رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نشر مرکز» ثبت شده است

عنوان: یوزپلنگانی که با من دویده‌اتد
نویسنده: بیژن نجدی
نشر:  مرکز
تعداد صفحات: 88
سال نشر: چاپ دهم 1397

بیژن نجدی را با عنوان شاعر می‌شناسم. هیچ وقت به صورت جدی چیزی از او نخوانده‌ام. نام این کتاب را بارها و بارها شنیده‌ام و هر بار به خود گفته‌ام، یک روز می‌خوانم‌اش. شب‌های طولانی این دوران، باعث می‌شود بخواهم خودم را به این کتاب بسپارم. آن هم با خوانش پیام دهکردی. چشم‌هایم را می‌بستم و غرق می‌شدم در توصیفات لطیفی که کنار هم جمع شده‌اند و داستان کوتاه ساخته‌اند. ده داستانی که شعر گونه‌اند. کلمات و جمله‌ها و مخصوصا داستان اول، مخصوصا داستان اول، با دلم کاری کردند که از خود بی خود شدم. فوق‌العاده بود. توانایی چینش کلمات و حتی استفاده جدیدی از آن‌ها بی‌نظیر بود. غرق در لذت، کتاب را مزه مزه کردم و از پس چند شب طولانی برآمدم.

 

- طاهر آوازش را در حمام تمام کرد و به صدای آب گوش داد. آب را نگاه کرد که از پوست آویزان بازوهای لاغرش با دانه‌های تند پایین می‌رفت. بوی صابون از موهایش می‌ریخت. هوای مه‌شده‌ای دور سر پیرمرد می‌پیچید. آب طاهر را بغل کرده بود. وقتی که حوله را روی شانه‌هایش انداخت احساس کرد کمی از پیری تنش به آن حولهٔ بلند و سرخ چسبیده است و واریس پاهایش اصلاً درد نمی‌کند. صورتش را هم در حوله فروبرد و آن‌قدر کنار درِ حمام ایستاد تا بالاخره سردش شد. خودش را به آینه اتاق رساند و دید که بله، واقعاً پیر شده است.

 

* فکر می‌کنم تمامی داستان‌های کتاب، با محوریت موضوع مرگ بودند. ولی با این حساب، عجیب به من چسبید...

 

 

۱ نظر ۱۷ مهر ۹۹ ، ۲۱:۱۲
مهدیه عباسیان

عنوان: معسومیت
نویسنده: مصطفی مستور
نشر: مرکز
تعداد صفحات: 192
سال نشر: چاپ اول 1398

از زمانی که متوجه می‌شوم مستور کتاب جدیدی نوشته، تا وقتی که آن را می‌خرم و می‌خوانم، دو روز بیشتر طول نمی‌کشد. دلم می‌خواهد کتاب را یک نفس بخوانم ولی دوست ندارم تمام شود. پس اندکی می خوانم و اندکی صبر می‌کنم، اندکی فکر می‌کنم و دوباره سراغش می‌روم. اما این روند دوام چندانی ندارد و آخر هم کتاب یک نفس خوانده می‌شود و من را مواجه می‌کند با علامت سوال‌هایی شناور در ذهن.

معسومیت روایتی است از زندگی دو دوست که جهان‌بینی‌های خاص خود را دارند. مازیار، فردی که چند کلاس بیشتر درس نخوانده به پیشنهاد اردلان تصمیم می‌گیرد بازه‌ای از زندگی‌شان را مکتوب کند. در سراسر کتاب غلط‌های املایی فاحشی به چشم می‌خورند، که با تصویری که مستور برایمان از مازیار ساخته است نباید عجیب باشد. اما هست. چرا که مازیار فردی کتاب‌خوان است، نمایشنامه می‌نویسد اما فارغ از ظاهر نوشتاری کلمات تنها به روایت آنچه تجربه کرده‌اند می‌پردازد.

 

- اردی می‌گه با نوشتن و خوندن این کتاب می‌شه از شر خیلی چیزها راحت شد. می‌گه نوشتن مثل باز کردن یه دمل چرکی می‌مونه؛ درد داره اما راحتت می‌کنه. چرند می‌گه. به خدا چرند می‌گه. این حرف از بیخ و بن مزخرفه. به نظر من نوشتن مثل چنگال کشیدن روی جاییه که از آب جوش یا روغن داغ حسابی سوخته و از سوختگی ورم کرده و حتی یه ثانیه هم نمی‌تونی دردش رو تحمل کنی. راحتی کجا بود؟

- من عاشق زینت‌آلات زن ها هستم. انگار دست‌بند و انگشتر و گردن‌بند و گوشواره‌ی اون‌ها رو که می‌بینم خیالم راحت می‌شه که دنیا هنوز نمرده.

 

* در مورد تمام کتاب‌های مستور نظرات موافق و مخالف زیادی وجود دارد و تا آنجا که من خواندم و جستجو کردم، در مورد این کتاب نظرات مخالف زیادتری هست. فارغ از نظر دیگران، می‌توانم این طور بگویم که این کتاب از چند نظر برایم جالب بود. اول اینکه شخصیت‌های جدیدی در آن به وجود آمده بودند. دوم اینکه ردپای کمرنگی از نادر فارابی (که من چقدر دوستش داشتم) در این کتاب وجود دارد. سوم اینکه این روایت قهرمانی ندارد. هیچ کس بار داستان را به دوش نمی‌کشد. چهارم اینکه انگار مستور از فردی کم‌سواد کمک گرفته تا با نگاهی به ظاهر سطحی مسائلی را مطرح کند. فردی که به جای نتیجه‌گیری کردن برای ما، در تمام طول داستان با زبان نه‌چندان مودبانه و املای ضعیف خود تنها سوال مطرح می‌کند و در دل آن‌ها حرف‌های مهمی را نیز منتقل می‌کند.

** نمی توانم بگویم این کتاب را مانند آثار دیگر مستور دوست داشتم، ولی بدون شک دوستش داشتم.

*** مستور برای من خیلی خاص است و به طرز عجیبی آنچه می‌نویسد، دغدغه‌اش را دارد و در دل نوشته‌هایش موج می‌زند را دوست دارم و می‌فهمم.

**** پس از سال‌ها، مشکل نیم‌فاصله‌ گذاری که با آن درگیر بودم، رفع شد. :)

 

 

۲ نظر ۲۱ آبان ۹۸ ، ۰۶:۴۳
مهدیه عباسیان

عنوان: و دست هایت بوی نور می دهند
نویسنده: مصطفی مستور
نشر: مرکز
تعداد صفحات: 48
سال نشر: چاپ اول 1390 - چاپ هشتم 1396

گمانم بیش از یک سال از آخرین باری که از مستور خوانده ام، گذشته بود و گه گاه با خودم فکر می کردم که چقدر دلم نوشته ای، جمله ای یا کلمه ای از مستور می خواهد. در کتابگردی های دیروز در انقلاب، این کتاب کوچک را که شعرهایی از او هستند، پیدا کردم. دیشب بی وقفه آن را خواندم و بسیار از شخصیت های همیشه حاضر، از ترتیب عجیب کلمات مستور، از حس خاص موجود در یادداشت ها و از همه چیز لذت بردم.

 

- دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرورفته ای

  در کلمه ای انگار

  در عین

  شین

  قاف

  در نقطه ها

 

- به ارتفاع ابدیت دوستت دارم

  حتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانه

  از لذت گفتنش امتناع کنم.

 

- امروز

  ساعت شش و سی و دو دقیقه بعدازظهر

  نشست مقابلم

  بر نیمکت سنگی

  در نقطه ای گنگ از شهر غریب

  و ناگهان

  چندبار

  شلیک کرد توی سینه ام

  آه،

  با چشم هایش.

 

 

۰ نظر ۲۵ دی ۹۶ ، ۱۸:۵۰
مهدیه عباسیان

تصرف عدوانی

عنوان: تصرف عدوانی
نویسنده: لنا آندرشون
مترجم: سعید مقدمت
نشر: مرکز
تعداد صفحات: 172
سال نشر: چاپ اول 1395 - چاپ یازدهم 1396

 لنا آندرشون - نویسنده و روزنامه نویس سوئدی - در این کتاب مخاطب را با زنی به نام "استر" آشنا می کند که زندگی خوب، ساده و قابل قبولی دارد و برای روزنامه می نویسد. روال عادی زندگی ِ او همچنان ادامه دارد تا اینکه موظف به نوشتن در مورد "هوگو" هنرمند معروف می شود و از آن به بعد کم کم همه چیز دستخوش تغییر می گردد.

آندرشون در دل داستان با مثال هایی عینی و ملموس و به طرزی دلنشین، باورنکردنی، صریح و شفاف، فریب ها، توهم ها، آفت ها و به خصوص امیدهای واهی و تعابیر مختلف از دوست داشتن را به نمایش کشیده است. طوری که می توان این کتاب را جزء کتاب های self help به شمار آورد.

 

- تقلید طبیعی بودن دشوارترین کارهاست. در طبیعی بودن، نوعی بی خیالیِ تقلید نکردنی هست. ادا و اطوارهای زیادی به وضوح دیده می شوند و احمقانه به نظر می رسند، اما تلاش برای سرپوش نهادن بر احساسات این مزیت را دارد که ناظر نمی تواند با اطمینان بداند که در ذهنت چه می گذرد. (صفحه 12)

- وقتی آدم عاشق است و عشقش پذیرفته شده، تنش احساس ِ راحتی می کند. برعکس، وقتی عشق بی پاسخ می ماند، تن احساس می کند وزنش سه برابر شده است. ( صفحه 48)

- هوگو گفت باید سیگار را ترک کند و در واقع، سیگاری نیست. استر فکر کرد: " اصطلاحِ در واقع، اصطلاحِ عجیب غریبی ست. وقتی آدم کاری را می کند چطور می شود گفت در واقع آن کاره نیست؟ ( صفحه 50)

- از نگاهِ او، افزایش نارضایتی به سببِ افزایشِ انتظارات، اصلی روانشناختی بود. آدم وقتی چیزی را که ندارد به دست می آورد، لحظه ای کوتاه راضی میشود، اما خود را به سرعت با وضعیت جدید تطبیق می دهد و آن را وضعِ عادی تصور می کند و حداقلِ سطحِ زندگی می داندش. به این شکل، انتظارات افزایش می یابد و به امکانات بیشتری نیاز است تا رضایت به دست آید. آبِ لوله کشی، غذای مفید به اندازه کافی، اتومبیل و مسکن بزرگ تر دیگر کافی نیستند. باید اصلاحات ِ بزرگ تر و بیشتری صورت گیرد تا احساس رضایت به میزان پیشین باشد. باید دُز را بالاتر برد و دفعات آن را بیشتر کرد. ( صفحه 51)

- زندگی عاطفی او فعلا در حالت نارضایتیِ ناشی از افزایش انتظارات بود. تنها حسن این حالت این بود که ناامیدی پس از مدتی می توانست تغییر جهت دهد و به قانون طبیعیِ دیگری برسد: وقتی انتظارات کاهش می یابد، کوچک ترین نشانی از امید موجب شادی می شود. ( صفحه 55)

- عشق به کلمه نیاز دارد. مدتی کوتاه می توان به حسِ بی کلام اعتماد کرد، اما در دراز مدت، عشقِ بی کلام و کلام ِ بی عشق دوام نخواهد آورد. عشق جانوری است گرسنه؛ خوراکش ارتباط، اطمینان دادن های پی در پی و چشم به چشم هم دوختن است. (صفحات 62 - 61)

- کسانی که پیامک و ایمیل را ساخته اند نمی توانند اضطراب و پشیمانی ناشی از پیامک های بی پاسخ را در ذهنشان تصور کنند. شاید هم این حس درون بینی و همدلی را ندارند. آدم وقتی پیامک را می نویسد، نوک انگشتانش می سوزد و از این که چیزی را فرستاده، احساس سبکی می کند. و این سبکی در دقیقه هایی که هنوز امید دارد پاسخی دریافت کند، ادامه می یابد. (صفحه 76)

- خوشبختی را به ندرت در لحظه ی خوشبختی تجربه می کنند. خوشبختی کم و بیش، فقط در انتظارِ خوشبختی است که وجود دارد. ( صفحه 104)

- اندوه نمی تواند تا ابد شدید باقی بماند. آدم در آغاز، هر روز اندوهناک است. سپس شروع می کند به بازسازی خود... ( صفحه 107)

- برخی تصویرها در ذهن ِ آدم منجمد می شوند بی آنکه دلیلش را بداند. (صفحه 110)

- هر چیزی که هستی دارد می خواهد به هستی اش ادامه دهد و امید هم استثناء نیست. امید نوعی آفت است. بی گناه ترین بافت را می خورد و رشد می کند. بقایش در این توانایی تکامل یافته نهفته است که می تواند از هرچه به سودِ رشدش نیست چشم بپوشد و خود را روی چیزی بیفکند که هستی اش را توانمند می کند. سپس آن چه را بافته به قدری نشخوار می کند که کوچک ترین ذره ی غذایی اش استخراج شود. حالا، امید دیوانه وار می جوید.

- وقتی چیز دیگری وجود ندارد، اعاده ی حیثیت باقی می ماند تا آدم مبارزه را ادامه دهد و تسلیم نشود. (صفحه 134)

- آدمیزاد با پاسخ قطعی آسان تر از پاسخ مبهم کنار می آید. این قضیه به امید و ماهیت ِ آن مربوط می شود. امید انگلی است در بدنِ انسان که در همزیستی ِ کامل با قلب و زنده است.

 

* از خواندن این کتاب بسیار لذت بردم.

 

 

۲ نظر ۳۱ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۳۹
مهدیه عباسیان

سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار

عنوان: سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار
نویسنده: مصطفی مستور
نشر: مرکز
تعداد صفحات: 124
سال نشر: چاپ اول بهمن 1390 - چاپ سوم اسفند 1390

مستور در جدیدترین رمانش به روایت سه روز از زندگی یک خواهر و برادر، به ویژه افکار و احساسات آنها می پردازد. و خودش درباره کتاب می گوید:

قبل از هرچیز باید بگم احتمالا از این داستان خوشتون نمی آد. اما به قول یحیی سورآبادی، همون که برای بچه ها قصه می نویسه، گاهی از چیزی که امروز خوشتون نمی آد ممکنه فردا خوشتون بیاد. اگه از اون آدم هایی هستید که می تونید تا فردا صبر کنید، گمونم بد نیست داستان رو بخونید. جدی می گم. نوشتن اش یکی دو سال طول کشیده اما شرط می بندم خوندنش بیش تر از یکی دو ساعت وقت تون رو نگیره، به اندازه ی دیدن یکی از همین فیلم های سینما و تلویزیون مثلا. یا تماشای مسابقه ی فوتبالی، بوکسی چیزی. من به سهم خودم سعی کرده ام خیلی زود سر و ته قضیه رو هم بیارم تا کل مصیبت خوندن توی بعدازظهر یک روز تعطیل تموم بشه...

او در این کتاب با تکنیک های جدیدی مثل ارجاع دادن به پاورقی ها (برای هم آوردن سر و ته قضیه)، ردپایی از شخصیت های تکراری (نگارِ استخوان خوک در دست جذامی، شادیِ من گنجشک نیستم و ...) و پرش بین شخصیت ها تو را غافل گیر می کند.

وجود پاورقی و توضیحات آن سه ویژگی دارد:

1- حضور راوی را برای تو پررنگ می کند.

2-با افزایش میزان عنصر صمیمیت (بر اساس آنچه که در کتاب مبانی داستان کوتاه گفت) تعلیق داستان را هم افزایش می دهد.

3- ویژگی سوم که فکر میکنم زیرکانه ترین ویژگی است با ارجاع دادن بخش های از مطالب به داستان ها و کتاب های دیگر مستور، تو را ترغیب به خواندن و حتی بازخوانی آنها می کند.

 

*حدودا سه هفته پیش به ذهنم رسید که می توانم از کتابخانه هم کتاب امانت بگیرم. پریروز قصد داشتم از بین هشت کتابی که امانت گرفته بودم یکی را برای خواندن انتخاب کنم. طرح جلد این کتاب (مخصوصا آن تیغ) مانع از توجهم به کتاب های دیگر می شد. پس شروع به خواندنش کردم و بسیار بیشتر از آنچه فکرش را می کردم، این سه گزارش کوتاه، دردناک، غمناک و ته دل خالی کن بودند.

** نمی توان گفت این کتاب، کتاب خوب یا کتاب بدی بود. همه چیز بستگی دارد به اینکه با احساسات و افکار مطرح شده از قبل آشنا باشی یا نه.

*** دیشب، شب بسیار بسیار طولانی ای با این کتاب داشتم. خواندن بیست صفحه ی آخر کتاب چیزی حدود دو ساعت طول کشید. چون نه دوست داشتم کتاب تمام شود و نه می توانستم از خواندنش دست بکشم. کتاب که تمام شد پر شدم از حسی گنگ. حسی که نمی گذاشت بخوابم و در آخر هم به گریه ای بی دلیل تبدیل شد! اتفاقی برای بار اول . بعد از ساعت ها فکرکردن به علت این اتفاق نادر، مطمئن شدم که این حس به خاطر هیچ کدام از شخصیت های کتاب نبود. بلکه به دلیل بخش های مشترکی از نوید، نگار، پری، پدر و الیاس، در من بودند که باعث بیدار شدن آن هیولاها از خواب زمستانی و زنده شدن خاطرات کثیف  شده بودند.

 

- از آن سوال هایی بود که اوایل فقط مثل یک معما یا مسئله ریاضی هستند و ممکن است تنها حس کنجکاوی تو را برانگیزد اما بعد آرام آرام شاخ و برگ می گیرند و جدی می شوند و پیچیده می شوند و تبدیل می شوند به یک چیز زشت و وحشتناک، به یک بچه هیولا. بعد بچه هیولا بزرگ و بزرگ و بزرگ تر می شود و تو با تمام پوست و گوشت و استخوان احساس می کنی از آن می ترسی. بعد همه جا دنبال پاسخش می گردی و وقتی پیدا نمی کنی از سر ترس و تنهایی و دلهره یک قدم از مقابل هیولا عقب می روی. (صفحات 30-29)

- اتفاقی بود که افتاده بود و حالا این اتفاق لحظه به لحظه از من دور می شد و تبدیل می شد به خاطره، به یکی از خاطراتی که هرگز دلم نمی خواهد بعدها آن را به یاد بیاورم. از آن خاطره هایی که الیاس اسم شان را گذاشته بود خاطرات کثیف. می گفت کثیف اند چون جایی از ذهن را آلوده می کنند. (صفحه ی 96)

 

۲ نظر ۰۵ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۰۷
مهدیه عباسیان

راز فال ورق

عنوان: راز فال ورق
نویسنده: یوستین گوردر
مترجم: عباس مخبر
نشر: مرکز
تعداد صفحات: 386
سال نشر: چاپ اول 1376 - چاپ یازدهم 1388

هانس توماس پسری دوازده است که همراه پدرش سفری طولانی از نروژ به سوی یونان را در جست و جوی مادرش که هشت سال پیش آن ها را برای شناخت خود حقیقی اش ترک کرده است، آغاز می کنند. یوستین گوردر با استفاده از توانایی خارق العاده اش در تلفیق واقعیت،تخیل ،انتقال پیام ها و مفاهیم فلسفی، این سفر واقعی را با داستان عجیب نهفته در کتاب کلوچه ای و جان گرفتن چهره های روی ورق مخلوط می کند تا به خواننده تذکر دهد تا سعی کند ژوکر وار، تک و دنبال جست و جوی حقیقت باشد. راز فال ورق داستان جالبی است در مورد بی هدفی، عادت های دردناک، یکنواختی و ندیدن شگفتی های زندگی.

 

- فرض کن یک روز صبح در باغ قدم می زنی و ناگهان میان درختان چشمت به یک موجود مریخی کوچک می افتد. سوال این است که عکس العمل تو چه خواهد بود؟

.... شاید در باغ با یک مریخی برخورد نکنی اما به احتمال زیاد روزی با خودت برخورد خواهی کرد. روزی که این اتفاق بیوفتد نیز احتمالا از ترس جیغ کوتاهی خواهی کشید. (صفحات 109-108)

- چقدر غم انگیز است که مردم طوری بار می آیند که به چیزی شگفت انگیز چون زندگی عادت می کنند. یک روز ناگهان، این واقعیت را که وجود دارد بدیهی فرض می کنیم و از آن به بعد، بله از آن به بعد تا نزدیکی های وقتی که می خواهیم دوباره دنیا را ترک کنیم، در این باره فکر نمی کنیم. ( صفحه ی 361)

 

* راز فال ورق در مقایسه با دنیای سوفی کتابی ساده تر و روان تر و با حجم اطلاعات کمتری است. بعضی بخش های مکالمه ی پدر و پسر و نوع دیدگاهشان در مورد جهان  باعث می شد فکر کنم که آن ها از من مسلمان ترند...

۰ نظر ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۴۸
مهدیه عباسیان

مبانی داستان کوتاه

عنوان: مبانی داستان کوتاه
نویسنده: مصطفی مستور

نـشر: مرکز
تعداد صفحات: 88
سال نشر: چاپ اول 1379 - چاپ سوم 1386

داستان کوتاه چیست؟ چگونه می توان داستان نوشت؟ رعایت چه نکاتی در خلق یک داستان یا بازآفرینی آن ضروری است؟ اصلا تعریف داستان چیست؟

اگر اهل نوشتن باشی و یا به نوشتن بیاندیشی، حتما درگیر شدن با سؤالاتی از این دست در مورد چارچوب های درست نوشتن و نویسندگی را تجربه کرده ای. مصطفی مستور در مبانی داستان کوتاه تنها در 88 صفحه بسیار ساده، مختصر و مفید هم به تاریخچه، تعاریف و ارکان داستان کوتاه پرداخته است و هم در انتها در کنار یکی از داستان های کوتاه ریموند کارور و تحلیل کامل آن مفهوم عینی آنچه را که در ابتدا مطرح می کند را به تو آموزد.

 

* این کتاب منبعی فوق العاده است برای کسانی که در ابتدای راه نوشتن اند یا کسانی که دوست دارند نگاهی دقیق تر به آنچه می خوانند داشته باشند.

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۲۵
مهدیه عباسیان

عنوان: ترلان
نویسنده: فریبا وفی

نـشر: مرکز
تعداد صفحات: 196
سال نشر: چاپ اول 1382 - چاپ هفتم 1391

نوشتن از زنان و افکار درونی شان جزو لاینفک رمان های وفی است و ترلان هم از این قاعده مستثنی نیست. ترلان دختری تبریزی است که رفتاری مردانه دارد و از زن بودن می گریزد. او همراه با دوست قدیمی اش رعنا در جست و جوی کار هستند و تصمیم می گیرند پاسبان شوند. اکثر بخش های داستان در یک آموزشگاه نظامی در تهران اتفاق می افتد و  از نگاه ترلان و با زبان سوم شخص روایت می شود.

ترلان در مقایسه با رمان های دیگر وفی ریتم کندتر و آغاز گنگی دارد. اما در ادامه شخصیت های فرعی که همه از سر ناچاری و تنها برای گریز از زندگی واقعی شان در آموزشگاه هستند، به کمک ترلانِ داستان می آیند و به او که در آرزوی نویسنده شدن  و یافتن حقیقت است، کمک می کنند.

+ این رمان، به عنوان رمان تقدیر شده توسط داوران جایزه ادبی اصفهان در سال 1383 انتخاب شده است.

 

- ترلان نیاز به حرف زدن در مورد کتاب را از همان موقع شناخت. نیازی ساده است ولی به سختی برآورده می شود. نمی شود با کسی حرف زد که فقط علاقمند است و با تأیید سرش را می جنباند. نمی شود فقط با تعریف کردن، کسی را در تجربه ی غیر قابل وصف آن سهیم کرد. هر کتاب جهانی است که باید هر دو به آن سفر کنند. آن را کشف کنند و با فهم اشاره ها و نشانه ها در لحظه های لذت بخش هم زبانی زندگی کنند. (صفحه ی 50)

 

* اگر بخواهم رمان های وفی را با داستان های کوتاهش مقایسه کنم، باید بگویم که رمان های وفی غیر قابل قیاس اند. وفی در این کتاب در لابه لای داستان از شگرد های نویسنده شدن هم سخن می گوید.

** در تمام طول داستان، به شدت به ترلان برای داشتن دوستی چون رعنا حسودی می کردم! کسی که همیشه همراه تمام کتابخوانی ها بود...

۰ نظر ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۰۰
مهدیه عباسیان