آداب بیقراری - یعقوب یادعلی
نویسنده: یعقوب یادعلی
نـشر: نیلوفر
تعداد صفحات: 172
سال نشر: چاپ اول 1383 - چاپ دوم 1384
آداب بیقراری داستان زندگی مردیست خسته از روزمرهگیها. مردی که به هرچه میتواند برای رهایی از وضع موجود، چارچوبها، عرف و آنچه اضافه میپندارد، چنگ میزند و به همه چیز و همهکس متوصل میشود. داستان در سه بخش با نامهای هست و نیست، تکبال و پا به پا روایت میشود. بخش اول هست و نیستِ مهندسی جوان به نام کامران خسروی را رو میکند. فردی که از وضع موجود راضی نیست اما اینکه از خودش و زندگی چه میخواهد هم در هالهای از ابهام قرار دارد. بخش دوم شرح تلاشی است که مهندس برای رهایی میکند و بخش سوم پا به پا شدن خیال و واقعیت را به تصویر میکشد. نوسان عجیب، تودرتو و غیر قابل تشخیص رویا و حقیقت.
یعقوب یادعلی در این کتاب فردی را پیش روی ما قرار داده که به نظر من آداب بیقراری را نمیداند، و بیآداب دست به بیقراری میزند و یا اینکه آداب بیقراری را میداند و تنها در خیال به بیقراری کردن میپردازد!
- بیرنگی این روزها از نظر فریبا دپرسیون مزمنی بود که حال آدم را به هم میزد و آدم هم بی شک خودِ فریبا بود و بس. چهقدر دلش میخواست یک گوشهی دنج پیدا میکرد، سر میگذاشت و میخوابید. آنقدر میخوابید تا هشتاد ساله از خواب بیدار میشد، بعد به علت ابتلا به سرطان ریه، بر اثر مصرف بیش از حد مواد دخانی - که اگر بیدار بود حتما مصرف میکرد - دوباره سرش را میگذاشت و اینبار میمرد. (صفحه 33)
- داشت نگاه میکرد به سیاهیِ چشمهایی که روزگاری دیوانهاش میکرد. رمز این جنونِ بی حد و سرکش، دلسپردگی واویلا، رازواری رنگ سیاه بود یا حسِ نهفتهی جوانی فقط؛ برای اویی که هنوز سی و هشت سالش تمام نشده بود؟ (صفحه 40)
- من دوست دارم غروب بیفته وسط سفر. اگه اولش باشه دلم میگیره، آخرشم باشه که بدتر. از طلوع خورشید حرصم در میآد. چون مال اونایی که فکر میکنن یا دوست دارن یه روز به جایی برسن، یا مال بدبختهایی که مجبورن دنبال یه لقمه نون بخور و نمیر صبح زود از خونه بزنن بیرون. یا اونایی که اون قدر حوصله دارن زنگ بزنن یکیو بیدار کنن بره بشینه تماشای طلوع خورشید، فکر کنه مثلا خوشبخته و داره حال می کنه از آزادیش. نه؟ کار کدومشون مسخرهتره؟ (صفحات 145 و 146)
* این کتاب برنده جایزه بهترین رمان سال 1383 بنیاد گلشیری بوده است.
** نمیخواهم داستان را لو بدهم که قهرمان داستان برای فرار از روزمرهگی دست به چه کاری میزند اما نکته جالب این بود که بعد از انجام آن کار کم و بیش عجیب و غریب، هیچ نقطهی عطفی اتفاق نمیافتد. من بعد از آن همه نقشه و دردسر منتظر اتفاقی خاص بودم نه صرفا راهی برای رهایی از چارچوبها و باری به هر جهت وار زندگی کردن.