تولد
دوشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ب.ظ
ذرات ناشناخته ای در درونم شناور اند. ذرات ناشناخته ای که صدها حس و هزاران فکر شناخته شده را به یادم می آورند. ذرات ناشناخته ای که نمی گذارند لحظه ای فارغ از تو باشم.
آن روز روی نیمکت، کنار هم نشسته بودیم. حرف می زدیم. چشم هایت دیده نمی شد. باز هم حرف زدیم و حرف زدیم و حرف. عینکت را درآوردی. زل زدی به من. چشم هایت جور خاصی بود. ذرات ناشناخته از چشمان تو وارد چشمان من شدند و من را به منی دیگر تبدیل کردند... به همین راحتی... در من، منی متولد شد که تو را در خود دارد و می تواند دوست بدارد...
۹۶/۰۲/۱۸