رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

دخترانگی

سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۲۹ ب.ظ

آمد و نشست روی صندلی کنار من. متوجه اش نشدم. سرم پایین بود و سرگرم گوشی و چک کردن پیام ها بودم. اول دستش توجهم را جلب کرد. دست سراسر پر از انگشترهای عجیب و غریب اش. در هر چهار انگشت دست چپش انگشترهایی بزرگ و به شدت عجیب بود. سرم را برگرداندم تا چهره اش را هم ببینم. با دیدنش جا خوردم. حس کردم یک پسر کنارم نشسته و چند دقیقه است به دست سمت راستم لم داده. قطار آمد. همگی سوار قطار به شدت پر شدیم. روبه روی من ایستاد. در چشم هایش هیچ حسی دیده نمی شد. با تمام دخترانی که پسرگونه لباس می پوشند، فرق داشت. هیچ گونه دخترانگی در او نبود. موهایش را کوتاه و بلند، نامنظم کوتاه ِکوتاه کرده بود. شلوار جین گشادی تنش بود با بلوزی آبی و کلاهی قرمز روی موهای بسیار کوتاهش. هیچ تفاوتی با یک پسر نداشت. هیچ تفاوتی. اگر زیر چشم های سرد و بی روحش مداد مشکی نکشیده بود، اگر گوش های فاقد سوراخش را با گوشواره های ساده ی مگنتی زینت نداده بود، می شد خودِ خودِ یک پسر.

در تمام راه زل زدم به او. ناخواسته. چیزی رنجمم می داد. چیزی که نمی دانم چه بود. خسته بود. بی روح. سرد. بی تفاوت. و این حجم از بی تفاوتی و عجیب بودن، برایم غریب بود. دلم برایش می سوخت. هیچ از او نمی دانستم ولی می سوخت. دلم هم برای او، هم برای سایر دختران مثل او که به هر دلیل دخترانگی را دوست ندارند یا مجبور می شوند دوست نداشته باشند، عجیب می سوخت.

 

 

۹۶/۱۱/۱۷
مهدیه عباسیان

تمرین نوشتن

نظرات  (۳)

۱۷ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۲۶ هلیا استاد
خیلی جالبه که منم وقتی کسی رو میبینم که جنسیتش رو دوست نداره، یا میل به جنس موافق داره یه چیزی درونم رنجم میده. نه اینکه بخوام محکومشون کنم. دقیقا دلم میسوزه.
پاسخ:
دقیقا...
اگه نگفته بودی که به نظرت خسته رسیده میگفتم شاید از این تیپی بودن لذت میبره....
ولی یه جاهایی برای اینکه بتونی جلوی یه چیزایی دووم بیاری باید دختر بودنتو فراموش کنی و این خیلی تلخه
پاسخ:
خیلی خیلی تلخ...
دلم تنگ شده بود برای کامنت گذاشتن:-) 
پاسخ:
دل منم تنگ شده برای کامنت هات رو دیدن... :)
ای گوشه عزلت گزیده ی عزیز من ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">