رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

برگ های سبز با رگبرگ های سفید، باعث میوه دادن درختان می شوند ؛ و برگ های سفید با رگبرگ های سیاه ، باعث ثمر دادن مغزها

رگبرگ های سیاه

هدف از ساختن این وبلاگ، ایجاد مکانی برای اشتراک خوانده ها و آموخته هاست.

بایگانی

معسومیت - مصطفی مستور

سه شنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۸، ۰۶:۴۳ ق.ظ

عنوان: معسومیت
نویسنده: مصطفی مستور
نشر: مرکز
تعداد صفحات: 192
سال نشر: چاپ اول 1398

از زمانی که متوجه می‌شوم مستور کتاب جدیدی نوشته، تا وقتی که آن را می‌خرم و می‌خوانم، دو روز بیشتر طول نمی‌کشد. دلم می‌خواهد کتاب را یک نفس بخوانم ولی دوست ندارم تمام شود. پس اندکی می خوانم و اندکی صبر می‌کنم، اندکی فکر می‌کنم و دوباره سراغش می‌روم. اما این روند دوام چندانی ندارد و آخر هم کتاب یک نفس خوانده می‌شود و من را مواجه می‌کند با علامت سوال‌هایی شناور در ذهن.

معسومیت روایتی است از زندگی دو دوست که جهان‌بینی‌های خاص خود را دارند. مازیار، فردی که چند کلاس بیشتر درس نخوانده به پیشنهاد اردلان تصمیم می‌گیرد بازه‌ای از زندگی‌شان را مکتوب کند. در سراسر کتاب غلط‌های املایی فاحشی به چشم می‌خورند، که با تصویری که مستور برایمان از مازیار ساخته است نباید عجیب باشد. اما هست. چرا که مازیار فردی کتاب‌خوان است، نمایشنامه می‌نویسد اما فارغ از ظاهر نوشتاری کلمات تنها به روایت آنچه تجربه کرده‌اند می‌پردازد.

 

- اردی می‌گه با نوشتن و خوندن این کتاب می‌شه از شر خیلی چیزها راحت شد. می‌گه نوشتن مثل باز کردن یه دمل چرکی می‌مونه؛ درد داره اما راحتت می‌کنه. چرند می‌گه. به خدا چرند می‌گه. این حرف از بیخ و بن مزخرفه. به نظر من نوشتن مثل چنگال کشیدن روی جاییه که از آب جوش یا روغن داغ حسابی سوخته و از سوختگی ورم کرده و حتی یه ثانیه هم نمی‌تونی دردش رو تحمل کنی. راحتی کجا بود؟

- من عاشق زینت‌آلات زن ها هستم. انگار دست‌بند و انگشتر و گردن‌بند و گوشواره‌ی اون‌ها رو که می‌بینم خیالم راحت می‌شه که دنیا هنوز نمرده.

 

* در مورد تمام کتاب‌های مستور نظرات موافق و مخالف زیادی وجود دارد و تا آنجا که من خواندم و جستجو کردم، در مورد این کتاب نظرات مخالف زیادتری هست. فارغ از نظر دیگران، می‌توانم این طور بگویم که این کتاب از چند نظر برایم جالب بود. اول اینکه شخصیت‌های جدیدی در آن به وجود آمده بودند. دوم اینکه ردپای کمرنگی از نادر فارابی (که من چقدر دوستش داشتم) در این کتاب وجود دارد. سوم اینکه این روایت قهرمانی ندارد. هیچ کس بار داستان را به دوش نمی‌کشد. چهارم اینکه انگار مستور از فردی کم‌سواد کمک گرفته تا با نگاهی به ظاهر سطحی مسائلی را مطرح کند. فردی که به جای نتیجه‌گیری کردن برای ما، در تمام طول داستان با زبان نه‌چندان مودبانه و املای ضعیف خود تنها سوال مطرح می‌کند و در دل آن‌ها حرف‌های مهمی را نیز منتقل می‌کند.

** نمی توانم بگویم این کتاب را مانند آثار دیگر مستور دوست داشتم، ولی بدون شک دوستش داشتم.

*** مستور برای من خیلی خاص است و به طرز عجیبی آنچه می‌نویسد، دغدغه‌اش را دارد و در دل نوشته‌هایش موج می‌زند را دوست دارم و می‌فهمم.

**** پس از سال‌ها، مشکل نیم‌فاصله‌ گذاری که با آن درگیر بودم، رفع شد. :)

 

 

۹۸/۰۸/۲۱

نظرات  (۲)

سلام علیکم

دقیقاً دو روز پیش، دو سه روز بعد از این‌که متوجه شدم چنین کتابی منتشر شده است، رفتم که کتاب را تهیه کنم، اما متأسفانه کتابفروشی که سراغش رفتم، این کتاب را نداشت. البته متأسفانه من هنوز «پیاده‌روی در ماه» را هم نخوانده‌ام.

با پی‌نوشت سومتان بسیار همراهم.

سپاس بابت معرفی کتاب.

پاسخ:
سلام
بله. من هم با چند تا کتاب فروشی تماس گرفتم و جایی رفتم که مطمئن بودم کتاب موجود هست.

من هم این کتاب رو نخوندم. البته به تازگی توی نرم‌افزار طاقچه خریدمش ولی راستش حیفم میاد بخونمش. گذاشتم برای روز مبادا :)

ممنونم.
خواهش می‌کنم

۲۴ بهمن ۹۸ ، ۰۳:۱۸ ...:: بخاری ::...

من بعد این کتاب مستور دیگه مطمئن شدم مستور تمام شده واقعا.

تمام این کتاب، محض رضای خدا دو خط رو نداشت که بشه لااقل زیرش خط کشید و گفت »این.. همین جمله اش یعنی هنوز لااقل یه ضربه برا زدن داره...»

معسومیت، بازی و بازی و بازی بود.

یه حال بی مزه و یخی پیدا کرده مستور. یه حال بی مزه یخ تموم نشدنی که مثل غلت خوردن و غلت خوردن و غلت خوردنه که تو یه مسیر دایره ای اتفاق می افته. حرکت وقتی به «سمت»ای نباشه دیگه حرکت نیست... وقتی پامیشی راه میری، حتی اگه کج بری، حتی اگه برگردی، (که من پیاده روی در ماه رو همینقدر «برگشتن» میدونم برا مستور) لااقلش اینه که راه رفتی. ولو اینکه ب نظر کسی ـ یا واقعا ـ اشتباه رفتی. اما وقتی غلت میزنی... امان از وقتی که غلت میزنی...

یه حال بد عبث هست که دیگه داره از گلوی کتاب مستور میزنه بالا. شایدم از بالا میزنه پایین نمیدونم.

خدا میدونه برا از دست دادن مستور چقدر ناراحتم... درواقع فقط خدا میدونه چقدر برا از دست دادن نویسنده صفحه 64 کتاب روی ماه خداوند را ببوس ناراحتم...

 

پاسخ:
موافقم باهاتون.
من البته فکر کردم که شخصیت های این کتاب جدید هستند. اما بعد از این کتاب "پیاده روی در ماه" رو که خوندم دیدم نه، این شخصیت ها هم از قبل ساخته شده بودند و در این کتاب بهشون پرداخته شده.

راستش من هم این ترس رو دارم. ترس از دست دادن نویسنده های محبوبم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">