تشویش
پرم از دلهره. پرم از کارهای نکرده. پُر ِ پُر ِ پُر. دلم آرام و قرار ندارد. می نشینم یک گوشه و زل می زنم به تلویزیونی که نمی دانم چه پخش می کند و از چه می گوید. می نشینم پشت لپ تاپ و پرسه می زنم در وب هایی که نمی شناسم. می دانم باید شروع کنم به نوشتن. ولی نمی توانم. پایان نامه نوشتنم نمی آید. شمارش معکوس شروع شده. ذهنم درگیر این شمارش معکوس است. آن قدر که پایان نامه دیگر مهم نیست. نمی دانم نگران چه ام. ولی نگرانم. دلم پیاده روی می خواهد. طولانی. سخت. تنها. تند. تا باز تمام آنچه در ذهنم هست از پاهایم بریزد بیرون. تا بازهم تمام جانم را پیاده روی کنم و به محض توقف به خواب بروم. پرم از بی خوابی. از شب هایی که از شدت خمیازه اشک هایم جاری می شوند ولی خوابم نمی برد. پرم. خیلی پر. بیش از حد پر. پر از نگرانی برای پدری که تلفنش در دسترس نیست. روزهایی که به سرعت می گذرد. کارهای ناتمامی که من و او بی هیچ کمک باید به انتها برسانیم. و هزاران هزار پری دیگر...