دورِ نزدیک
شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۳۰ ب.ظ
پشت تلفن که حرف می زند، ذوق و شوق و خوشحالی است که از صدایش می بارد. حرف می زند و تمام نکات را بررسی می کند. حرف می زند و راهنمایی می کند. حرف می زند و می گوید تا ان جا که بتواند، هر کاری که از دستش بر بیاید برایمان می کند. پشت تلفن که حرف می زند دلم آتش می گیرد. از نزدیک بودنش. از دور بودنش. از نزدیکی که چرا باید دور باشد. از دوری که چرا باید نزدیک باشد. از گذشته ی لعنتی به درد نخور ِ سختی که سختی اش تمامی ندارد. پشت تلفن که حرف می زند، چشم هایم پر از اشک می شود. بغض ریشه می دواند در وجودم. تک تک سلول هایم بغض می کنند و می خواهند بگریند. برای او. برای خودم. برای اوها و برای تمام خودم هایی که یک روز به این روزها می رسند.
۹۶/۰۵/۲۸