ریشه ها
ذهنم مشغول بود. نمی دانستم باید حرف های تجمع یافته را بگویم یا نه. اما می دانی که من اهل نگفتن نیستم. گفتم و چه خوب کاری بود گفتن شان. هنوز جمله ام تمام نشده بود که کلمات آغشته به حمایت و مهربانی ات احاطه ام کرد. گفتی و آرام شدم. گفتی و دلم گرم شد از داشتنت. گفتی و اشک صورتم را پوشاند از درک کردنت. گفتی و جوانه های به بار نشسته مان بیشتر ریشه دواندند در درونم. تنها چیزی که توانستم در پاسخ به صدای گرمت بگویم این بود که "امروز نیمه اردیبهشت است!"
"نیمه اردیبهشت" برای من یک عبارت عاشقانه است. باورت می شود؟ روزی که نگاهت دلم را قرص کرد و تمام شک و تردیدها هیچ و پوچ شدند، روزی که فهمیدم باید تو را دوست داشت، روزی که دلم لرزید و مطمئن شدم که می خواهم برای همیشه، در تمام سختی ها و راحتی ها کنارت باشم، مگر کم روزی است.
از جمله "امروز نیمه اردیبهشت است" وسط حرف های جدی مان اول متعجب شدی و بعد لبخند زدی. بدان که با یادآوری آن روز میخواهم نقطه ی آغاز این زندگی را به یادت بیاورم و ریشه هایی را که روز به روز در دلم عمیق تر می شوند و برقی که با دیدنت در نگاهم می نشیند را به تماشا بگذارم. "نیمه اردیبهشت" برای من یک عبارت عاشقانه است عزیز ِ من...