عنوان: چند روایت معتبر
نویسنده: مصطفی مستور
نشر: چشمه
تعداد صفحات: 94
سال نشر: چاپ اول 1382 - چاپ پانزدهم 1390
بازهم شخصیت های ثابت به کمک مستور آمدند تا او به زبانی دیگر در هفت داستان کوتاه این کتاب به بیان مفاهیم همیشگی اش بپردازد.
- دوست داشتن را نمی توان معنا کرد. نمی توان نوشت. نمی توان نقاشی کرد. نمی توان نگاه کرد. دوست داشتن را فقط باید نوشید. باید حس کرد. باید بویید. باید گفت، بی آنکه کسی و حتی معشوق ات معنای آن را بفهمد. باید سوخت. باید دود شد. باید پروانه شد. باید پروانه شد. باید پروانه شد. باید... (صفحه ی 53)
- هرکس روزنه ای است به سوی خداوند. اگر اندوه ناک شود. اگر به شدت اندوه ناک شود. (صفحه ی 79)
- هر خاطره ای خاطره نمی شود. هر دردی درد نیست تا روح را مثل کاغذ مچاله کند. خاطره باید جان داشته باشد تا زنده بماند. باید روح داشته باشد تا برای همیشه جاودانه بماند. خاطره باید بسوزاند و خاکستر کند. (صفحه ی 87)
* مدت هاست وقتی که به کتابفروشی می روم سعی می کنم توجهی به کتاب های مستور نکنم. یک بار این کتاب را برداشتم اما من درونم هی گوشزد که نه! الان زمان مستور خوانی نیست و من هم پیروی کردم.
** یکی از دوستانم در خوابگاه به من می گفت که تو خیلی اهل پارتی هستی! به هر بهانه ای چه تمام شدن کارهای سمینار، چه بی حوصله بودن و چه سرحال بودن، خودت را به یک بوک پارتی حسابی دعوت می کنی... این کتاب هم مهمان ناخوانده ی یکی از بوک پارتی های من با علت بی حوصلگی بود.
*** در مورد داستان های کتاب:
"چند روایت معتبر درباره عشق" و "کشتار" باعث پر رنگ شدن آن سوال همیشگی در ذهن آدم می شود. این که واقعا عشق و دوست داشتن یعنی چه؟ بهای آن ها چیست و عاقبت آن ها چه می شود و اصلا عکس العمل درست در برابر آن ها چیست؟
کشتار که واقعا نامش برازنده ی داستان بود... غیر مستقیم وار دست به کشتار در ذهن خواننده می زند.
"چند روایت معتبر درباره ی زندگی" و" چند روایت معتبر درباره ی مرگ" و" مصائب چند چاه عمیق" زندگی ها، مرگ ها و دغدغه های مختلف را با هم مقایسه می کند.
" در چشم هات شنا می کنم و در دست هات می میرم" باعث شد دلم بسیار شدیدتر از آن چه بتوان بیان کرد برای پدرم تنگ شود و قنج برود...
"کیفیت تکوین فعل خداوند" هم داستان قابل تاملی بود.
**** این کتاب اصلا مناسب زمان بی حوصلگی و دلتنگی نبود. شدیدا بر این باورم که مستور نویسنده ای است که باید از او ترسید. و حتی جایزه نوبل مبهمیزاسیون و رسوخ مته وار به ذهن خواننده را به او داد!