ما مردمانی خودفداکار انگار هستیم!
توی تاکسی نشسته ام. هر جور که فکر می کنم، آهنگی که در حال پخش است به ظاهر راننده نمی آید. چقدر سلیقه اش به این روزهای سرتاسر سرد و یخ زده، به ما مسافرهای خسته و توی فکر و حتی به خودش و آن قیافه بسیار جدی نمی آید. خواننده از پاره کردن عکس ها و نامه ها و فکر چاره کردن می گوید. روی صندلی عقب سمت راست نشسته ام. سه مسافر دیگر هم به گمانم مثل من خسته اند و شاید یخ زده. همه بی حسیم. همه نشسته ایم و بدون توجه به پنجره، بدون توجه به عظمت زیبای غیر قابل باوری که برف برایمان به وجود آورده است، به روبه رو، به هیچ زل زده ایم و در خودمان و افکارمان و ناشناخته هایمان غرقیم.
آهنگ انگار روی تکرار است. خواننده همچنان شاد ِ شاد از مفاهیم تلخش می گوید. صدای ضبط زیادی بلند است. تحمل کردنم نمی آید. دلم می آید خم شوم به سمت جلو، بزنم روی شانه ی راننده ی جدی و بگویم جانِ من، محض رضای خدا قطع کن این آهنگ لج درآور را که برای بار هزارم در حال تکرار شدن است. اما به جایش سرم را کج می کنم به سمت راست و خودم را با درخت های سنگین شده با برف سرگرم می کنم و در درون حرص می خورم.
راننده ضبط را خاموش می کند و رادیو را روشن. تعجب می کنم. و حتی شک، که نکند روی شانه اش زده ام و از او این کار را خواسته ام.
یک برنامه زنده اجتماعی در حال پخش است. با موضوع فداکاری. همه تماس می گیرند و از فداکاری هایشان می گویند. و مجری با صدای پر انرژی اش به به و چه چه می کند و فداکاری را تبلیغ .
زنی می گوید همسرش مریض است و با فداکاری دارد با او زندگی می کند. مردی می گوید زنم که به دانشگاه می رود فداکاری می کنم و بچه را نگه می دارم. دختری می گوید مادرم که مسافرت بود فداکاری می کردم و غذا درست می کردم.
حالم از وجود این همه آدم خود فداکار اِنگار، بد می شود. نگه داشتن بچه خود آدم فداکاری است؟ شوهر آدم مریض شود و آدم زندگی کند فداکاری است؟ من ِ دختر توی زندگی یک بشقاب را از این ور بگذارم آن ور، فداکاری است؟ بنشینم با برادرم درس کار کنم فداکاری است؟
دلم خواست تماس بگیرم و بگویم اگر این ها فداکاری است که هم ما خیلی کوچکیم و هم فداکاری هایمان خیلی مشمئزکننده. دلم خواست دوباره خم شوم به سمت جلو و بزنم روی شانه راننده جدی و خواهش کنم بگذارد خواننده باز هم شادشاد از فک چاره کردنش بگوید و خلاص کند مرا از دست مردمانی که مسئولیت پذیری را نمی شناسند، ندیده اند و به اشتباه فداکاری می نامندش...
جالب است که همین امروز صبح (نمیدانم چرا) یاد این آهنگ خندهدار افتاده بودم: «منم عکساشو پاره کردم، نامههاشو پاره کردم، فکر یه چاره کردم». با چه خوشحالی هم میخواند!