رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فریبا وفی» ثبت شده است

عنوان: در راه ویلا
نویسنده: فریبا وفی
نـشر: چشمه
تعداد صفحات: 104
سال نشر: چاپ اول 1386

مجموعه داستانی دیگر از وفی و سرشار از احساسات عمیق زنانه که به زیبایی به تصویر کشیده شده است.

 

- اولین تلنگر را مادر شوهرش زد، وقتی که اسم کوچکش را فراموش کرد و صدا زد: «عروس، بیا پایین.» روزهای بعد با معنای عروس بیشتر خو گرفت. هر چه بود عروس بود و یک روز فهمید که عروس یک نفر نیست. صدها و هزارها عروس دیگر است. رفته رفته دانست که عروس یک عالم معنا دارد که بیشترش به او مربوط نمی شود. به صدها عروس پیش از او مربوط می شود. فهمید که هر کاری می کند، سایه ای از خاطره و رفتار و منش عروس های قبل را هم با خودش دارد. طول کشید تا بفهمد که بیرون آمدن از آن قالب حاضر و آماده سخت است، نشان دادن و ثابت کردن این که متفاوت است. مثل تمام عروس ها نیست. آدمی است که از این به بعد باید تعریف بشود، نه این که تعریف قبل از خودش را یدک بکشد. همه ی رفتارهایش به عروس بودنش منسوب می شد، با عروس بودنش داوری می شد، نه خود خودش..

 

* وفی همیشه خوب است. قبلا بارها این جمله را گفته ام، اما باز هم میگویم که رمان های وفی کجا و داستان های کوتاهش کجا...

 

۰ نظر ۰۱ آبان ۹۷ ، ۱۳:۱۷
مهدیه عباسیان

فریبا وفی

به یکی از دوستان قول داده بودم که حتما یک روز در انقلاب‌گردی همراهی‌اش کنم. نزدیک شدن وعده‌ی دیدار را به فال نیک گرفتم تا خودم را به یکی دو جلد کتاب مهمان کنم. در کتاب فروشی که بودم، ناگهان با بی‌باد، بی‌پارو مواجه شدم. هرچند که عقیده دارم وفی رمان‌نویس بهتری است اما هرچه با خودم کلنجار رفتم نتوانستم قید جدیدترین کتابش را، حتی اگر مجموعه داستان باشد، بزنم. این کتاب را هم روی چند کتاب‌ دیگری که مدت‌ها ذهنم را برای خواندنشان صابون زده بودم، گذاشتم و به صندوق رفتم. ناگهان فکری به ذهنم رسید. دوباره سراغ قفسه کتاب‌ها رفتم و اولین کتاب وفی را با هدف مقایسه بین نوشته‌هایی که بیست سال فاصله بین‌شان است، به کتاب‌های انتخابی‌ام اضافه کردم.

 در عمق صحنه

عنوان: در عمق صحنه
نویسنده: فریبا وفی

نـشر: چشمه
تعداد صفحات: 92
سال نشر: چاپ اول 1375- چاپ پنجم 1390

در عمق صحنه اولین مجموعه داستان فریبا وفی است. شامل 14 داستان کوتاه، که طبق معمول درون‌مایه اکثر آن‌ها آنچه که بر زنان و در درونشان می‌گذرد، می‌باشد. داستان اول (مادرم پشت شیشه) تعلیق لازم برای داستان‌های دیگر را ایجاد می‌کند. طوری‌که بی‌درنگ و بی‌شک سراغ داستان‌های بعد می‌روی و احساس می‌کنی "مجموعه داستان" روی جلد فقط راهی برای گمراه کردن خواننده بوده است. چون هرچه جلوتر می‌روی شخصیت‌ها پازل‌وار یکدیگر را تکمیل می‌کنند و تصویر جامع‌تر و کامل‌تری از آنچه که می‌خوانی برایت فراهم می‌کنند. اما این سیر صعودی در تمام کتاب ادامه نمی‌یابد. در بعضی از داستان‌ها نوع نگارش، جملات و محتوا نه تنها روند نزولی پیدا می‌کنند، بلکه به گونه‌ای فرساینده باعث می‌شوند که کتاب را کنار بگذاری و با خودت فکر کنی نشر چشمه و این داستان‌ها؟! ولی توجه بیشتر به اولین اثر یک نویسنده و بیست سالِ پیش، باعث می‌شود دوباره سراغ کتاب بروی و با ترفندهایی مثل اینکه تا این کتاب تمام نشود، خبری از کتاب‌های دیگر نیست، آن را به انتها برسانی.

به طور خلاصه می توان گفت که وفی در اولین کتابش گذری به عمق صحنه‌ی زندگی افرادی (اکثرا زنانی) زده است که جبر زندگی و عکس‌العمل‌های نادرست، آن‌ها را به نارضایتیِ حال و عکس‌العمل‌های نادرست‌تر سوق داده است.

 

- به آبجی اشرف گفتم می‌رم خونه کتابامو بیارم. بهش دروغ گفتم. اگه می‌گفتم میخوام عکسای مامانو از تو آلبوم وردارم نمی‌ذاشت. دهنشو کج می‌کرد و یه چیزی هم بهم می‌گفت. آخه مامان من زن بابای اونه. از وقتی هم مامان افتاده اون تو، چشم دیدنشو نداره. (صفحه 7)

 


بی باد بی پارو

عنوان: بی‌باد، بی‌پارو
نویسنده: فریبا وفی

نـشر: چشمه
تعداد صفحات: 135
سال نشر: چاپ اول 1395

جدیدترین اثر وفی شامل 12 داستان کوتاه است، که به طرز جالبی اشتراکات زیادی با اولین کتاب او دارد. رد پای زنانی که به کهولت رسیده‌اند در بین داستان‌های این کتاب هم دیده می‌شود. در دل داستان‌ها، منشأ ترس‌ها، ناکامی‌ها و تقلای عجیب و گه‌گاه غریب شخصیت‌ها برای غلبه بر روند رو به زوال زندگی به خوبی به تصویر کشیده شده است. شخصیت‌هایی که مثل همیشه بیشتر با خودشان حرف می‌زنند و با وجود گرفتار بودن در دام روزمرگی‌ها، دنبال راهی برای نجات‌اند. باز هم می‌گویم که به نظرم رمان‌های وفی صدها پله بالاتر از داستان‌های او هستند ولی وقتی این کتاب را، بعد از در عمق صحنه، دستت می‌گیری خیالت راهت می‌شود که این خود ِ خود وفی است. انگار که در کتاب اولش کسی دیگر دست‌نوشته‌های خودش را با نام او در معرض دید همگان گذاشته بود. جمله‌بندی‌ها، نوع بیان مفاهیم، نوع آغاز و پایان داستان‌ها نه تنها پختگی بیست ساله، که قوام آمدن نوشته‌هایش را هم به رخ می‌کشد.

 

- من و مادرم از آن‌هایی نبودیم که به هر بهانه بپرند بغل هم و دم‌به‌دقیقه قربان صدقه‌ی هم بروند. خانم صدری سر در نمی‌آورد.

" پس از کجا می‌فهمید که چقدر به هم محبت دارید؟ یه مثقال یا یه انبار"

"خُب، از رفتارمون."

"شما که مهمترین رفتارو از رابطه‌تون حذف کردید."

بعد هم از انواع محبت گفت. محبت لمسی، کلامی و چشمی.

" بیان عشق به اندازه خود عشق مهمه. آدما به بیان کردن و بیان شدن احتیاج دارند." (صفحه 45)

- دو هفته پیش بچه‌های مدرسه داشتند شعری رو به آواز می‌خوندند. برای جشن آخر سال تمرین می‌کردند. شاعر با آواز می ‌پرسید کی می‌تونه قایق بادی رو برونه بی‌باد، کی می‌تونه قایق پارویی رو جلو ببره بی‌پارو. خود شاعر جواب می‌داد من نمی‌تونم، نه من و نه کس دیگه‌ای که از دوست جدا بشه. یک دفعه وسط شعر اشکم سرازیر شد. بچه‌ها وقتی دیدند گریه می‌کنم دیگه نخوندند. (صفحه 57)

- طاقت نمی‌آورم. زنگ می‌زنم. شمسی گوشی را بر می‌دارد.

"سوگل بیرونه آره؟" جواب نمی‌دهد.

"هنوز نیومده؟"

از صداش پیداست کلافه است. "چیزی بهت گفته؟"

"نه."

"پس از کجا می‌دونی؟"

می‌خواهم بگویم مرده‌شور این وابستگی را ببرد که وقتی یکی درد دارد آن یکی هم دارد. یکی بدبختی دارد آن یکی حتی بدبخت‌تر است و آب خوش از گلویش پایین نمی‌رود. کابوس شما کابوس منم هست. دیوانگی‌تان مال منم هست. چه طور می‌توانم بخوابم؟ اما زود خودم را جمع و جور می‌کنم...

"نگران شدم، همینجوری" (صفحه 91)

 

 

۳ نظر ۱۴ تیر ۹۵ ، ۰۵:۱۱
مهدیه عباسیان

عنوان: ترلان
نویسنده: فریبا وفی

نـشر: مرکز
تعداد صفحات: 196
سال نشر: چاپ اول 1382 - چاپ هفتم 1391

نوشتن از زنان و افکار درونی شان جزو لاینفک رمان های وفی است و ترلان هم از این قاعده مستثنی نیست. ترلان دختری تبریزی است که رفتاری مردانه دارد و از زن بودن می گریزد. او همراه با دوست قدیمی اش رعنا در جست و جوی کار هستند و تصمیم می گیرند پاسبان شوند. اکثر بخش های داستان در یک آموزشگاه نظامی در تهران اتفاق می افتد و  از نگاه ترلان و با زبان سوم شخص روایت می شود.

ترلان در مقایسه با رمان های دیگر وفی ریتم کندتر و آغاز گنگی دارد. اما در ادامه شخصیت های فرعی که همه از سر ناچاری و تنها برای گریز از زندگی واقعی شان در آموزشگاه هستند، به کمک ترلانِ داستان می آیند و به او که در آرزوی نویسنده شدن  و یافتن حقیقت است، کمک می کنند.

+ این رمان، به عنوان رمان تقدیر شده توسط داوران جایزه ادبی اصفهان در سال 1383 انتخاب شده است.

 

- ترلان نیاز به حرف زدن در مورد کتاب را از همان موقع شناخت. نیازی ساده است ولی به سختی برآورده می شود. نمی شود با کسی حرف زد که فقط علاقمند است و با تأیید سرش را می جنباند. نمی شود فقط با تعریف کردن، کسی را در تجربه ی غیر قابل وصف آن سهیم کرد. هر کتاب جهانی است که باید هر دو به آن سفر کنند. آن را کشف کنند و با فهم اشاره ها و نشانه ها در لحظه های لذت بخش هم زبانی زندگی کنند. (صفحه ی 50)

 

* اگر بخواهم رمان های وفی را با داستان های کوتاهش مقایسه کنم، باید بگویم که رمان های وفی غیر قابل قیاس اند. وفی در این کتاب در لابه لای داستان از شگرد های نویسنده شدن هم سخن می گوید.

** در تمام طول داستان، به شدت به ترلان برای داشتن دوستی چون رعنا حسودی می کردم! کسی که همیشه همراه تمام کتابخوانی ها بود...

۰ نظر ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۰
مهدیه عباسیان

حتی وقتی می خندیم

عنوان: حتی وقتی می خندیم
نویسنده: فریبا وفی

نـشر: مرکز
تعداد صفحات: 96
سال نشر: چاپ اول 1378 - چاپ ششم 1390

مثل همیشه وفی مهارتش در نویسندگی را با بیرون کشیدن سوژه هایش از دل روزمره گی های زندگی و روایت ساده، روان و دلنشین آن ها به نمایش می گذارد. حتی وقتی می خندیم تنها مجموعه داستان فریبا وفی و شامل 22 داستان بسیار کوتاه است که محوریت اکثر آن ها زنان و افکار درونی شان در موقعیت های مختلف زندگی است.

 

- دخترم به حرف های عاشقانه مثل شیر و تخم مرغ هر روزه اش عادت کرده است. ممکن است این حرف ها را آخر شب به او بگویم یا وسط یک بازی یا توی دستشویی. ممکن است روزی یادم برود. آن وقت او مثل بلدرچینی می آید. کنار دستم می نشیند و به لب و دهانم خیره می شود. (صفحه ی 48)

- زن ها با جزئیات است که به شناخت می رسند. به شناخت چیزی در عمق زندگی. بیشتر آن ها از کلیات چیزی نمی دانند ولی جزئیات مثل دانه های مروارید در صدف ذهنشان پنهان است تا در صورت پیدا شدن نخی، گردنبندی از آن درست کنند.

(صفحه ی 77)

- زن ها دو دسته اند. آن هایی که محافظت می شوند و آن هایی که نمی شوند. (صفحه ی 89)

 

* دقیقا دیشب بود که به خودم قول دادم کمتر کتاب بخوانم تا کمی وقت برای سایر علایق خاک خورده ام پیدا شود. امروز اتفاقی سر از کتابخانه در آوردم و با تکرار مداوم " فقط یک کتاب" وارد مخزن شدم. اما وقتی در میان آن همه کتاب قرار گرفتم و مخصوصا وقتی اسم فریبا وفی را دیدم که آن میان به من چشمک می زد، قول و علایق و کمبود وقت را کاملا فراموش کردم و حداکثر کتاب ممکن را امانت گرفتم. به محض رسیدن به خانه یک نفس حتی وقتی می خندیم را خواندم و به معنای واقعی کلمه در بعضی از داستان هایش زندگی کردم...

۰ نظر ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۲
مهدیه عباسیان

پرنده من

عنوان: پرنده ی من
نویسنده: فریبا وفی

نـشر: مرکز
تعداد صفحات: 144
سال نشر: چاپ اول 1381 - چاپ چهاردهم 1391

" مامان میگوید که هر کس پرنده ای دارد، اگر پرواز کند و جایی بنشیند صاحبش را هم به دنبال خود می کشد." (صفحه ی 86)

پرنده ی من اولین رمانی است که توسط فریبا وفی نوشته شده است. وفی در این کتاب باز هم به روایت زندگی یک زن می پردازد.

داستان شامل پنجاه و سه فصل کوتاه است و از زبان شخصیت اول داستان روایت می شود. نام شخصیت اول تا انتهای داستان مشخص نمی شود و در هر بخش توسط نقش هایش شناخته می شود: مادر، زن و دختر. به نوعی می توان گفت این کتاب دل نوشته ایست که این زن توسط آن احساسات، رویداد ها و لحظه هایی از گذشته را به اشتراک گذاشته است. داستان با نقل مکان این زن و خانواده اش به محله ای جدید و توصیف آن محل آغاز می شود. آن ها پس از سال ها مستأجرنشینی سرانجام موفق به خرید خانه ای کوچک در یکی از مناطق جنوبی و شلوغ شهر می شوند. اما همسر او مهاجرت را راه حل تمام مشکلات می داند و قصد دارد خانه را برای فراهم کردن سرمایه اولیه و ساختن آینده بفروشد.

پرنده ی من در واقع داستان مقاومت های درونی، نگرانی ها، احساسات بیان نشده، سرکوب شده و ناشناخته ،حس مالکیت، اجبارها، نادیده گرفته شدن ها، روزمرگی ها و تن دادن ناخواسته به زندگی از پبش تعیین شده ی قهرمان داستان و به نوعی یک زن است که سعی در تطبیق خودش با تمام شرایط دارد.

 

- به این خانه که آمدیم تصمیم گرفتم اینجا را دوست داشته باشم. بدون این تصمیم ممکن بود، دوست داشتن هیچ وقت به سراغم نیاید. (صفحه ی 7)

- من می روم، او می رود، ما می رویم. رفتن تنها فعلی است که امیر همیشه در حال صرف کردن آن است. (صفحه ی 15)

- امیر خبر ندارد که روزی صدبار به او خیانت می کنم. وقتی زیر شلواری اش به همان حالتی که در آورده وسط اتاق است. وقتی توی جمع آن قدر سرش گرم است که متوجه من نیست، وقتی سیر شده و یادش می افتد که منتظر ما نمانده است. وقتی مرا علت ناکامی هایش به حساب می آورد. وقتی زن دیگری را به رخ من می کشد. وقتی که می تواند از هرچیزی به تنهایی لذت ببرد. وقتی که تنهایم می گذارد. به او خیانت می کنم... خبر ندارد که روزی صد بار به او خیانت می کنم. روزی صد بار از این زندگی بیرون می روم. با ترس و وحشت زنی که هرگز از خانه دور نشده است. آرام، آهسته ، بی صدا و تا حد مرگ مخفیانه به جاهایی می روم که امیر خیالش را هم نمی کند. آن وقت با پشیمانی زنی توبه کار، در تاریکی شبی مثل امشب دوباره به خانه پیش امیر بر میگردم. (صفحه ی41 - 42)

- از خنکی کولر لذت نمی برم، چون امیر مجبور است زیر آفتاب و توی گرما کار کند. بعد از ناهار چرت نمی زنم، چون امیر فرصت این کار را ندارد. با دوستانم رفت و آمد نمی کنم چون امیر نمی تواند چنین کاری بکند. (صفحه ی 48)

- فقط مردن است که می تواند زندگی را به شکل اولش برگرداند. اگر یک دفعه قلبم بگیرد و دراز به دراز وسط آشپزخانه بیفتم، امیر تازه آن وقت می تواند من را ببیند. ( صفحه ی 63)

- " اوی حواست کجاست؟شیر سر رفت."

... دارم فکر میکنم چرا مردی که می تواند آدم را اوی صدا بزند، نمیرد؟ مرگ مطمئنا او را عزیز تر می کند. همان طور که آقا جان را کرد. (صفحه ی 64 )

 

* نکته ی جالبی که در مورد این کتاب نظرم را جلب کرد این بود که دلایل اکثر عادت های رفتاری که بخشی از شخصیت قهرمان داستان بود و کارهایی که سعی می کرد آگاهانه انجام دهد، همه با فلش بک هایی به گذشته مشخص شده بود. مثلا در ابتدای داستان متوجه می شویم که این زن، زنی بسیار ساکت و آرام است که دلیل آن تشویق اطرافیان ، به این کار در دوران کودکی بوده است. طوری که به مرور به صندوقچه ای پر راز و کیپ تبدیل می شود. اما " از خانه آقا جان به خانه ی امیر که آمدم نقش صندوقچه ام کاربرد نداشت. امیر از سکوت من کلافه می شد...در زندگی جدید راز جایی نداشت، جدایی می انداخت. سؤظن بر می انگیخت... سال ها بعد یاد گرفتم که حرف می تواند حتی مخفی گاه بهتری از سکوت باشد." (صفحه ی 27)

یا در جای دیگر کتاب میخوانیم " شادی را رو به رویم می نشانم و سخنرایی کوچکی برایش می کنم، همان کاری که باید مامان با من می کرد و هیچ وقت نکرد. اگر حرفی با او داشتم هفت، هشت بار در طول اتاق رژه می رفتم، جانم بالا می آمد و حرف انگار که ته چاهی گیر کرده باشد، بالا نمی آمد." (صفحه ی 23)

یکی از توانایی های فریبا وفی بیان مسائل به شیوه ای کاملا ملموس است. اما این کتاب در کنار ملموس بودن، کتابی کم و بیش دردناک هم بود.

۲ نظر ۱۶ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۲۸
مهدیه عباسیان

رویای تبت

عنوان: رویای تبت
نـشر: مرکز
تعداد صفحات: 175
سال نشر: چاپ اول 1384 - چاپ سوم زمستان 1388

رویای تبت هم کتابی دیگر در مورد زن و آنچه در ذهن او میگذرد است. داستان از زبان شخصیت اصلی "شعله" در حالی که مخاطب او خواهرش "شیوا" است، بیان می شود. شعله دختری است که عشقی نافرجام را تجربه میکند و همه اطرافیان ( از جمله خواهرش شیوا و همسرش جاوید) او را به منطقی بودن و عاقلانه عمل کردن دعوت می کنند. اما به مرور زمان جای خالی عشق در زندگی آن ها پدیدار می شود.

" ولی امشب همه ی آن حفاظ ها کنار رفت. راستش دلم خنک شد. هیچ وقت گول ظاهرتان را نخورده بودم. شما وفادار، درستکار، شرافتمند و هزار چیز دیگر بودید ولی خوشبخت نبودید."

در این داستان قصه ی چندین زندگی در دل هم دیگر بیان می شود. فریبا وفی هم جزو نویسندگانی است که دغدغه های بزرگ و نهفته در زندگی روزمره پیدا می کند و با زبان ساده و زیبا آن ها را به تصویر میکشد.

 

* دلم میخواهد در فرصتی مناسب این کتاب را دوباره بخوانم. در بعضی قسمت های کتاب از حس هایی صحبت شده است که فکر میکنی نویسنده تو را میشناخته و دغدغه های تو را بیان کرده است.

یکی از بخش های دوست داشتنی کتاب از نظر من جایی بود که شیوا فرزندش را تنبیه کرده بود و با عذاب وجدان و حسرتی ناشناخته به یاد آوری روزی که مادرش در سالیان دور او را تنبیه کرده بود، مشغول بود.

رویای تبت به گونه ای پاسخ به چندین سوال دائمی و سر آغاز سوالاتی جدید در ذهن من بود.

۰ نظر ۰۸ اسفند ۹۳ ، ۱۳:۱۶
مهدیه عباسیان