخر سال تمرین میکردند. شاعر با آواز می پرسید کی میتونه قایق بادی رو برونه بیباد، کی میتونه قایق پارویی رو جلو ببره بیپارو. خود شاعر جواب میداد من نمیتونم، نه من و نه کس دیگهای که از دوست جدا بشه. یک دفعه وسط شعر اشکم سرازیر شد. بچهها وقتی دیدند گریه میکنم دیگه نخوندند. (صفحه 57)
- طاقت نمیآورم. زنگ میزنم. شمسی گوشی را بر میدارد.
"سوگل بیرونه آره؟" جواب نمیدهد.
"هنوز نیومده؟"
از صداش پیداست کلافه است. "چیزی بهت گفته؟"
"نه."
"پس از کجا میدونی؟"
میخواهم بگویم مردهشور این وابستگی را ببرد که وقتی یکی درد دارد آن یکی هم دارد. یکی بدبختی دارد آن یکی حتی بدبختتر است و آب خوش از گلویش پایین نمیرود. کابوس شما کابوس منم هست. دیوانگیتان مال منم هست. چه طور میتوانم بخوابم؟ اما زود خودم را جمع و جور میکنم...
"نگران شدم، همینجوری" (صفحه 91)