رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نشر چشمه» ثبت شده است

نون نوشتن
 
عنوان: نون نوشتن
نویسنده : محمود دولت آبادی

نـشر: چشمه
تعداد صفحات: 216
سال نشر: چاپ اول زمستان 1388 - چاپ سوم بهار 1389

نون نوشتن  مجموعه ای از شصت گاه نوشته ی محمود دولت آبادی است که به گفته خودش آن ها را بدون هیچ تغییری منتشر کرده است تا خود و مخاطبانش را از آنچه بین سال های 59 تا 74 بر او گذشته، مطلع سازد.
پس از خواندن گاه نوشته های ابتدایی احساس میکنی با مجموعه ای از جملات قصار غیرمرتبط مواجهی. اما با رسیدن به گاه نوشته های دوازده به بعد ، ناگهان لحن صمیمانه دولت آبادی نظرت را تغییر می دهد و تو را هم درگیر احساسات و لحظه هایش می کند.

دولت آبادی در این گاه نوشته ها از هر دری سخن گفته است. از سیاست، اوضاع جامعه ایران و نگرانی اش درباره زبان و واژگان فارسی تا رنج هایی که برای خلق آثارش متحمل شده و استفاده بی نام از آن ها و حس و حال درونی اش نسبت به خانواده و مخاطبان. او بسیار عالی توانسته برخی از مفاهیم و موقعیت ها، چون سوق یافتن اجباری به مسیری که نمی خواهی را به تصویر بکشد.

* دولت آبادی در این کتاب من را به شدت شگفت زده کرد. زمانی که کتاب سلوک را میخواندم مشکلات زیادی برای همراهی با داستان داشتم. نثر کتاب طوری بود که باعث عدم تمرکزم می شد اما نون نوشتن قالب ذهنی من را در مورد دولت آبادی به هم ریخت. طوری که تصمیم گرفتم یک روز حتما کتاب کلیدر را بخوانم. اما بعد از اینکه متوجه شدم این کتاب 10 جلد است، سعی کردم در مورد تصمیمم بیشتر فکر کنم.

-او گفت: " آدم سه جور است : مرد ، نیمه مرد و هَپلی هَپو و ..."
  و توضیح داد: " هَپلی هَپو کسی است که می گوید و کاری نمی کند. نیمه مرد کسی است که کاری می کند و می گوید. اما... مرد آن است که کاری می کند و نمی گوید." و تکرار کرد: "آن کس که نگوید و بکند مرد است." (صفحه ی 100)

-
فاجعه ی اجتماعی از همین ناشی می شود که هرکس فکر می کند باید گوش و گلیم خود را از آب به در کشد. چه انبوه اند مشکلات زندگی ما و چه اندک اند کسانی که آن را مشکل خود بدانند و غالبا می بینیم که افراد، زندگی را چون قابی خالی از عکس به گردن انداخته اند و در خیابان ها پرسه می زنند، بی آنکه فکر کنند ممکن است مورد تمسخر قرار گیرند. چون دیگران هم هر یک قاب خالی به گردن از برابرشان می گذرند... کمدی یا تراژدی؟ آیا جنون و جنایت وجه غالب و عادی زندگی مردم ما شده است؟ در این صورت لابد باید گفت وای به حال و روز کسانی که دست و توان و روحیه ی جنایت ندارند! ( صفحه ی 156)

۰ نظر ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۵۵
مهدیه عباسیان
عنوان: چهل سالگی
نویسنده : ناهید طباطبایی

نـشر: چشمه
تعداد صفحات: 90

در چهل سالگی با مجموعه ای از احساس های یک زن مواجه می شوی، مجموعه ای از احساس های متضاد و در عین حال مشابه...

داستان، روایتگر بازه ای از زندگی زنی است در آستانه ی چهل سالگی، که هجوم افکار متفاوتی چون آرزوهای از دست رفته، پیری، ناباوری پیری، توقع از خود و نارضایتی و... او را درگیر کرده است. زنی که تغییر کردن را فراموش کرده است و معتقد است " باید به تعداد کسانی که می شناسد، ماسک داشت." اما بازگشت اتفاقی یک دوست قدیمی به متن زندگی اش،  تلنگر ناخواسته ای می شود که او را به تلاش برای تغییر و پیدا کردن خود واقعی اش وادار می کند.

چهل سالگی حامل پیام خاص و مهمی نیست. فقط با زبانی ساده و روان یادآور میشود که چگونه می توانی با توجه کمتر به جسم و سن و اعداد در درون لبریز از حس جوانی باشی.


+ فیلم سینمایی "چهل سالگی" به کارگردانی علیرضا رئیسیان و با بازی لیلا حاتمی و محمدرضا فروتن بر اساس این کتاب ساخته شده است.

* بعد از خواندن این کتاب احساس کردم چقدر زمان کم است. معمولا ما آدم ها تا زمانی که در دهه دوم زندگی هستیم، اینطور فکر میکنیم که هنوز خیلی جوانیم و وقت بسیار است.. اما بعد از خواندن این کتاب و درک حس های ناشی از نزدیکی به دهه چهارم ، ناگهان دچار ترسی ناشناخته شدم که چقدر زمان اندک است و با این حساب تنها یک دهه برای رسیدن به اهدافی که در سر دارم باقی می ماند! متوجه شدم که اکثر ما به اشتباه لحظه های خود را برای رسیدن به لحظه های بهتر فدا میکنیم، غافل از این اینکه شاید لحظه بعدی وجود نداشته باشد. این کتاب تلنگر خوبی برای من جهت چگونه گذراندن تک تک لحظه هایم بود...

- آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری نگاه می کند. فکر میکند پیری یک حالت عجیب غریبی است که به اندازه صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است. اما وقتی به آن سن می رسد، می بیند هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده، دور چشم هایش چین افتاده، پاهایش ضعف می رود و دیگر نمی تواند پله ها را سه تا یکی کند و از همه بدتر بار خاطره هاست که روی دوش آدم سنگینی می کند.

 

۱ نظر ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۱۰
مهدیه عباسیان